پاسخ اجمالی:
آیه «لیس کمثله شیء»، تفسيرى از توحید ذاتی می باشد. خداوند هيچ مثل و مانندى ندارد و وجودى است بى نهايت از هر نظر، لذا تصوّر كنه ذات او براى ما غير ممكن است و حدیث معروف «ما عرفناک حق معرفتک» نیز به این مسئله اشاره دارد. همچنين در عالی ترین وجه به ترسیم یگانگی در سوره توحيد می پردازد؛ «الله اَحَدٌ» كامل ترين توصيف معرفة الله است؛ «الله» اشاره به ذاتى است كه داراى تمام صفات كمال است و «اَحَدْ» اشاره به نفى تمام صفات سلبيه است و «الله الصمد» اشاره اجمالى به تمام صفات ثبوتيه و سلبيه پروردگار می باشد.
پاسخ تفصیلی:
خداوند در سوره شوري در يك جمله كوتاه توحيد ذاتى را تفسير مى كند؛ تفسيرى گويا و رسا و پرمحتوى. مى فرمايد: (هيچ چيز همانند او نيست)؛ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ». (1)
مسلّماً چنين چيزى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم است؛ و تصوّر كنه ذات او براى ما غير ممكن است؛ چون اشيايى براى ما قابل تصوّر است كه مثل و مانند آن را ديده باشيم، يا از تجزيه و تركيب اشيايى كه ديده ايم به دست آيد. امّا چيزى كه هيچ مثل و مانندى ندارد، در وهم و عقل ما هرگز نمى گنجد؛ همين اندازه مى دانيم هست، و افعال و آثار او را در پهنه جهان هستى مى بينيم، و از همين آثار پى به اوصاف او به طور اجمال مى بريم؛ ولى هيچ كس، حتى پيامبران مرسلين و ملائكه مقرّبين نمى توانند به حقيقت ذات او پى ببرند.
اعتراف به همين حقيقت آخرين مرحله معرفت انسان درباره او است؛ و حديث معروف: «ما عَرَفْناكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ»؛ (ما هرگز تو را آنچنانكه حق معرفت تو است نشناختيم)، (2) كه از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) روايت شده بيان اوج عرفان انسان نسبت به خدا است!
دليل آن هم روشن است؛ زيرا او وجودى است بى نهايت و بى انتها از هر نظر، و هرچه غير او است محدود و متناهى از هر نظر است؛ و لذا او را به غير او هرگز نمى توان قياس كرد، و از آنجا كه وجود ما و عقل و فكر ما همه محدود است هيچ گاه به كنه آن حقيقت نامحدود نمى رسيم.
مطابق اين تفسير كلمه «كاف» در جمله «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ» زائده، و براى تأكيد است. (3) يعنى چيزى كه درست همانند او باشد وجود ندارد. آرى ممكن است پرتوى از وجود و علم و قدرت او در عالم ممكنات بيفتد امّا هرگز مخلوقات ممكنه، مثل او نيستند.
ولى بعضى «كاف» را زائده ندانسته؛ و گفته اند: مفهوم آيه اين است كه چيزى همانند مثل خدا نيست. منتها «مثل» در اينجا به معناى ذات است؛ همان گونه كه مى گوييم مثل تو در چنين راه خلافى گام نمى گذارد. (يعنى خود تو نبايد اين كار را بكنى.)
بعضى نيز گفته اند: «مثل» در اينجا به معناى صفات است؛ يعنى هيچ موجودى اوصافى همچون اوصاف خدا ندارد.
روشن است كه نتيجه اين تفسيرهاى سه گانه در بحث ما يكسان است؛ هرچند از راه هاى متفاوتى مطلب را دنبال مى كند.
قابل توجّه اين كه در حديثى مى خوانيم: مردى نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: «ما رَأسُ الْعِلْمِ»؛ (بالاترين مرحله علم چيست؟)
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «مَعْرِفَةُ اللهِ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ»؛ (شناخت خدا آنچنان كه شايسته او است.) سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله) افزود: «أَنْ تَعْرِفَهُ بِلامثال وَ لا شَبَه وَ تَعْرِفَهُ اِلهاً واحِداً خالِقاً قادِراً اَوَّلا وَ آخِراً وَ ظاهرِاً وَ باطِناً، لا كُفْوَ لَهُ وَ لا مِثْلَ لَهُ فَذاكَ مَعْرِفَةُ اللهِ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ»؛ (اين كه بدانى او نه مثلى دارد نه شبيهى، و او را به عنوان معبود واحد و خالق و قادر و اوّل و آخر و ظاهر و باطن بشناسى كه نه مثلى دارد و نه مانندى؛ اين است حق معرفت الله). (4)
روشن است كه اين حق معرفت جنبه نسبى دارد وگرنه چنانكه گفتيم هيچ كس او را چنانكه هست نمى شناسد.
نه بر اوج ذات اش پرد مرغ وحى *** نه بر ذيل وصف اش رسد دست فهم!
چو خاصّان در اين ره فرس رانده اند *** به «لااحصى» از تك فرو مانده اند!
همچنين در سوره توحيد، يگانگى خداوند به عالى ترين وجهى ترسيم شده، و بيان جامعى است كه هم تثليث نصارى را نفى مى كند، و هم ثنويّت (دو گانه پرستى) مجوس، و هم شرك مشركان را. نخست مى فرمايد: (بگو او خداوند يكتا و يگانه است)؛ «قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ».
