پاسخ اجمالی:
هنگامی که پیامبر(ص) مطلع شد که علی(ع) می خواهد فاطمه(س) را به منزل خود ببرد، با این خواسته موافقت کرد و از علی(ع) خواست مقدمات کار را در عرض یکی دو روز به سرانجام برساند. حضرت رسول(ص) در مراسمی ساده و سرشار از معنویت، غذایی ساده آماده ساخت و علی(ع) همه را به ولیمه دعوت نمود و به برکت الهی همه از آن غذای کم و ساده بهره مند شدند. سرانجام نیز دست فاطمه(س) را در دست علی(ع) گذاشت و با دعا، آن ها را بدرقه کرد.
پاسخ تفصیلی:
پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) در این مراسمى که براى تشکیل خانواده اى بود که بخش مهمى از تاریخ اسلام را دگرگون ساخت و جانشینان معصوم پیامبر(علیه السلام) همگى از آن به وجود آمدند، آنچنان برنامه اى اجرا نمود که دشمنان را خشمگین و دوستان را سربلند و دورافتادگان را وادار به تفکّر نمود.
«امّ سلمه» و «امّ ایمن» که دو زن با شخصیت در اسلام بودند و علاقه بسیارى به بانوى بزرگ فاطمه زهرا(علیها السلام)داشتند خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمدند و چنین گفتند : اى پیامبر گرامى خدا! راستى اگر خدیجه زنده بود با تشکیل مراسم جشن عروسى فاطمه چشمانش روشن مى شد، چنین نیست؟
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از شنیدن نام آن بانوى فداکار، اشک در چشمانش حلقه زد، و به یاد آن همه مهربانى ها و ایثارگرى هاى خدیجه افتاد و فرمود: کجا مانند خدیجه زنى پیدا مى شود؟ آن روز که همه مردم مرا تکذیب کردند، او مرا تصدیق نمود و تمام ثروت و زندگى خود را براى نشر آیین خداوند در اختیار من گذارد. او همان بانویى بود که خداوند به من دستور داد به او مژده دهم که قصرى از زمرّد در بهشت برین به او عنایت خواهد فرمود.
امّ سلمه هنگامى که این سخن را شنید و انقلاب و سوز درونى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را مشاهده کرد، عرض نمود: اى رسول خدا! پدر و مادرم فدایت باد، شما هر قدر درباره خدیجه بگویى عین حقیقت است، ولى به هر حال او دعوت الهى را لبیک گفته و به جوار رحمت حق شتافته، امید است خداوند او را در بهترین جاى بهشت جاى دهد، ولى مطلبى را که به خاطر آن به محضر مبارکت آمدم چیز دیگرى بود و آن این که برادر و پسر عمویت على دوست دارد اجازه دهید همسرش فاطمه را به خانه خود ببرد، و از این راه به زندگى خویش سر و سامانى بخشد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: چرا على شخصاً این پیشنهاد را با من در میان نگذاشت؟
امّ سلمه عرض کرد: شرم و حیا مانع بود.
در این جا پیامبر(صلى الله علیه وآله) به امّ ایمن فرمود: على را خبر کن.
امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمد و در مقابل پیامبر(صلى الله علیه وآله) نشست، اما سر خود را از شرم به زیر افکنده بود.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: آیا میل دارى همسرت را به خانه ببرى؟
امیرمؤمنان على(علیه السلام) در حالى که سرش را به زیر انداخته بود، عرض کرد: آرى، پدر و مادرم به قربانت باد.
جالب این که برخلاف آنچه در میان مردم تجمل پرست معمول است که از ماه ها قبل دست به کار این برنامه ها مى شوند، پیامبر(صلى الله علیه وآله) با خوشحالى فرمود: همین امشب یا فردا شب ترتیب کار را خواهم داد.
و همانجا دستور فراهم ساختن مقدمات جشن بسیار ساده اى که مملو از روحانیت و معنویت بود را صادر فرمود.
این جشن ملکوتى و مراسم مربوط به آن، آن قدر بى تکلف و ساده برگزار شد که شنیدنش امروز براى ما تعجب آور است.
امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى گوید: مقدارى از پول همان زرهى را که قبلا فروخته بودم پیامبر(صلى الله علیه وآله) نزد امّ سلمه به امانت گذارده بود، و به هنگام مراسم زفاف ده درهم از آن را از وى گرفت، و به من داد و فرمود: مقدارى روغن و خرما و کشک با این پول خریدارى کن.
من این کار را انجام دادم، سپس پیامبر(صلى الله علیه وآله) شخصاً آستین را بالا زد و سفره تمیزى طلبید و آنها را با هم با دست خود مخلوط کرد و غذایى تهیه نمود و با همان غذا از مردم پذیرایى به عمل آورد.
امیرمؤمنان على(علیه السلام) شخصاً مأمور شد به مسجد بیاید و اصحاب را دعوت کند، هنگامى که به مسجد آمد خواست فقط برخى را دعوت کند، حیا مانع شد، از این رو صداى خود را بلند کرد و فرمود:
«اَجِیبُوا اِلى وَلِیمَةِ فاطِمَةَ»؛ (شما را به میهمانى عروسى فاطمه دعوت مى کنم).
حضرت مى گوید: مردم دسته دسته به راه افتادند و من از کثرت جمعیّت و کمى غذا شرمنده شدم، همین که پیامبر(صلى الله علیه وآله) از ماجرا آگاه شد به من فرمود: غصه مخور، من دعا مى کنم تا خداوند غذا را برکت دهد؛ و چنین شد همگى از آن غذاى کم خوردند و سیر شدند.
جالب این که در پایان مراسم، به هنگامى که مردم به خانه هاى خود بازگشتند و خانه خلوت شد پیامبر(صلى الله علیه وآله) فاطمه(علیها السلام) را در سمت چپ و امیرمؤمنان على(علیه السلام) را در سمت راست خود نشانید و از آبى که با دهانش تبرک کرده بود کمى بر بدن زهرا(علیها السلام) و کمى بر بدن امیرمؤمنان على(علیه السلام) پاشید و درباره آنها دعا کرد و گفت:
«اَللّهُمَّ اِنَّهُما مِنِّی وَ اَنَا مِنْهُما، اَللّهُمَّ کَما اَذْهَبْتَ عَنِّی الرِّجْسَ وَ طَهَّرْتَنِی تَطْهِیراً فَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِیراً»؛ (خداوندا! اینها از منند و من از آنها هستم، بارالها! همان طور که هر گونه رجس و پلیدى را از من دور کرده اى از آنها نیز دور کن و آنها را پاکیزه فرما).
سپس فرمود: برخیزید و به خانه خود روید، خداوند بر شما هر دو مبارک گرداند.(1).(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.