پاسخ اجمالی:
ابو على ـ ابو جعفرـ دعبل بن على بن رزین بن عثمان بن عبدالرحمن بن عبدالله بن بدیل بن ورقاء بن... بن ربیعه خزاعى، از خاندان شعر، علم، فضل و ادب بود که به دعای پیامبر(ص) جد وی و خاندانش عزت و منزلت یافتند. وى آنقدر فانی در محبّت اهل بیت(ع) بود که معروف بود سالهاست دار خود را بجهت حب ائمه بدوش می کشد. در نقل حدیث وى را از اصحاب امام کاظم و امام رضا(ع) شمرده اند. او در نود و هفت سالگی در سال 246 شهید شد.
پاسخ تفصیلی:
وی ابو على ـ ابو جعفرـ دعبل بن على بن رزین بن عثمان بن عبدالرحمن بن عبدالله بن بدیل بن ورقاء بن... بن ربیعه خزاعى است(1).
خاندان رزین:
اگر چه ابن رشیق در کتاب «عمده»(2) آنها را تنها به شاعر بودن ستوده است، لکن خاندان وى، خاندان علم و فضل و ادب بوده اند؛ زیرا در میان آنها محدّثان و شاعرانى بوده اند و به برکت دعاى پیامبراطهر براى جدّ اعلاى آنها «بدیل بن ورقاء»، سیادت و بزرگى و هر فضل و فضیلتى در آنها بوده است؛ آن گاه که عبّاس بن عبدالمطّلب در روز فتح مکّه «بدیل» را نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آورد و گفت: اى رسول خدا! امروز روزى است که گروهى را در آن بزرگ داشتى و شرافت دادى، پس تکلیف دایى ات بدیل بن ورقاء که درقبیله اش کمترین فاصله را تا جدّ اعلاى خود دارد (بزرگ قبیله اش مى باشد)(3) چیست؟ پیامبر(صلى الله علیه و آله) فرمود: «اى بدیل! ابروانت را کنار بزن»؛ پس آنها را کنار زده و نقابش را به یک سو زد، پس سیاهى اى را در رخسارش دید و فرمود: «اى بُدیل چند سال دارى»؟ گفت: اى رسول خدا! نود و هفت سال. آنگاه پیامبر(صلى الله علیه وآله) تبسّمى کرد و فرمود: «زادک الله جمالاً و سواداً و أمتعک و ولدک»(4)؛ (خدا زیبایى و مال تو را زیاد کند و تو و فرزندانت را بهره مند گرداند).
و مؤسّس بزرگى و شرافت والاى آنها، پهلوان بزرگ عبدالله بن بُدیل بن ورقاء است، و آن گونه که در رجال شیخ آمده است وى و دو برادرش عبدالرحمن و محمّد فرستادگان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به یمن بودند.
و این سه نفر و برادرشان عثمان از سوارکاران مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام) بودند که در جنگ صفّین شهید شدند(5)، و برادر پنجم آنها نافع بن بدیل در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) شهید شد و ابن رواحه براى او مرثیه خوانى کرد وگفت:
رَحِمَ اللهُ نافعَ بنَ بُدیل *** رحمةَ المبتغی ثوابَ الجهادِ
صابراً صادقَ الحدیثِ إذا ما *** أکثَرَ القومُ قال قولَ السدادِ(6)
(خدا نافع بن بدیل را رحمت کند بسانِ رحمتِ کسى که در پىِ ثواب جهاد است. او که صبر کننده و راستگو بود، و چون مردم زیاد سخن مى گفتند او محکم و استوار سخن مى گفت).
و در شرافت و مجد این خاندان همین بس که در آنان پنج شهید است که خدا نظاره گر آنان بوده و همراه پسر عموى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بودند. و عبدالله در رتبه نخست افراد شجاع، و برتر از دیگران در سوارکارى، و زینت یافته به بلندترین مراتب ایمان بود.
و آن گونه که در کتاب «إصابه»(7) آمده است: زهرى وى را یکى از پنج نفر عرب که بسیار با هوش و زیرک بودند، برشمرده است. و امّا پدر دعبل، على بن رزین از شاعران عصر خود بود و مرزبانى در «معجم الشعراء»(8) شرح حال وى را نوشته است. و آن گونه که ابن رشیق در کتاب «عمده» گفته است(9) عموى دعبل، عبدالله بن رزین یکى از شاعران است.
شرح حال دعبل:
وى دعبل(10) نام دارد و نزد همه، کنیه اش ابو على است. و در کتاب «أغانى» از ابن ایوب نقل شده است: «اسم وى محمّد است». و در تاریخ خطیب(11) آمده است: « از اسماعیل نقل شده: همانا دایه وى به او به خاطر مزاح و شوخ طبعى اش (دعابه)، لقب «دعبل» داد؛ لکن دایه وى ذعبل را اراده کرده بود، ولى بعداً ذال به دال تبدیل شده است».
گفته مى شود: وى در اصل کوفى بوده است چنانکه در بسیارى از فرهنگ ها آمده است، ولى بیشترین سکونتش در بغداد بوده است.
در شرح حال وى از چهار جهت بحث شده است:
1 ـ فانى بودن وى در محبّت اهل بیت عصمت(صلوات الله علیهم).
