پاسخ اجمالی:
خلیفه دوم از اینکه پاسخ برخی مسائل، از جمله سؤال شریح قاضی را نمی دانست خشمگین می شد و همواره در مسائل مشکل و پیچیده نزد علی می رفت. خود او بود که درباره حضرت علی فرمود: «اى ابا الحسن! خداوند هرگز مرا بدون تو در هیچ گرفتارى قرار ندهد و در شهرى که تو نیستى تنها مگذارد».
پاسخ تفصیلی:
از ابن عبّاس نقل شده است: شریح قاضى پاسخ مسأله پیچیده اى را از عمر بن خطّاب طلب کرد، او بالا و پایین رفت رنگ چهره اش تغییر کرد و عصبانى شد و خلاصه هر چه فکر کرد نتوانست حلّ کند، تا این که اصحاب را فرا خواند و مسأله را با آنان مطرح ساخت و گفت راه حلّ آن را بیان کنید. آنها گفتند : «یا أمیرالمؤمنین! أنت المفزع وأنت المنزع»؛ ( اى امیرمؤمنان تو پناهگاه و مرجع هستى) . عمر از این سخن خشمگین شد و گفت :«اتّقوا الله وقولوا قولاً سدیداً یصلح لکم أعمالکم»؛ ( از خدا بترسید و سخنى بگویید که به حالتان سودمند باشد) . گفتند: اى امیرالمؤمنین! ما پاسخى براى پرسش شما نداریم. عمر گفت : «أما والله إنّی لأعرف أبا بجدتها وابن بجدتها وأین مفزعها وأین منزعها»؛ ( امّا من به خدا کسى را مى شناسم که چشمه دانش و حلاّل مشکلات است (و زیر و بم مسائل را مى داند) و پاسخ این مسأله را به خوبى مى داند) . گفتند: شاید منظورت فرزند ابوطالب است؟ گفت : «لله هو وهل طفحت حرّة بمثله وأبرعته؟! انهضوا بنا إلیه»؛ ( آرى به خدا منظورم اوست آیا مادرِ آزاده اى، همچون او را به دنیا آورده و چنین انسان کاملى را به جامعه انسانى تحویل داده است؟! پس اینک برخیزید به نزد او برویم) . آنان گفتند: آیا شما مى خواهید نزد او بروید؟! بگذارید او نزد شما بیایید. عمر گفت : «هیهات هناک شجنة من بنی هاشم وشجنة من الرسول وأثرة من علم یُؤتى لها ولا یأتی ، فی بیته یُؤتى الحکم ، فاعطفوا نحوه»؛ (هرگز! مگر نمى دانید که در آن مکان شاخه وشعبه اى از بنى هاشم، وشاخه وشعبه اى از پیامبر خدا، ونشانه اى از علم است که باید نزد آن رفت . او نزد کسى نمى آید و حکمت در خانه او یافت مى شود پس به سوى او بشتابید). آنان همراه عمر نزد آن حضرت رفتند و دیدند که او در کنار دیوارى قرار دارد و این آیه را مى خواند: «أَیَحْسَبُ ا لاِْنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدًى»(1) ؛ (آیا انسان گمان مى کند بى هدف رها مى شود؟!) و تکرار مى کند و گریه مى کند. عمر به شریح گفت: مطلبى را که براى من نقل کردى براى اباالحسن نقل کن .
شریح گفت: من در دادگاه و در مسند قضاوت بودم که این مرد نزد من آمده گفت: شخصى یک زن آزاده با مهریّه سنگین، و یک زن اُمّ الولد (کنیزى که از مولاى خود فرزند دارد) را به من سپرده گفت: نفقه آنها را تا زمان بازگشت من تأمین نما. و در شب اوّل هر دو زن زایمان کردند یکى پسر و دیگرى دختر. و هر یک از آنها به خاطر ارثِ بیشتر ادّعا مى کند که پسر از آن اوست و دختر را از خود نفى مى کند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: چگونه میان آن دو قضاوت کردى؟ شریح گفت: اگر مى توانستم میان آنها قضاوت کنم نزد شما نمى آمدم. امیر مؤمنان(علیه السلام) برگ کاهى از زمین برداشته به شریح نشان داده فرمود : قضاوت درباره این قضیّه، از قضاوت درباره این کاه آسان تر است. آنگاه ظرفى را خواسته به یکى از زنان فرمود: شیر خود را داخل ظرف بدوشد و پس از دوشیدن، آن را وزن کرد، سپس به دیگرى گفت: او نیز شیر خود را در ظرف دوشید و حضرت آن را وزن کرد و دید که وزن شیرِ زن دوم ، نصف شیرِ زن اوّل است. در این هنگام حضرت به دوّمى فرمود: دخترت را بردار و به اولى نیز فرمود :تو نیز پسرت را. سپس به شریح فرمود «أما علمت أنّ لبن الجاریة على النصف من لبن الغلام؟ وأنّ میراثها نصف میراثه؟ وأنّ عقلها نصف عقله؟ وأنّ شهادتها نصف شهادته؟ وأنّ دیتها نصف دیته؟ وهی على النصف فی کلّ شیء»؛ (آیا نمى دانى که وزن شیر دختر نصف وزن شیر پسر است؟ و ارث دختر نیز نصف ارث پسر است؟ و عقلش نصف عقل پسر است؟ و شهادتش نیز نصف شهادت اوست؟ و دیه اش نیز نصف دیه اوست؟ و در همه چیز نصف پسر است). در این هنگام تعجّب سراسر وجود عمر را فرا گرفته گفت «أبا حسن لا أبقانی الله لشدّة لستَ لها ولافی بلد لستَ فیه»(2)؛ (اى ابا الحسن! خداوند هرگز مرا بدون تو در هیچ گرفتارى قرار ندهد و در شهرى که تو نیستى تنها مگذارد) .(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.