پاسخ اجمالی:
گزارش های تاریخی به نمونه هایی از برخورد امام حسین(ع) با معاویه اشاره دارد، از جمله: 1- وقتی معاویه ماجرای کشتن «حُجر بن عدى» و یارانش را تهدیدگونه به اطلاع امام رساند، امام(ع) او را به خاطر این کار و دیگر دشمنی های او با امام علی(ع) و بنی هاشم ملامت کرد. 2- امام(ع) در پاسخ نامه معاویه که ایشان را به گمان خود نصحیت و تهدید کرده بود، با شجاعت از خلاف ها و بدعت های معاویه انتقاد کرده و حکومت او را بالاترین فتنه نامیدند. 3- امام کاروان اموال معاویه را که از یمن به طرف شام می رفت مصادره کرد.
پاسخ تفصیلی:
در مورد ارتباطات و مناسبات امام حسین(علیه السلام) و برخوردهای ایشان با معاویه گزارشاتی در تاریخ آمده است که به اختصار به برخی از آن ها اشاره می شود:
1ـ مرحوم طبرسى در کتاب احتجاج چنین نقل مى کند: «هنگامى که معاویه «حُجر بن عدى» و یارانش، آن مردان شجاع و پاکباز از شیعیان على(علیه السلام) را به شهادت رساند، در همان سال براى مراسم حج رهسپار حجاز شد. وقتى که امام حسین(علیه السلام) را ملاقات کرد به آن حضرت گفت: اى اباعبدالله! آیا به تو خبر رسیده که ما با «حُجر» و یاران و پیروانش و شیعیان پدرت چه کردیم؟!
امام فرمود: «وَ ما صَنَعْتَ بِهِمْ؟»؛ (با آنها چگونه رفتار کردی؟).
گفت: آنان را کشتیم و کفن کردیم و بر آنان نماز گذاردیم!!
امام(علیه السلام) تبسّم تلخى کرد و فرمود: (اى معاویه آنان با تو دشمن بودند، (ولى مسلمان خالص بودند) امّا اگر ما پیروان تو را به قتل برسانیم نه آنان را کفن مى کنیم و نه بر آنان نماز مى خوانیم و نه آنان را به خاک مى سپاریم (چرا که آنان را مسلمان نمى دانیم!).
به من خبر رسیده که تو نسبت به پدرم على(علیه السلام) دشمنى مى ورزى (و ناسزا مى گویى) و به دشمنى با ما برخاسته اى و نسبت به بنى هاشم عیب جویى مى کنى. هر زمان که چنین اعمالى انجام مى دهى، به خویشتن مراجعه کن، سپس از وجدان خود حق را بپرس (و عیوب خود را بنگر) خواه به ضرر تو باشد یا به نفع تو...
به خدا سوگند! تو در دشمنى با ما، از مردى(عمرو عاص) اطاعت کردى که سابقه اى در اسلام ندارد، نفاق او تازگى نداشته و قصد خیرى براى تو ندارد. به هر حال، یا خودت براى خویش چاره اى بیندیش و یا این کارها را رها کن!).(1)
معاویه مى خواست با این سخن قدرت نمایى کند، و امام را تهدید نماید و شیعیان على(علیه السلام) را تحقیر کند؛ ولى امام(علیه السلام) چنان پاسخى به او داد که دهانش بسته شد. در ضمن به یکى از ریشه هاى مهمّ بدبختى او، یعنى اطاعت از عمر و عاص، اشاره فرمود.
2ـ برخورد دیگر در جواب نامه ای است که معاویه به امام نوشت و ایشان را به پندار خود در آن نصیحت و تهدید کرد. امام حسین(علیه السلام) در پاسخ او نوشتند: (امّا بعد! نامه تو به دستم رسید که در آن یادآور شده اى: از جانب من به تو اخبارى رسیده است که گمان نمى کردى من دست به چنین کارهایى بزنم، البتّه فقط خداست که انسان ها را به سمت خوبى ها هدایت کرده و موفّق مى گرداند، و امّا این که گفته اى چنین اخبارى از جانب من به تو رسیده، باید بگویم: گزارش این گونه خبرها کار چاپلوسان سخن چین و تفرقه انداز است؛ گزارش گران گمراه بى دین دروغ گفته اند. من در حال حاضر، قصد جنگ و درگیرى با تو را ندارم (به خاطر پیمان صلحى که میان تو و برادرم امام حسن(علیه السلام) امضا شده است) و براى ترک مبارزه با تو و با حزب ستمکارت ـ که حرام خدا را حلال شمرده اند، همان گروه ستم پیشه و یاران شیطانِ رانده شده ـ از خداى خود بیمناکم!
آیا تو قاتل حُجر بن عدى و یارانش نیستى؟ همان ها که عابدان خدا ترس بودند؛ بدعت ها بر آنان گران بود، امر به معروف و نهى از منکر مى کردند. تو آنها را ـ پس آن که امان دادى و عهد و پیمان هاى محکم بستى (که آزارى به آنها نرسانى) ـ از روى بیدادگرى و دشمنى کشتى! و این جز به خاطر نافرمانى در برابر خداوند و سبک شمردن پیمان الهى نبود.
