پاسخ اجمالی:
ابن عساكر از ابن عباس حديث مرفوعی را با این مضمون نقل كرده که: «چه كسى مثل ابوسفيان است! همواره دين پيش از اينكه مسلمان شود و پس از مسلمانيش با او تأييد شد، و ...». از سویی ابن عساكر اين حديث را مُنْكَر و خلاف واقع دانسته زیرا ابوسفيان سركرده مشركان در روز اُحد بود، و لشكر احزاب را تجیهز كرد. از سویی ابوسفیان بود كه وقتى عثمان بر كرسى خلافت بالا رفت به او گفت: «حال كه خلافت به دست تو رسيده، همچون گوى با آن بازى كن، و اين خلافت چيزى جز پادشاهى نيست و من چيزى از بهشت و جهنّم نمى دانم».
پاسخ تفصیلی:
ابن عساكر در تاريخ خود(1) از ابن عبّاس اين حديث مرفوع را نقل كرده است: «... ومن مثل أبي سفيان؟! لم يزل الدين به مؤيّداً قبل أن يسلم وبعد ما أسلم، ومن مثل أبي سفيان؟! إذا أقبلتُ من عند ذي العرش اُريد الحساب، فإذا أنا بأبي سفيان معه كأس من ياقوتة حمراء يقول: اشرب يا خليلي، أعار بأبي سفيان، وله الرضا بعد الرضا»؛ (و چه كسى مثل ابوسفيان است! همواره دين پيش از اينكه مسلمان شود و پس از مسلمانيش با او تأييد شد، و چه كسى مثل ابوسفيان است! هنگامى كه از نزد صاحب عرش مى آيم و مى خواهم به حساب خلايق رسيدگى كنم، ناگاه ابوسفيان را مى بينم كه با او كاسه اى از ياقوت قرمز است و مى گويد: اى رفيق من بنوش، آيا عار و ننگى بر ابوسفيان است(2) ؟ و او راضى مى شود پس از راضى شدن).
خود ابن عساكر از برخى از حقايق پرده برداشته و نوشته است: «اين حديث مُنْكَر و خلاف واقع است».
اين چه حديث مُنْكَرى است كه ابوسفيان را از كسانى مى شمارد كه دين هماره پيش از اسلام وى و پس از آن با او تأييد شد؟! گويا او در روز اُحد سركرده مشركان نبود، و لشكر احزاب را مجهّز نكرد، و به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) براى جنگ رو نياورد و صدايش را بلند نكرد و رجز نخواند كه: «اُعلُ هبل، اُعلُ هُبل»؛ (هبل بلند مرتبه است، هبل بلند مرتبه است). و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «ألا تجيبونه»؟ (آيا پاسخ او را نمى دهيد)؟ گفتند: اى رسول خدا چه بگوييم؟ فرمود: بگوييد: «الله أعلى وأجلّ»؛ (خدا بلند مرتبه تر و جليل تر است). پس ابوسفيان گفت: «إنّ لنا العزّى لا عزّى لكم»؛ (ما عُزّى داريم وشما عُزّى نداريد)؛ و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «آيا پاسخ او را نمى دهيد»؟ گفتند: اى رسول خدا چه بگوييم؟ فرمود: «قولوا: الله مولانا ولا مولى لكم»؛ (بگوييد خدا مولاى ماست و شما مولايى نداريد)(3).
و گويا ابوسفيان از پيشوايان كفر كه اين سخن خداى متعال درباره آنها نازل شده نبوده: «فَقَاتِلُواْ أَئمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ»؛(4). (5) (با پيشوايان كفر پيكار كنيد؛ چرا كه آنها پيمانى ندارند؛ شايد (با شدّت عمل) دست بردارند).
و گويا وى منظور آيه: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّواْ عَن سَبِيلِ اللَّهِ»؛(6). (7) (آنها كه كافر شدند، اموالشان را براى بازداشتن مردم از راه خدا خرج مى كنند) نبوده است.
