پاسخ اجمالی:
پس از پایان آفرینش انسان، همه فرشتگان سجده کردند، اما، «ابلیس» سجده نکرد. او در جواب سؤال خداوند درباره عدم سجده، به پندار خود با سه مقدمه، فرمان پروردگار را نفى کرد: 1- من از آتشم و او از گل. 2- آتش اشرف از خاک است. 3- هرگز نباید به موجود اشرف، دستور داد که در برابر غیر اشرف، سجده کند! تمام اشتباه «ابلیس» در این دو مقدمه اخیر بود. زیرا اولاً ـ آدم تنها از خاک نبود، بلکه عظمتش از روح الهى بود. ثانیاً ـ خاک به مراتب برتر از آتش است. ثالثاً ـ مسأله، مسأله اطاعت فرمان پروردگار است.
پاسخ تفصیلی:
پاسخ این سؤال در آیات 73 ـ 76 سوره «ص» بیان شده است، در این آیات پس از اینکه آفرینش انسان پایان یافت، «روح خدا» و «گل تیره» به هم آمیختند، و موجودى عجیب و بى سابقه، که قوس صعودى و نزولیش هر دو بى انتها بود، آفرینش یافت، موجودى با استعداد فوق العاده که مى توانست شایسته مقام «خلیفة اللّهى» باشد، قدم به عرصه هستى گذاشت (و در آن هنگام همه فرشتگان بدون استثنا سجده کردند)؛ «فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُون».
و شایسته ستایش آن، آفریدگارى را دانستند که «کارَد چنین دل آویز، نقشى ز ماء و طینى»!
اما (تنها کسى که سجده نکرد «ابلیس» بود، تکبر ورزید و تمرد و طغیان نمود، و به همین دلیل از مقام [با عظمت خود] سقوط کرد و در صف کافران بود)؛ «إِلاّ إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِین».
آرى، و بدترین بلاى جان انسان نیز همین کبر و غرور است که پرده هاى تاریک جهل بر چشم بیناى او مى افکند، و او را از درک حقایق محروم مى سازد او را به تمرد و سرکشى وامى دارد، و از صف مؤمنان که صف بندگان مطیع خداست بیرون مى افکند، و در صف کافران که صف یاغیان و طاغیان است قرار مى دهد، آن گونه که «ابلیس» را قرار داد.
اینجا بود که «ابلیس» از سوى خداوند، مورد مؤاخذه و بازپرسى قرار گرفت: (فرمود اى ابلیس! چه چیز مانع تو از سجده بر مخلوقى که با دو دست خود آفریدم گردید؟!)؛ «قالَ یا إِبْلِیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَی».
بدیهى است، تعبیر به «یَدَىّ»؛ (دو دست) به معنى دستهاى حسى نیست که او از هر گونه جسم و جسمانیت پاک و منزه است، بلکه، دست در اینجا کنایه از قدرت است، چرا که انسان، معمولاً قدرت خود را با دست اعمال مى کند، لذا در تعبیرات روزمره، این کلمه در معنى قدرت، فراوان به کار مى رود، گفته مى شود فلان کشور در دست فلان گروه است، یا فلان معبد و ساختمان بزرگ، به دست فلان کس ساخته شده، گاه گفته مى شود: دست من کوتاه است، یا دست تو پر است.
دست در هیچ کدام از این استعمالات، به معنى عضو مخصوص نیست، بلکه تمام اینها کنایه از قدرت و سلطه است.
و از آنجا که انسان، کارهاى مهم را با دو دست انجام مى دهد، و به کار گرفتن دو دست، نشانه نهایت توجه و علاقه انسان به چیزى است، ذکر این تعبیر در آیه فوق، کنایه از عنایت مخصوص پروردگار و اعمال قدرت مطلقه اش در آفرینش انسان است.
سپس مى افزاید: (آیا تکبر ورزیدى، یا بالاتر از آن بودى که فرمان سجود به تو داده شود؟!)؛ «أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ».
بدون شک، احدى نمى تواند ادعا کند که قدر و منزلتش ما فوق این است که براى خدا سجده کند (یا براى آدم به فرمان خدا) بنابراین، تنها راهى که باقى مى ماند، همان احتمال دوم یعنى: تکبر است.
بعضى از مفسران، «عالِین» را در اینجا به معنى کسانى مى دانند که، همیشه در راه کبر و غرور، گام بر مى دارند و بنابراین، معنى جمله چنین مى شود: آیا تو هم اکنون تکبر کرده یا همواره چنین بوده اى»؟!
ولى معنى اول مناسب تر به نظر مى رسد.
اما «ابلیس» با نهایت تعجب، شق دوم را انتخاب کرد، و معتقد بود برتر از آن است که چنین دستورى به او داده شود، لذا با نهایت جسارت، به مقام استدلال در مخالفتش با فرمان خدا بر آمده (گفت: من از او [آدم] بهترم، چرا که مرا از آتش آفریده اى، و او را از گل!)؛ «قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نار وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِین».