2 ـ نبوغ وى در شعر و ادب و تاریخ، و کتاب ها و نوشته هاى وى.
3 ـ نقل حدیث، و راویان از او، و کسانى که او از آنها نقل روایت مى کند.
4 ـ سیره وروش او با خلفاء، سخنان با نمک و با فصاحت وى، و در پایان ولادت و وفات او.
اما جهت نخست:
روشنى و وضوح آن ما را از دلیل آوردن بى نیاز مى کند. انسان باید چگونه گمان کند نسبت به کسی که گفت: «أنا أحمل خشبتی على کتفی منذ خمسین سنة لستُ أجد أحداً یصلبنی علیها»؛ (من چوب (دار) خود را از پنجاه سال پیش بر دوشم حمل مى کنم و کسى را نمى یابم که مرا بر آن به دار آویزد)، و به وزیر، محمّد بن عبد الملک زیّات گفته شد: چرا جواب قصیده دعبل که در آن تو را هجو و بدگویى کرده است، نمى دهى؟ گفت: همانا دعبل چوب خود را بر دوش گذاشته و با آن مى گردد، از سى سال پیش کسى را مى طلبد که او را بر آن به دار آویزد، و او مبالات و توجّهى ندارد(12).
همه اینها به خاطر کشمکش، ستیزه، مخاصمه، و مبارزه اى بود که در دفاع از خاندان پاک پیامبر(صلى الله علیه وآله)، و آشکار کردن موالات و دوستى آنها، و عیب جویى از دشمنان آنها، داشت و در این راه هیچ آرام و قرارى نداشت، و هیچ مکان امنى مأواى او، و سقف هیچ خانه اى سایبان او نبود، و پیوسته به خاطر وحشت از خلفاى وقت و دشمنان عترت طاهره او راه هاى بیابان را درهم مى کوبید.
و با این همه، قصیده هاى مشهور وى را سواران مى خواندند، و مجالس با آن زینت مى یافت، و مایه سرور دوستداران و خشم دشمنان و برانگیخته شدن کینه ها ودشمنى ها مى شد تا اینکه در این راه شهید شد.
آنچه در کثیرى از فرهنگ ها بر دعبل عیب گرفته شده این است که: زیاد هجو گویى مى کرده است، پس همانا بیشتر این هجوگویى و دشنام ها درباره کسانى بوده که آنها را دشمن عترت طاهره و غصب کننده منصب آنها مى دانسته است و با این هجو گویى تقرّب به خدا مى جسته است، و اساساً این کار از کارهایى است که مایه تقرّب به خداى سبحان مى شود، و ولایت خالص جز با تبرّى جستن از مخالفان و دشمنان حاصل نمى شود، چنانکه خدا و رسولش نیز از مشرکان تبرّى جسته اند: «مَا جَعَلَ اللهُ لِرَجُل مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ»(13)؛ (خداوند براى هیچ کس دو دل در درونش نیافریده).
و تنها بیشتر فرهنگ نامه نویسان که متأسّفانه به دشمنان این خاندان پاک گرویده اند، این کار وى را گناهى نابخشودنى دانسته اند، چنانکه عادت آنها درباره بیشتر بزرگان شیعه همین بوده است.
امّا نبوغ وى در ادب:
پس چه برهانى براى آن روشن تر از شعر مشهور وى است؟ شعرى که زبان ها به آن گویاست و در لا به لاى کتاب ها آمده است، و در اثبات معانى الفاظ و موادّ لغت به آن استشهاد مى شود
محمّد بن قاسم بن مهرویه مى گفت: «از پدرم شنیدم که گفت: شعر با دعبل خاتمه یافت»(14).
امّا نقل حدیث توسّط وى:
ابن شهر آشوب در «معالم»(15) وى را از اصحاب امام کاظم و امام رضا(علیهما السلام) شمرده است. و نجاشى در کتاب «فهرست» خود(16) از برادر زاده اش نقل کرده است: وى موسى بن جعفر را دید و ابوالحسن رضا را ملاقات کرد و امام محمّد بن على جواد(علیهم السلام) را درک و ملاقات کرد.
و حمیرى در «دلائل» و ثقة الاسلام کلینى در «اُصول کافى»(17) نقل کرده اند: وى بر امام رضا(علیه السلام) وارد شد و حضرت به او بخششى کرد، ولى او خداى متعال را حمد نکرد، پس امام به او فرمود: چرا خداى تعالى را ستایش نکردى؟ سپس بر امام جواد(علیه السلام) داخل شد و حضرت به او بخششى کرد و او گفت: الحمدلله. پس امام(علیه السلام) فرمود: «مؤدّب شده اى».
و دعبل از گروهى روایت نقل مى کند، چنانکه جماعتى نیز از او نقل روایت کرده اند(18).
امّا سیره وى با خلفا و وزیران:
این، جهتى است وسیع و پر دامنه که پژوهشگر در لابه لاى کتاب هاى تاریخ و فرهنگ هاى مفصّل ادب، پیرامون آن، فصل ها و جلدهایى را مى یابد.
ولادت و وفات وى:
او در سال (148) متولّد شد، و وقتى پیرمردى فرتوت بود، در سال (246) از روى ظلم و ستم شهید شد؛ و نود و هفت سال و چند ماه زندگى کرد.(19)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.