پاسخ اجمالی:
براى اثبات اصالت و استقلال و بقاى روح، دلائلی اقامه شده، مانند: 1- تصورات ذهنی ما از دنیا و خیالات و خاطرات ما، که ممکن نیست در سلّول هاى کوچک مغزى نقش بندد؛ پس گوهر دیگرى داریم که مى تواند هر نقشه اى را با هر عظمتى و با هر مقیاسى در خود منعکس کند. 2- ما به خوبى احساس مى کنیم با جهان بیرون وجودمان مربوط هستیم و از مسائل آن آگاهیم، این احاطه کار سلول هاى مغزى نیست، سلول هاى مغزى تنها مى توانند از خارج متأثّر شوند، همان گونه که سایر سلول هاى بدن متأثر مى شوند.
پاسخ تفصیلی:
هنگامى که اندیشمندان بشر فلسفه را بنیان نهادند، «روح» به عنوان یک مسئله مهم فلسفى خود را در ردیف دیگر مسائل جاى داد. از آن به بعد همه فلاسفه درباره آن اظهار نظر کردند، تا آنجا که به گفته بعضى از دانشمندان اسلامى در حدود «هزار قول و نظریه» پیرامون حقیقت روح و دیگر مسائل مربوط به آن اظهار شده است. سخن در این جا بسیار است، امّا مهم ترین مطلبى که دانستن آن لازم به نظر مى رسد پاسخ این سؤال است که:
آیا روح مادى است یا غیر مادى؟ و به تعبیر دیگر: داراى استقلال است یا از خواص فیزیکى و شیمیایى مغز و سلسله اعصاب مى باشد؟
جمعى از فلاسفه مادى اصرار دارند که روح و پدیده هاى روحى مادى و از خواص سلول هاى مغزى هستند، و هنگامى که انسان مى میرد روح نیز از میان مى رود، همان گونه که اگر ساعتى را با ضربه چکش درهم بشکنیم کار کردن او نیز از بین خواهد رفت!
در مقابل این گروه فلاسفه الهى هستند و حتى جمعى از فلاسفه مادى، که براى روح اصالت قائلند، معتقدند با مرگ تن روح نمى میرد و به حیات خود ادامه خواهد داد.
براى اثبات این مسئله یعنى اصالت و استقلال و بقاى روح، دلائل فراوان و پیچیده اى اقامه کرده اند که ما در این مختصر بعضى از روشن ترین آنها را با عباراتى ساده و روان براى آگاهى جوانان عزیز مطرح مى کنیم:
1ـ فرض کنید در کنار دریاى عظیمى نشسته اید که در مجاورت آن کوه ها سر به آسمان کشیده است، امواج خروشان و لرزان آب خود را بى مهابا بر صخره هاى ساحلى مى کوبد و با خشم و شدّت به دل دریا باز مى گردد.
صخره هاى عظیم دامنه کوهستان نشان مى دهد که در بالاى کوه چه غوغایى است، آسمان نیلگون نیز خیمه اى بر این کوه و دریا زده و هنگام شب شکوه و عظمت خود را نشان مى دهد.
یک لحظه به این منطره نگاه مى کنیم، سپس چشم بر هم گذارده صحنه اى را که دیده ایم در ذهن خود و با همان عظمت و مقیاس مجسم مى کنیم.
بدون شک این نقشه ذهنى و این صحنه و خیال با این عظمت، محلّى مى خواهد ممکن نیست در سلّول هاى کوچک مغزى نقش بندد وگرنه باید یک نقشه وسیعى بر یک نقطه کوچک منطبق گردد، در حالى که ما آن نقشه را با تمام عظمت در درون ذهن خود احساس مى کنیم.
این نشان مى دهد که غیر از جسم و سلول هاى مغزى، گوهر دیگرى داریم که مى تواند هر نقشه اى را با هر عظمتى و با هر مقیاسى در خود منعکس کند، مسلماً این گوهر باید ماوراى جهان ماده باشد، چرا که در جهان ماده چنین چیزى را نمى یابیم.
2ـ ما خواصّ فیزیکى و شیمیایى زیادى در وجود خودمان سراغ داریم، حرکات معده و قلب، جنبه فیزیکى دارد، امّا تأثیر ترشّحات بُزاق و عصیر معده روى غذا یک عامل شیمیایى است، و نظیر این عوامل در سرتاسر جسم ما فراوان است.
اگر روح و اندیشه و فکر، همه مادى و از خواص فیزیکى و شیمیایى سلول هاى مغزى است پس چرا میان آن و سایر خواصّ جسمانى ما فرق بسیار بزرگى وجود دارد؟
فکر و اندیشه و روح ما را به جهان بیرون ارتباط و پیوند مى دهد و از آنچه در اطرافمان مى گذرد آگاه مى سازد، امّا خواص شیمیایى بزاق و عصیر معده و حرکات فیزیکى چشم و زبان و قلب ما هرگز چنین حالتى را ندارد.
به تعبیر دیگر، ما به خوبى احساس مى کنیم با جهان بیرون وجودمان مربوط هستیم و از مسائل آن آگاه هستیم، آیا جهان بیرون به درون ما مى آید؟ مسلماً نه، پس مسئله چیست؟
حتماً نقشه آن پیش ما مى آید که با استفاده از خاصیّت برون نمایى روح به جهان بیرون وجود خود پى مى بریم و این خاصیّت در هیچ یک از پدیده هاى فیزیکى و شیمیایى بدن ما وجود ندارد.
باز به تعبیر دیگر: براى آگاهى از موجودات خارجى و عینى یک نوع احاطه بر آنها لازم است، این احاطه کار سلول هاى مغزى نیست، سلول هاى مغزى تنها مى توانند از خارج متأثّر شوند، همان گونه که سایر سلول هاى بدن متأثر مى شوند.
این تفاوت نشان مى دهد که غیر از تغییرات فیزیکى و شیمیایى بدن، حقیقت دیگرى در این جا وجود دارد که ما را بر خارج وجودمان محیط مى سازد، این چیزى جز روح نیست، حقیقتى که فراتر از جهان ماده و خواص ماده است.(1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.