پاسخ اجمالی:
در آغاز دعوت به اسلام و در اوج فشارهای مشرکین، پیامبر(ص) دو حامی داشت: همسرش خدیجه که با دلسوزی هایش اندوه حضرت را می زدود وعمویش ابوطالب که با نفوذ و اعتبارش، سپر حفاظت از حضرت رسول در برابر آزارهای قریش بود. این دو حامی، در سال دهم بعثت از دنیا رفتند، اما دو حامی دیگر – علی و فاطمه – را از خود به یادگار گذاشتند که مواظب و پشتیبانش بودند؛ چه در هنگامی که حضرت مورد آزار مشرکین مکه بود، چه هنگام هجرت، چه در جنگ احد، چه در جنگ خندق و چه در فتح مکه همواره یاریگرش بودند.
پاسخ تفصیلی:
در آغاز اسلام که مسلمانان در اقلیت بوده و آزارها و جسارتهای فراوان می شنیدند دو نفر بیش از همه ایثار و فداکارى مى کردند:
از میان زنان «خدیجه» بود که بر زخم هاى قلب و جسم پیامبر(صلى الله علیه وآله) مرهم مى نهاد، و غبار غم و اندوه را با فداکاریهایش، با محبّت و صفایش، با همدردى و دلسوزى اش، از قلب مبارک پیامبر مى زدود.
و دیگر «ابوطالب» پدر بزرگوار امیرمؤمنان على(علیه السلام) بود که نفوذ و اعتبارى بسیار در میان مردم مکه داشت، و از تدبیر و هوش و ذکاوت فوق العاده اى برخوردار بود، او خود را سپرى نیرومند در برابر پیامبر(صلى الله علیه وآله) کرده بود و یار و یاور و حامى مهربان پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) بود.
ولى با نهایت تأسف این هر دو یار وفادار، و دو شخصیت بزرگ و انسان هاى ایثارگر، در سال دهم بعث به فاصله کمى چشم از جهان پوشیدند، و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را در مرگ خود عزادار ساختند، و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از این نظر تنها ماند.
اما از آن جا که خداوند هر نعمتى را از بندگان برگزیده اش مى گیرد نعمت دیگرى را جانشین آن مى کند هر کدام از این دو بزرگوار فرزندى از خود به یادگار گذاشتند که نقش آنها را ایفا مى کردند.
امیرمؤمنان على(علیه السلام) یادگار «ابوطالب» همانند پدر حامى و مدافع و یار و یاور پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود، قبلا نیز چنین بود اما بعد از ابوطالب جاى خالى او را نیز پر کرد.
و خدیجه دخترش «فاطمه» را به یادگار گذاشت، دخترى مهربان، فداکار و شجاع و ایثارگر که همواره در کنار «پدر» بود و گرد و غبار رنج و محنت را از قلب پاک پدر مى زدود.
امیرمؤمنان على(علیه السلام) در آن هنگام نوزده سال داشت در حالى که فاطمه(علیها السلام) طبق احادیث معروف بیش از پنج سال از سن مبارکش نگذشته بود، قابل توجه این که هر دو در خانه پیامبر(صلى الله علیه وآله) زندگى مى کردند و مونس ساعت هاى تنهایى او بودند.
هنوز سه سال به هجرت باقى مانده بود، سه سال مملوّ از حوادث سخت و طوفان هاى شدید زندگى، مملوّ از مرارت ها و ملالت ها، مملوّ از آزارها و اهانت ها و تلاش هاى مستمر دشمنان براى محو اسلام و مسلمین.
گاه دشمنان سنگدل، خاک یا خاکستر بر سر پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى پاشیدند، هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به خانه مى آمد، فاطمه(علیها السلام) خاک و خاکستر را از سر و صورت پدر پاک مى کرد، در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود، پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى فرمود: «دخترم! غمگین مباش و اشک مریز که خداوند حافظ و نگهبان پدر توست».(1)
گاه دشمنان در حِجْر اسماعیل اجتماع داشتند و به بت ها سوگند مى خوردند که هر کجا «محمّد» را پیدا کنند، او را به قتل برسانند.
