پاسخ اجمالی:
کمالات فوق العاده حضرت زهرا(س) و انتسابش به پیامبر(ص) سبب شده بود، خواستگاران زیادی داشته باشند اما ایشان به هیچکدام پاسخ مثبت ندادند. حتی افرادی به رسم جاهلیت می خواستند با صرف مهریه های بسیار سنگین به خواستگاری او بیایند که پیامبر(ص) مانع شد و می فرمود کار او به دست پروردگارش است. سرانجام خبر رسید که علی(ع) به خواستگاری فاطمه(س) آمده و پیامبر(ص) قصد دارد دخترش را به ازدواج علی که مالی ندارد، درآورد، و آشکار شد که این رهنمون، وحی آسمانی است، و سرانجام و پیامبر(ص) عقد آنها را خواند.
پاسخ تفصیلی:
کمالات فوق العاده فاطمه(علیها السلام) از یکسو، و انتسابش به شخص پیامبر از سوى دیگر، و شرافت خانوادگى او نیز از دیگر سوى؛ سبب شد که مردان زیادى از بزرگان یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) به خواستگارى او بیایند، اما همه جواب رد شنیدند.
و جالب این که غالباً پیامبر در پاسخ آنها مى فرمود: «اَمْرُها اِلى رَبِّها»(1)؛ (کار فاطمه به دست پروردگار فاطمه است)!
از همه عجیب تر خواستگارى «عبدالرحمن بن عوف» بود، همان مرد ثروتمندى که مطابق راه و رسم جاهلیّت، به همه چیز از دریچه مادى مى نگریست، و مهریّه سنگین را دلیل بر شخصیت زن و موقعیت ممتاز شوهر مى پنداشت.
او به خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمد و عرض کرد: «اگر فاطمه را به همسرى من درآورى یکصد شتر که بار همه آنها پارچه هاى گرانقیمت مصرى باشد به اضافه ده هزار دینار طلا مهریه او مى کنم!».
پیامبر(صلى الله علیه وآله) از این خواستگارى زشت و بى معنا چنان خشمگین شد که مشتى سنگریزه برداشت و به طرف عبدالرحمن پاشید و گفت : «تو گمان کردى من بنده پول و ثروتم که با پول و ثروت مى خواهى بر من فخر بفروشى!».(2)
آرى، باید در خواستگارى فاطمه الگوهاى اسلامى مشخص شود، سنّت هاى جاهلیّت پایمال گردد، و معیارهاى ارزش اسلامى معلوم شود.
مردم مدینه در این گفتگوها بودند ناگهان این صدا در همه جا پیچید که پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى خواهد تنها دخترش را به همسرى علىّ بن ابى طالب(علیه السلام) درآورد.
علىّ بن ابى طالب(ع) دستش از مال و ثروت دنیا کوتاه بود و از معیارهاى عصر جاهلى چیزى نداشت، اما وجودش از فرق تا قدم مملو از ایمان و ارزش هاى اصیل اسلامى بود.
هنگامى که تحقیق کردند، معلوم شد رهنمون پیامبر(صلى الله علیه وآله) در این ازدواج مبارک تاریخى، وحى آسمانى بوده است، زیرا خودش فرمود: «اَتانِی مَلَکٌ فَقالَ: یا مُحَمَّدُ اِنَّ اللهَ یَقْرَأُ عَلَیْکَ السَّلامُ وَ یَقُولُ لَکَ: اِنِّی قَدْ زَوَّجْتُ فاطِمَةَ ابْنَتَکَ مِنْ عَلِیِّ بْنِ اَبِی طالِب فِی الْمَلاِ الاَعْلى، فَزَوِّجْها مِنْهُ فِى الاَرْضِ»(3)؛ (فرشته اى از سوى خدا آمد و به من گفت: خداوند بر تو سلام مى فرستد و مى گوید من دخترت فاطمه را در آسمان ها به همسرى علىّ بن ابى طالب درآوردم، تو نیز در زمین او را به ازدواج على درآور).
هنگامى که امیرمؤمنان على(علیه السلام) به خواستگارى فاطمه(علیها السلام) آمد، چهره مبارکش از شرم گلگون شده بود.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) با مشاهده او شاد و خندان فرمود: براى چه نزد من آمدى؟
ولى امیرمؤمنان على(علیه السلام) به خاطر ابهت پیامبر(صلى الله علیه وآله) نتوانست خواسته خود را مطرح کند، و لذا سکوت کرد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) که از درون امیرمؤمنان على(علیه السلام) با خبر بود، چنین فرمود: «لَعَلَّکَ جِئْتَ تَخْطِبُ فاطِمَةَ؟»؛ (شاید به خواستگارى فاطمه آمدى)؟
عرض کرد: آرى، براى همین منظور آمدم.
پیامبر(ص) فرمود: اى على! قبل از تو مردان دیگرى نیز به خواستگارى فاطمه آمدند، هر گاه من با خود فاطمه این مطلب را در میان مى نهادم روى موافق نشان نمى داد، و اکنون بگذار تا این سخن را نیز با خود او در میان نهم.
درست است که این ازدواج آسمانى است و باید بشود، اما شخصیت فاطمه(علیها السلام) خصوصاً، و احترام و آزادى زنان در انتخاب همسر عموماً ایجاب مى کند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) بدون مشورت با فاطمه(علیها السلام) اقدام به این کار نکند.
هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) فضایل امیرمؤمنان على(علیه السلام) را براى دخترش بازگو کرد و فرمود: من مى خواهم تو را به همسرى بهترین خلق خدا در آورم، نظر تو چیست؟ فاطمه که غرق در شرم و حیا بود سر به زیر انداخت و چیزى نگفت و سکوت کرد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) سر برداشت و این جمله تاریخى را که سندى است براى فقها در مورد ازدواج دختران باکره، بیان فرمود: «اَللهُ اَکْبَرُ! سُکُوتُها اِقْرارُها»؛ (خداوند بزرگ است! سکوت او دلیل بر اقرار اوست).
و در پى این ماجرا عقد ازدواج بوسیله پیامبر(صلى الله علیه وآله) بسته شد.(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.