اين تعبير نشان مى دهد كه سؤالات مختلفى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) درباره معبودى كه به سوى آن دعوت مى كند از ناحيه افراد مختلف شده بود؛ و او مأمور شد كه در پاسخ همه آنها حقيقت توحيد را با اين جمله هاى كوتاه و پرمعنا بازگو كند.
«اَحَدْ» در اصل «وَحَدْ» بوده، از مادّه «وحدت» كه واو آن به همزه مبدّل گشته، و به همين دليل بسيارى «احد» و «واحد» را به يك معنا مى دانند؛ و در بعضى از روايات نيز به اين معنا اشاره شده، كه هر دو اشاره به آن ذات بى مانند است. (5)
ولى بعضى ميان «احد» و «واحد» فرق گذاشته اند.
گاه گفته اند: «احد» از صفات مخصوص خدا است. زيرا اين واژه به انسان يا غير او اطلاق نمى شود؛ در حالى كه «واحد» چنين نيست.
گاه گفته اند: «واحد» در اثبات و نفى هر دو به كار مى رود؛ ولى «احد» تنها در نفى استعمال مى شود.
گاه گفته اند: «احد» اشاره به وحدت ذات است؛ و «واحد» اشاره به وحدت صفات.
گاه گفته اند: «احد» به ذاتى اطلاق مى شود كه قبول كثرت نمى كند، نه در خارج و نه در ذهن، و لذا قابل شماره نيست؛ به خلاف «واحد» كه براى آن دوم و سوم تصوّر مى شود.
گاه گفته اند: «احد» اشاره به بساطت ذات خداوند و نفى هرگونه اجزا است؛ در حالى كه «واحد» اشاره به يگانگى ذات او در برابر مثل و مانند مى كند.
ولى هيچ يك از اين تفسيرها دليل و مأخذ روشنى ندارد. فى المثل به روز شنبه «يَوْمُ الأَحَدِ» مى گويند؛ و بر خداوند يگانه «اِلهٌ واحِدٌ» در قرآن اطلاق شده؛ (6) و نيز «احد» در جمله اثباتيه به كار رفته، مانند آيه مورد بحث و آيات ديگرى از قرآن. (7)
بنابراين صحيح همان است كه گفته شود هر دو اشاره به يك معنا است.
به هر حال به عقيده بعضى از مفسّران جمله «الله اَحَدٌ» كامل ترين توصيف معرفة الله است كه در عقل انسان مى گنجد؛ زيرا «الله» اشاره به ذاتى است كه داراى تمام صفات كمال است و «اَحَدْ» اشاره به نفى تمام صفات سلبيه است. (8)
قرآن در ادامه اين آيات مى افزايد: (او خدايى است قائم بالذات و بى نياز كه همه نيازمندان قصد او مى كنند و به درگاه او مى آيند)؛ «اللهُ الصَّمَدُ».
واژه «صَمَد» چنانكه در مقاييس اللّغه آمده دو ريشه اصلى دارد كه يكى به معناى قصد، و ديگرى به معناى پر بودن و صلابت و استحكام است؛ و هنگامى كه در مورد خدا به كار مى رود مفهوم اش همان بى نيازى مطلق است كه همه نيازمندان رو به سوى او مى آورند؛ و نيز به معناى ذاتى است واجب الوجود و قائم به خود.
ولى ممكن است اين دو ريشه به يك اصل باز گردد؛ چرا كه ذاتى كه داراى استحكام و صلابت و قيام به خويش است طبعاً بى نياز و مورد توجّه همه نيازمندان خواهد بود، و به اين ترتيب «صمد» مى تواند اشاره اجمالى به تمام صفات ثبوتيه و سلبيه پروردگار باشد؛ و شايد به همين دليل است كه در روايات اسلامى معانى زيادى براى «صمد» ذكر شده است كه هر كدام به يكى از صفات پروردگار اشاره مى كند. (9)
به هر حال، رابطه اين آيه با آيه قبل كه سخن از وحدانيّت خدا مى گويد پوشيده نيست؛ زيرا لازمه واجب الوجود و بى نياز بودن و نياز همه موجودات به او، اين است كه يكتا و يگانه باشد.
آيه بعد از آن نيز تأكيد ديگرى بر حقيقت توحيد است، چرا كه عقيده نصارى در مورد خدايان سه گانه، (خداى پدر و پسر و واسطه ميان اين دو)، را رد مى كند؛ و نيز اعتقاد يهود كه عزير را فرزند او مى دانستند باطل مى شمرد و همچنين بر عقيده مشركان عرب كه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند خط بطلان مى كشد. آرى براى نفى همه اينها و مانند آن مى فرمايد: ([هرگز] نزاد، و زاده نشد)؛ «لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ».
مسلّماً وجودى كه داراى فرزند، يا پدر است، حتماً شبيه و مانند دارد؛ زيرا شباهت پدر و فرزند قابل انكار نيست؛ بنابراين نمى تواند يگانه و بى نظير باشد.
لذا به دنبال آن مى افزايد: (و براى او هيچ گاه شبـيه و مانندى نبوده است)؛ «وَلَمْ يَكُنْ لَّهُ كُفُواً أَحَدٌ».
به اين ترتيب، هر سه آيه اين سوره تأكيد بر مسأله يگانگى ذات پاك پروردگار، و وحدانيّت و عدم وجود شبيه و نظير براى او است؛ و يا به تعبير ديگر، هريك از آيات اين سوره تفسيرى است بر آيه قبل، و مجموعاً توحيد را به طرز جامع و كامل ترسيم كرده، و شجره پربار توحيد را با تمام شاخ و برگ هايش مجسّم مى سازد. (10)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.