پاسخ اجمالی:
وقتی در حال ابوهریرة پیش از امویان و ابوهریرة پس از امویان نیک بنگری؛ به نعمتهای امویان نسبت به او پی می بری. او پیش از حکومت امویان مردی فرومایه بود که به قول خودش شپشها بر لباسهایش می دویدند. ولی امویان او را از زمین بلند کرده، غبار تنگدستی و بیچارگی را از او بر گرفته و جامة ابریشم بر او پوشانیدند، برایش قصری بنا کرده و او را بر حکومت مدینة گماشتند و دختری را به ازدواجش در آوردند که پیش از این برای سیری شکمش، پای برهنه نوکریش را می کرد. آنان با این وسیله حلقة نوکری در گوشش آویختند.
پاسخ تفصیلی:
وقتی در حال ابوهریرة پیش از امویان و ابوهریرة پس از امویان نیک بنگری؛ به نعمتهای امویان نسبت به او پی می بری. پیش از حکومت امویان او مردی پست و فرومایه و بی چیز بود که به قول خودش شپشها بر لباسهایش می دویدند.(1) ولی پس از سر کار آمدن امویان او را از زمین بلند کردند و غبار تنگدستی و بیچارگی را از او بر گرفتند و جامة ابریشم و لباس فاخرانه بر تنش پوشانیدند(2). لباس حریر(3) و کتان شانه خورده (4) به تنش کردند و در محلة «عقیق»(5) برایش قصر بنا کردند و با این وسیله حلقة نوکری در گوشش آویختند و نامش را بلند آوازه ساختند. او را بر حکومت مدینة منوره، شهر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) گماشتند.(6) در زمان حکومت، «بسرة» دختر غزوان بن جابر بن وهب مازینه خواهر امیر عتبه بن غزوان(7) را به ازدواجش در آوردند که پیش از این در خیال هم چنین چیزی را نمی دید و به خوابش هم مشاهده نمی کرد، زیرا پیش از این برای سیری شکمش در خدمت این زن بود و پای برهنه نوکریش می کرد. مضارب بن جزء می گوید:(8) «شبانه در مسیری قدم می زدم مردی توجه مرا جلب کرد. پیوسته صدا به تکبیر بلند کرده بود، خوب که دقت کردم دیدم ابوهریره است. گفتم ای ابوهریره! چه می کنی؟ گفت: خداوند را سپاس می نهم که پیشتر اجیر بسرة، دختر غزوان بودم و محتاج به شکمی سیر. وقت سوار شدن آبشان می دادم و هنگام پایین بودن در خدمت اینان بودم. ولی اینک او را به ازدواج خویش در آوردم و الان من سوار می شوم و وقتی به دشتی هموار می رسیدم می گفت: عصیده «کاچی» برایم بساز. ها!! این من هستم که الان در چنان مکانی او را فرمان به تهیه کاچی می دهم... .(9)»
هنگامی که امیر شهر مدینه بود در بسیاری از اوقات می گفت: «جوانی خود را در یتیمی گذراندم. هنگام مهاجرت مردی مسکین، تهیدست و اسیر دست بسرة فرزند غزوان بودم. به لقمه ای خوراکی که بر پایم دارد محتاج بودم. وقت بر زمین بودند به خدمتشان می پرداختم و هنگام سوار شدن برای شترانشان آواز می خواندم که آرام مانند ولی اینک خداوند او را زن من قرار داد. خداوندی را سپاس که دین را قوام بخشید و ابوهریره را امام کرد.(10)»
وقت دیگر می گفت: «خدمتکار دختر غزوان بودم به امید لقمه ای غذا و بر پای ایستادن. مرا فرمان می داد که ایستاده سوار شوم و پای برهنه وارد شوم. ولی پس از گذشت این دوران، خداوند او را به همسری من درآورد و الان من او را چنان فرمان می دهم و به خدمت می گیرم!!!(11)»
روزی با مردم نماز گزارد پس از سلام نماز فریاد زد: «خداوند را سپاس می نهم که دین خود را محکم کرد و ابوهریره را پس از خدمتکاری دختر غزوان برای سیری شکم و ایستادن بر پا، امام قرار داد.(12)»
وقتی که امیر مدینه بود یک بار برفراز منبر رسول خدای(صلی الله علیه و آله و سلم) رفته گفت: «خدایی را سپاس که به من غذای نیکو خورانید و حریر پوشانید و دختر غزوان را پس از آن که خدمتکارش بودم به همسری من آورد. آنگاه همانگونه که او بر من مسلط بود من نیز بر او تسلط یافتم.(13).(14)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.