فاطمه(علیها السلام) این خبر را مى شنید و به اطلاع پدر مى رسانید تا مراقبت بیشترى از خود کند؛ (2) و این نشان مى دهد که نه تنها در درون خانه که در بیرون نیز فاطمه(علیها السلام) در فکر دفاع و نجات پدر بود.
در یکى از همان سالها، ابوجهل مشتى از اراذل مکه را تحریک کرد که به هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مسجدالحرام به سجده رفته بود، شکمبه گوسفندى را بیاورند و بر سر حضرت بیفکنند، هنگامى که این عمل انجام شد ابوجهل واطرافیانش صدا به خنده بلند کردند و پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به باد مسخره گرفتند.
بعضى از یاران، منظره را دیدند اما دشمن بى رحم چنان آماده بود که توانایى بر دفاع نداشتند.
این خبر به گوش دختر کوچکش فاطمه(علیها السلام) رسید به سرعت به مسجدالحرام آمد و آن را برداشت و با شجاعت مخصوص خودش ابوجهل و یارانش را با شمشیر زبان مجازات کرد، و به آنها نفرین فرمود.(3)
آرى، در آن جا که گاهى مردان دلاور جرأت دفاع از پیامبر(صلى الله علیه وآله) را نداشتند، این دختر شجاع و خردسال حضور داشت و به دفاع از آن حضرت مى پرداخت.
و آن گاه که پیامبر(صلى الله علیه وآله) عازم هجرت به مدینه گشت. فاطمه(علیها السلام) باید موقتاً از پدر جدا شود و در خانه تنها بماند، تا زمانى که اجازه هجرت به او داده شود، در حالى که هشت سال بیشتر از سن مبارکش نمى گذاشت.
ولى همان گونه که امیرمؤمنان على(علیه السلام) در لحظات حساس و بحرانى هجرت با خوابیدن در بستر پیامبر(صلى الله علیه وآله) امتحان ایثار و فداکارى خود را داد و بدن خویش را در معرض شمشیرهاى دشمن گذارد، فاطمه(علیها السلام) نیز بدون جزع و بى تابى آمادگى خود را براى پذیرش این رسالت جدید اعلام داشت.
هنگامى که جنگ «احد» پایان گرفت و تازه لشکر دشمن صحنه را ترک گفته بود و پیامبر(صلى الله علیه وآله) با دندان شکسته و پیشانى مجروح هنوز در میدان احد بود، فاطمه(علیها السلام) با سرعت به «احد» آمد و با این که هنوز نوجوان کم سن و سالى بود فاصله میان «مدینه» و «احد» را با پاى پیاده و با شوق زیاد طى کرد، صورت پدر را با آب شستشو داد، خون را از چهره اش زدود، اما زخم پیشانى همچنان خونریزى مى کرد.
قطعه حصیرى را سوزاند، و خاکستر آن را بر جاى زخم ریخت و مانع خونریزى شد، و عجیب تر این که براى جنگى که در روز بعد اتفاق مى افتاد، اسلحه براى پدر فراهم مى کرد.(4)
در جنگ احزاب که از پر رنج ترین غزوات اسلامى بود، و در ماجراى فتح مکه در آن روز که سپاه پیروزمند اسلام با احتیاط هاى لازم آخرین سنگر شرک را از دست مشرکان گرفت و خانه را از لوث وجود بت ها پاک کرد، باز مى بینیم فاطمه(علیها السلام) در کنار پیامبر قرار گرفته، و به کنار خندق مى آید و براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) که چند روز گرسنه مانده، غذاى ساده اى ـ که از قرص نانى تجاوز نمى کرد ـ تهیه مى کند، و به هنگام فتح مکه براى او خیمه مى زند، آب براى شستشو و غسل آماده مى کند تا گرد و غبار را از تنش بشوید و لباس پاکیزه اى بپوشد و رهسپار مسجد الحرام شود.(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.