پاسخ اجمالی:
معمولاً حکومت هاى ستمگر هر اندازه زور داشته باشند، باز نیاز به یک پشتوانه فکرى و فلسفى و عقیدتى دارند که توجیه گر وضع موجود آنها باشد. یکى از پشتوانه هاى فکری، عقیدتى حکومت بنى امیه منطق جبر گرایى بود، این مذهب به مردم مى گفت: وجود امویان و کارهاى آنان، هر قدر که ناروا و ظالمانه باشد، جز تقدیر الهى نیست و به هیچ وجه قابل تغییر و تبدیل نمى باشد! بنابر این مخالفت با آنها هیچ فایده اى ندارد.
پاسخ تفصیلی:
معمولاً در جوامع بشرى، قدرت ها و حکومت هاى ستمگر هر اندازه زور داشته باشند، بالاخره نیاز به یک پشتوانه فکرى و فلسفى و عقیدتى دارند، یعنى به یک نظام اعتقادى نیاز دارند که تکیه گاه نظام اقتصادى و سیاسى و توجیه گر وضع موجود آنها باشد. به تعبیر دیگر، قدرت هاى حاکم ستمگر همواره در کنار ابزار سلطه نظامى و پلیسى بر مردم، نیازمند ابزار فکرى و روانى نیز هستند تا مردم را براحتى رام و مطیع خود سازند؛ زیرا اگر مردم، مردمى دارى فکر و اندیشه درست باشند و نظام حاکم بر خود را نظام فاسد و خائن بدانند، هرگز زیر بار آن نمى روند، از این نظر ضرورت یک پشتوانه فکرى و عقیدتى براى این گونه حکومت ها به خوبى روشن مى گردد. البته ممکن است این پشتوانه فکرى بر حسب تفاوت جامعه ها، به صورت یک فلسفه، یک مکتب، یک «ایسم» و یا به صورت یک مذهب و اندیشه مذهبى باشد.
حکومت جبار و ضد اسلامى بنى امیه نیز خود را شدیداً نیازمند چنین پشتوانه فکرى و عقیدتى مى دید، و چون جامعه، جامعه اسلامى بود، ناگزیر بود جنایات خود را با توجیهات مذهبى پوشانده و فکر مردم را با یک سلسله تبلیغات مذهبى تخدیر کند. نباید خیال کنیم که بنى امیه نسبت به داورى مردم بى تفاوت بودند، و در برابر جنایاتشان مى گفتند: بگذار مردم هر چه مى خواهند بگویند. نه، آنان در مقام اغفال افکار مردم نیاز به القاى یک سلسله افکار و اندیشه هاى داشتند تا اذهان عمومى بپذیرد که وضع موجود بهترین وضع است، و بنابر این باید حفظ شود.
یکى از راه هاى تخدیر افکار مردم و رام ساختن آنان، ترویج جبر گرایى است. معمولاً هر وقت حکومت هاى جبار مى خواهند خود را توجیه کنند، جبر گرا مى شوند؛ یعنى، همه چیز را به خدا مستند مى کنند، در برابر هر کارى تلقین مى کنند که کار خدا بود که این جور شد و اگر مصلحت خدایى نبود این جور نمى شد و خدا خودش نمى گذاشت که این جور بشود. منطق جبرگرایى این است که آنچه هست همان است که باید باشد و آنچه نیست همان است که نباید باشد!(1)
دقیقاً یکى از پشتوانه هاى فکر و عقیدتى حکومت بنى امیه منطق جبر گرایى بود، آنان با ترویج جبر گرایی کوشش داشتند هر گونه اعتراض احتمالى مردم را در نطفه خفه کنند.