و گويا او و يارانش منظور آيه: «قُل لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ يَنتَهُواْ يُغْفَرْ لَهُم مَّاقَدْ سَلَفَ وَإِنْ يَعُودُواْ فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الاوَّلِينَ»؛ (8).(9) ( به آنها كه كافر شدند بگو: چنانكه از مخالفت باز ايستند، [و ايمان آورند،] گذشته آنها بخشوده خواهد شد؛ و اگر به اعمال سابق بازگردند، سنّت [خداوند در] گذشتگان، درباره آنها جارى مى شود؛ [و حكم نابودى آنان صادر مى گردد])، نبودند.
و گويا او به همراه گروهى از قريش نبود كه نزد ابوطالب آمدند و گفتند: «إنّ ابن أخيك قد سبّ آلهتنا، وعاب ديننا، وسفّه أحلامنا، وضلّل آباءنا، فإمّا أن تكفّه عنّا، و إمّا أن تخلّي بيننا وبينه... »؛(10) (همانا برادر زاده ات خدايان ما را دشنام مى دهد، و بر دين ما عيب مى گيرد، و عاقلان ما را سفيه مى داند، و پدران ما را گمراه مى پندارد؛ پس يا او را از ما بازدار و يا ما و او را تنها بگذار... ).
او همان كسى است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در هفت موضع او را لعن كرد و امام حسن نوه پيامبر آن هفت موضع را شمرده است(11).
او كسى است كه با تيزىِ تهِ نيزه به گونه حمزه مى زد و مى گفت: «ذُق عقق(12)»؛ (13) (بچش اى آزار دهنده).
او بود كه وقتى عثمان بر كرسى خلافت بالا رفت به او گفت: «صارت إليك بعد تيم وعدي فأدرها كالكرة، واجعل أوتادها بني اُميّة، فإنّما هو المُلك، ولا أدري ما جنّة ولا نار»؛(14) (حال كه خلافت پس از قبيله تيم وعدى به دست تو رسيده، همچون گوى (توپ) با آن بازى كن، و بنى اميّه را ميخها [و ستونهاى استوار] خلافت گردان، و اين خلافت چيزى جز پادشاهى نيست و من چيزى از بهشت و جهنّم نمى دانم).
او همان بود كه پس از كورشدن بر عثمان وارد شد و گفت: آيا كسى [به جز من و تو] اينجا هست؟ عثمان گفت: نه. گفت: «اللّهمّ اجعل الأمر أمر جاهليّة، والملك ملك غاصبيّة، واجعل أوتاد الأرض لبني اُميّة»؛(15) (خدايا كار را به همان وضع جاهليّت بر گردان، و پادشاهى را پادشاهى غصب كننده قرار ده، و ميخها [و ستونهاى استوار] زمين را براى بنى اميّه قرار ده).
او همان کسی است كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نامه اى به معاويه او را شناساند و نوشت: «منّا النبيّ، و منكم لمكذّب»؛ (پيامبر از ما، و تكذيب كننده از شماست). ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه (16) خود نوشته است: «منظور، ابوسفيان بن حرب است كه دشمن رسول خدا، و تكذيب كننده او، و گرد آورنده لشكر عليه او بود».
او همان کسی است كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نامه اى به محمّد بن ابوبكر درباره او نوشته است: «قد قرأت كتاب الفاجر ابن الفاجر معاوية»؛ (همانا نامه تبه كار و بدكار، فرزند تبه كار و بدكار يعنى معاويه را خواندم).
و گويا او همان نبود كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نامه اى به پسرش معاويه او را ياد كرد و نوشت: «يا بن صخر يا بن اللعين» (اى پسر صخر ! اى پسر فرد لعن شده ! ).
آری او همان کسی است كه عمر بن خطّاب درباره اش گفت: «أبو سفيان عدوّ الله، قد أمكن الله منه بغير عهد ولا عقد، فدعني يا رسول الله أضرب عنقه»؛ ( ابوسفيان دشمن خداست كه خداوند ما را بر او مسلّط كرده، بدون اينكه عهد و پيمانى داشته باشد، پس اى رسول خدا مرا واگذار تا گردنش را بزنم).(17).(18)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.