او در واقع مى خواست، به پندار خویش با سه مقدمه، فرمان پروردگار را نفى کند:
نخست این که: من از آتش آفریده شده ام و او از گل که این یک واقعیت بود همان گونه که قرآن مجید به آن ناطق است: «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصال کَالْفَخّارِ * وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِج مِنْ نار»؛ (خداوند انسان را از گل خشکیده اى همچون آجر و سفال، آفرید * و جنّ را [که ابلیس نیز از آنها است] از شعله آتش). (1)
مقدمه دوم، این که: آنچه از آتش آفریده شده برتر است، از آنچه از خاک آفریده شده؛ چرا که آتش اشرف از خاک است.
مقدمه سوم، این که: هرگز نباید به موجود اشرف، دستور داد که در برابر غیر اشرف، سجده کند!!
و تمام اشتباه «ابلیس» در این دو مقدمه اخیر بود.
زیرا اولاً ـ آدم تنها از خاک نبود، بلکه عظمتش از آن روح الهى بود که در آن دمیده شد، و گرنه خاک کجا و این همه افتخار و استعداد و تکامل کجا؟!
ثانیاً ـ خاک نه تنها کمتر از آتش نیست، بلکه به مراتب برتر از آن است، تمام زندگى و حیات و منابع حیاتى از خاک برمى خیزد، گیاهان و گلها و تمام موجودات زنده از خاک مدد مى گیرند، تمام معادن گرانبها در دل خاک نهفته شده، و خلاصه خاک منبع انواع برکات است، در حالى که آتش با تمام اهمیتى که در زندگى دارد هرگز به پاى آن نمى رسد، و تنها ابزارى است براى استفاده کردن از منابع خاکى، آن هم ابزارى خطرناک و ویرانگر، تازه مواد آتش زا غالباً از برکت زمین به وجود آمده (هیزم، ذغال، نفت و مانند آنها).
ثالثاً ـ مسأله، مسأله اطاعت فرمان پروردگار، و انجام اوامر او است، همه مخلوق و بنده او هستند و باید سر به فرمان او باشند.
به هر حال، اگر استدلال «ابلیس» را بشکافیم، سر از کفر عجیبى در مى آورد، او با این سخن مى خواست: هم حکمت خدا را نفى کند، و هم امر او را نعوذ باللّه بى مأخذ بشمرد، و این موضعگیرى، دلیل بر نهایتِ جهل او است؛ چرا که اگر مى گفت: هواى نفس من مانع شد، یا کبر و غرور به من اجازه نداد، و مانند اینها، تنها اعتراف به یک گناه بود، اما اکنون که براى توجیه عصیانش به نفى حکمت پروردگار و علم و دانش او مى پردازد، نشان مى دهد: به پست ترین مرحله کفر سقوط کرده است.
به علاوه، مخلوق، در برابر خالق از خود استقلالى ندارد، هر چه دارد از اوست و لحن «ابلیس» نشان مى دهد: او براى خود حاکمیت و استقلال در مقابل حاکمیت پروردگار، قائل بوده است، و این یکى دیگر از سرچشمه هاى کفر است.
به هر حال، عامل گمراهى شیطان، معجونى از «خودخواهى»، «غرور»، «کبر»، «جهل» و «حسد» بود، این صفات شیطانى دست به دست هم دادند و او را که سالیان دراز، همنشین ملائکه، بلکه معلم آنان بود، از آن اوج و افتخار پائین کشیدند، و چه خطرناک است این اوصاف زشت در هر جا که پیدا شود؟!
به فرموده على(علیه السلام) در یکى از خطبه هاى «نهج البلاغه»: «او هزاران سال عبادت پروردگار کرده بود، اما یک ساعت تکبر، همه آنها را به آتش کشید و بر باد داد»!. (2)
آرى، یک بناى مهم و معظم را باید در طول سالیان دراز ساخت ولى ممکن است آن را در یک لحظه با یک بمب قوى، به ویرانى کشید!
اینجا بود که مى بایست این موجود پلید از صفوف ملأ اعلى و فرشتگان عالم بالا اخراج گردد، لذا خداوند به او خطاب کرد: (فرمود: از صفوف ملائکه، از آسمان برین، بیرون رو، که تو رانده درگاه منى!)؛ «قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیم».
ضمیر در «فَاخْرُجْ مِنْها» ممکن است اشاره به صفوف ملائکه، یا عوالم بالا، یا بهشت و یا رحمت خدا بوده باشد.
آرى، این نامحرم باید از اینجا بیرون رود که دیگر جاى او نیست، اینجا جاى پاکان و مقربان است، نه جاى آلودگان، سرکشان و تاریک دلان.
«رَجِیم» از ماده «رجم» به معنى سنگسار کردن است، و چون لازمه آن طرد مى باشد، گاه در این معنى به کار مى رود.
آن گاه افزود: (مسلماً لعنت من بر تو تا روز قیامت ادامه خواهد یافت)؛ و همیشه مطرود از رحمت من خواهى بود «وإِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ». (3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.