امویان به منظور تثبیت پایه هاى حکومت خود و جلوگیرى از قیام مردم مسلمان، از فرقه«جبریه» ترویج و حمایت مى کردند. امویان با خطر نفوذ «قدریه» مواجه بودند. این فرقه معتقد به حریت اراده و آزادى انسان در مقام عمل بودند و عقیده داشتند که انسان هر نوع عملى را که در زندگى پیش مى گیرد، به میل خود انتخاب مى کند و چون در انتخاب نحوه عمل و رفتار آزاد است، در برابر اعمال خود مسئول است؛ زیرا هر حریتى طبعاً مستلزم مسئولیت مى باشد.(2)
این مذهب براى امویان، که از مخالفت ملت مسلمان بیمناک بودند، خطر بزرگى محسوب مى شد. ازاین رو پیروان و رهبران قدریه را زیر فشار قرار داده از مذهب جبر، که درست نقطه مقابل آن بود، جانب دارى مى کردند؛ زیرا مذهب جبر در زمینه مبازرات سیاسى، با هدف هاى امویان سازش داشت . این مذهب به مردم مى گفت: وجود امویان و کارهاى آنان، هر قدر که ناروا و ظالمانه باشد، جز تقدیر الهى نیست و به هیچ وجه قابل تغییر و تبدیل نمى باشد! بنابر این مخالفت با آنها هیچ فایده اى ندارد. معاویه تظاهر به مذهب جبر مى کرد تا اعمال خود را در برابر ملت بدین نحو توجیه کند که هر چه او مى کند طبق مقدرات الهى است و هیچ راهى براى تغییر آن وجود ندارد، بعلاوه چون معاویه خلیفه اسلامى است، ارتکاب هیچ گناهى به مقام او لطمه نمى زند و مجوز مخالفت با او نخواهد بود! پیداست شخصى مثل معاویه از منافع مهمى که ممکن بود مذهب جبر براى او در برداشته باشد، غفلت نمى کرد. او و سایر امویان بخوبى مى دانستند که حکومت آنها براى مسلمانان غیر قابل تحمل است و باز مى دانستند که آنها در نظر بسیارى از افراد ملت، یک مشت فریب کار و دشمن خاندان پیامبر و قاتل افراد پرهیزگار و بى گناه مى باشند و نیز مى دانستند که اگر عقیده اى باشد که مردم را از قیام بر ضد آنها و اعمالشان باز بدارد، مذهب جبر است ؛ مذهبى که به مردم مى گوید: خداوند از روز اول مقدر کرده است که این خاندان به حکومت برسند، بنابر این اعمال و رفتار آنها جز نتیجه تقدیر حتمى خدا نیست . از این رو نفوذ این افکار و عقاید در ذهن مسلمانان کاملاً به نفع امویان و حکومت آنها بود.(3)
به منظور تائید این افکار، علاوه بر توجیهات دینى گذشته، از عنصر شعر نیز بهره بردارى مى شد. معاویه از نفوذ فوق العاده شعراى معاصر خود در افکار عمومى، به منظور پیشبرد مطامع خود سود مى جست . معاویه ـ و همچنین خلفاى اموى بعدى ـ به اشعار شعرایى که حکومت آنها را مولود تقدیر و مشیت الهى معرفى مى کردند، با خوشحالى و رضایت گوش مى دادند و حتى آنها را به سرودن چنین اشعارى وادار مى نمودند تا هیچ فرد با ایمانى امکان قیام بر ضد بنى امیه نداشته باشد. مزدوران معاویه ماموریت داشتند افکار مخصوص معاویه را در قالب هایى بریزند که در میان عوام و توده مردم به سهولت شایع گردد، خواه به وسیله نقل روایاتى از زبان پیامبر باشد و خواه به وسیله شعر.(4)
پس از حادثه عاشورا مزدوران يزيد، با استفاده از اين روش، شروع به تبليغ كردند و پيروزى ظاهر يزيد را خواست خدا قلمداد كردند.
«عبيدالله بن زياد» پس از شهادت امام حسين(عليه السلام) مردم را در مسجد بزرگ كوفه جمع كرد تا قضيه را به اطلاع آنها برساند. او قيافه مذهبى به خود گرفت و گفت:
«الحمدلله الذى أظهر الحق و نصر أمير المؤمنين و أشياعه و قتل الكذاب بن الكذاب»، (ستايش خدا را كه حق را پيروز كرد و امير المؤمنين(يزيد) و پيروانش را يارى كرد و دروغ گو پسر دروغ گو را كشت!!)(5)
اما متقابلاً حضرت زينب و حضرت على بن الحسين(عليهم السلام) كه از شگرد تبليغى دشمن آگاه بودند، اين پايگاه فكرى بنه اميه و هدف قرار داده با سخنان متين و مستدل خود به شدت آن را كوبيدند و يزيد و يزيديان را مسئول اعمال و جناياتشان معرفى كردند.(6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.