آیا تو قاتل «عمرو بن حَمِق» نیستى؟ همان مردى که عبادت فراوان چهره اش را فرسوده کرده بود. او را نیز پس از پیمان هاى عدم تعرّض به قتل رساندى، پیمان هایى که اگر آهوان بیابان آن را در مى یافتند از بلنداى کوه ها به زیر مى آمدند!
آیا تو همان کس نیستى که در اسلام (براى نخستین بار) «زیاد» را (به پدرت) نسبت داده اى و او را فرزند ابوسفیان خواندى(2)
در حالى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) چنین حکم کرد که: «فرزند از آن شوهر است و براى زناکار جز سنگسار شدن، نصیبى نیست! ».
پس از آن که زیاد را به ابوسفیان ملحق کردى، این مرد آلوده را بر مسلمانان مسلّط ساختى که آنها را به قتل برساند و دست و پایشان را قطع کرده و آنها را بر شاخه هاى نخل به دار بیاویزد!
سبحان الله! اى معاویه گویا تو از امّت اسلامى نیستى و این مردم نیز از تو نیستند!
(اى معاویه!) آیا تو قاتل «حضرمى» نیستى؟ همان کسى که زیاد (والى کوفه) در باره او به تو نوشت که وى بر دین على(علیه السلام) است. (بدان که) دین على(علیه السلام)، همان دین پسر عمّش رسول خدا(صلى الله علیه وآله) است؛ همان پیامبرى که تو را به جایگاه امروزى رسانده است! و اگر این جایگاه را بدست نمى آوردى، چه افتخارى داشتى؟ برترین قدر و منزلت تو و پدرانت، همان تحمّل رنج کوچ هاى زمستانه و تابستانه بود،(3)
خداوند بر شما منّت نهاد و آن زحمت ها را از دوش شما به برکت ما (خاندان نبوّت) برداشت.
(سپس افزود:) در گفته هایت خطاب به من چنین آمده بود که: «این امّت را در فتنه و آشوب میانداز!» (پس بدان که) من براى امّت اسلامى فتنه اى بزرگتر از فرمانروایى تو سراغ ندارم!
از جمله سخنانت خطاب به من این بود که: «ملاحظه خودت و دینت و امّت محمّد را بنما (و از مخالفت و قیام بر ضدّ من بر حذر باش)!».
به خدا سوگند! من کارى را برتر از جهاد با تو سراغ ندارم؛ پس اگر چنین کارى کنم، مایه تقرّب و نزدیکى من به پروردگار خواهد بود و اگر دست به کارى نزنم، از خداوند (براى ترک جهاد) استغفار مى کنم و از او ـ در آنچه را دوست دارد و بدان خشنود است ـ طلب توفیق مى نمایم.
همچنین به من گفته اى: «هر گاه تو نقشه اى بر ضدّ من طرح کنى، من نیز چنین مى کنم».
اى معاویه! هر چه مى توانى بر ضدّ من توطئه کن؛ به جانم سوگند! همیشه ی تاریخ، صالحان مورد توطئه و آزار قرار مى گرفتند. من امیدوارم دسیسه هایت جز به خودت آسیب نرساند، و جز کار و تلاشت را تباه نسازد، پس هر چه به خاطرت مى رسد، درباره من فروگذار نکن!
اى معاویه! تقواى الهى پیشه کن و بدان که براى خداوند کتاب (و محلّ ثبت اعمالى است که) هیچ عمل کوچک و بزرگى را فروگذار نمى کند و همه آنها را شماره خواهد کرد.
و بدان که خداوند فراموش نمى کند که تو چه افرادى را با یک پندار و بهانه به قتل رسانده اى و با اتّهامات واهى دستگیر کرده اى؟
همچنین جوانکى شرابخوار و سگ باز را (اشاره به یزید است) به ولایت عهدى خود رسانده اى. با این کار، خودت را خوار کرده و دینت را نابود ساخته و مردم را تباه کرده اى! والسلام).(4)
این نامه شجاعانه و متین و حساب شده امام(علیه السلام) نشان مى دهد که امام(علیه السلام) حتّى در زمان قدرت معاویه نیز دست از وظیفه امر به معروف و نهى از منکر بر نمى داشت و با صراحت حکومت معاویه را غیر اسلامى بلکه غیر انسانى، معرّفى مى کرد.
امام(علیه السلام) در این نامه به سه بخش از کارنامه سیاه معاویه اشاره مى کند که هر کدام از دیگرى شرم آورتر است:
نخست، ریختن خون افراد پاکباز و با تقوا و با ایمانى مانند «حجر بن عدى» و «عمرو بن حمق»، و دیگر زنده کردن یک سنّت زشت جاهلى و مخالفت با قانون مسلم اسلامى «الولد للفراش و للعاهر الحجر»؛ و دیگر، سپردن پست هاى کلیدى کشور اسلامى به افراد بدنام و بى آبرو و بى شخصیّت.
وقتى که معاویه نامه امام حسین(علیه السلام) را خواند گفت: این نامه نشان مى دهد که او نسبت به ما کینه و دشمنى خاصّى دارد!
یزید و عبدالله بن عمرو بن عاص به او پیشنهاد کردند که به امام حسین(علیه السلام) نامه تحقیر آمیزی بنویسد. معاویه (با سیاست شیطانى مخصوص خود) به آنان گفت: شما دو تن اشتباه مى کنید؛ آیا مى پندارید اگر از على(علیه السلام) عیب گویى کنم، گفته هاى من حقیقت دارد؟ من چه عیبى براى على(علیه السلام) بگویم؟ براى شخصى چون من صحیح نیست که به باطل و به چیزى که نمى دانم عیبجویى کنم و اگر چنین کنم مردم بدان اهمّیّت نمى دهند و آن را نمى پذیرند.
نمى توانم از حسین(علیه السلام) هم عیبى بگویم، چرا که من در وى عیبى نمى بینم. من ابتدا در نظر داشتم، نامه اى در جواب وى بنویسم و وى را تهدید کنم و بترسانم، ولى بعداً تصمیم گرفتم چنین کارى نکنم و با وى به تندى برخورد ننمایم!(5)
3ـ برخورد سوم بعد از آن بود که مروان بن حکم در نامه اى به معاویه نوشت: من از ایجاد شورش و فتنه توسّط حسین آسوده نیستم و گمان مى کنم که تو روزهاى طولانى و سختى را با حسین در پیش دارى!
معاویه نیز به امام حسین(علیه السلام) نامه اى به این مضمون نوشت:
«خبردار شدم که جمعى از مردم کوفه تو را به اختلاف و درگیرى فرا خوانده اند. در حالى که تو عراقیان را آزموده اى و مى دانى چگونه کار پدر و برادرت را تباه ساختند (و با آنها بى وفایى کردند) از خدا بترس و به یاد پیمان صلح باش؛ چرا که اگر تو با من کید و مکر نمایى، من نیز چنین خواهم کرد!».
امام حسین(علیه السلام) در پاسخ نوشت: «أَتانی کِتابُکَ، وَ أَنَا بِغَیْرِ الَّذِی بَلَغَکَ عَنّی جَدیرٌ، وَ الْحَسَناتُ لا یَهْدی لَها إِلاَّ اللهُ، وَ ما أَرَدْتُ لَکَ مُحارِبَةً وَ لا عَلَیْکَ خِلافاً، وَ ما أَظُنُّ أَنَّ لی عِنْدَاللّهِ عُذْراً فی تَرْکِ جِهادِکَ!! وَ ما أَعْلَمُ فِتْنَةً أَعْظَمَ مِنْ وِلایَتِکَ أَمْرَ هذِهِ الاُْمَّةِ»؛ (نامه ات به دستم رسید؛ من سزاوار نسبت هایى که به من داده شده است، نیستم و جز خداوند کسى نمى تواند انسان را به نیکى ها هدایت کند. من اکنون بناى مبارزه و مخالفت با تو را ندارم والبتّه گمان نمى کنم که براى ترک جهاد با تو، نزد خداوند عذرى داشته باشم و من هیچ فتنه اى را، بزرگتر از فرمانروایى تو بر این امّت نمى شناسم!!).
معاویه با خواندن نامه گفت: «إِنْ أَثَرْنا بِأَبی عَبْدِاللهِ إِلاَّ أَسَداً»؛ (ما اباعبدالله (حسین بن على) را جز یک شیر نمى یابیم! (و مبارزه با شیر خطرناک است!).(6)
4ـ برخورد بعدی امام حسین(علیه السلام) آن جا بود که حضرت اموالى را که از یمن براى معاویه مى بردند، مصادره کرد و در پى آن به معاویه نوشت: «مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِىٍّ إِلى مُعاوِیَةِ بْنِ أَبِی سُفْیانَ، اَمّا بَعْدُ: فَاِنَّ عیراً مَرَّتْ بِنا مِنَ الْیـَمَنِ تَحْمِلُ مالا وَ حُلَلا وَ عَنْبَراً وَ طیباً إِلَیْکَ، لِتُوَدِّعَها خَزائِنَ دِمَشْقَ، وَ تَعُلَّ بِها بَعْدَ النَّهَلِ بِبَنى أَبیکَ، وَ اِنِّى اِحْتَجْتُ إِلَیْها فَاَخَذْتُها وَ السَّلامُ»؛ (از حسین بن على(علیه السلام)، به معاویة بن ابى سفیان؛ امّا بعد! گذر کاروانى به ما افتاد که از یمن همراه با اموال، پوشاک، عنبر و عطریّات، به سوى تو مى آمد، تا آنها را در خزانه دمشق جاى دهى و فرزندان پدرت را با آن سیر کنى. من بدانها نیاز داشتم، از این رو آنها را تصرّف کردم. والسلام).(7)
معاویه با شنیدن این خبر سخت برآشفت به خصوص این که فزونى اموال بنى هاشم را خطرى براى خود مى دید ولى چاره اى جز سکوت نداشت.(8)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.