پاسخ اجمالی:
امام علی(ع) در خطبه 32 نهج البلاغه بعد از ذکر 4 گروه از انسان های دنیاپرست به سراغ گروه پنجمى مى رود و به خاطر عظمت مقام آنان از آنها تعبیر به «رجال» مى کند و در توصیف آنها مى گوید: «یاد قیامت، چشمهایشان را فرو افکنده و ترس از محشر اشکشان را جارى ساخته، یا از جامعه رانده و آواره شده اند و یا ترسان به گوشه تنهایى خزیده و مهر سکوت بر دهان زده اند و یا مخلصانه به سوى خدا دعوت مى کنند و یا با چشمى گریان و دلى پردرد، به آنها مى نگرند، تقیّه آنان را منزوى ساخته و به فراموشى سپرده،...».
پاسخ تفصیلی:
امام علی(ع) در خطبه 32 نهج البلاغه بعد از ذکر 4 گروه از انسان های دنیاپرست و گنهکار(1) به سراغ گروه پنجمى مى رود که اولیاءالله و جنود حق و مردان خدا و جمعیّت ممتازند که در جوامعى که گروههاى چهارگانه دنیاپرست، زمام امور را به دست گرفته اند و همه جا در صحنه حضور دارند، از متن جامعه کنار زده شده و ناشناخته مانده اند.
حضرت به خاطر عظمت مقام آنان از آنها تعبیر به «رجال» مى کند در حالى که از گروههاى چهارگانه پیشین، تعبیر به «ناس» شده بود و در حقیقت این گروه پنجم هستند که امام (علیه السلام) آنها را محور یک جامعه الهى پیشرفته مى داند و یاران خود را تشویق مى کند که در زمره آنان باشند. حضرت در توصیف آنها نخست مى گوید:
(در این میان گروهى باقى مانده اند که یاد قیامت، چشمهایشان را فرو افکنده و ترس از دادگاه محشر اشکشان را جارى ساخته است) ؛«وَ بَقِیَ رِجَالٌ غَضَّ أَبْصَارَهُمْ ذِکْرُ الْمَرْجِعِ وَ أَرَاقَ دُمُوعَهُمْ خَوْفُ الْمَحْشَرِ».
به این ترتیب نخستین توصیف آنها احساس مسؤولیت در برابر خداوند و دادگاه قیامت است، احساسى بسیار نیرومند که دل را به لرزه درمى آورد و اشکها را جارى مى سازد.
در واقع تعبیرات فوق از این آیه شریفه اقتباس شده است که: «رِجالٌ لاتُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لابَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إیتاءِ الزَّکاةِ یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فیهِ الْقُلُوبُ وَ الاَْبْصارُ»؛ (مردانى که هیچ تجارت و معامله اى آنان را از یاد خدا و برپاداشتن نماز و اداى زکات غافل نمى کند، آنها از روزى مى ترسند که در آن دل ها و چشم ها زیر و رو مى شود).(2)
حضرت سپس به سرنوشت متفاوت این گروه در جوامعى که گروه های دنیاپرست در آن حاکمند پرداخته و مى فرماید: هر یک از آنها به یکى از این پنج سرنوشت گرفتار مى شوند:
(آنان (به خاطر حق گویى و حق جویى) یا از جامعه رانده و آواره شده اند و یا ترسان به گوشه تنهایى خزیده و یا خاموشند و مهر سکوت بر دهان زده اند (چرا که گوش شنوا و دل بیدارى که سخنان آنان را درک کند و به دعوتشان لبیک بگوید، نمى یابند). یا مخلصانه (به امید تأثیر در بعضى از دل ها)، به سوى خدا دعوت مى کنند و یا با چشمى گریان و دلى پردرد، (به صحنه هاى پرفسادى که قادر بر تغییر آن نیستند) مى نگرند)؛ «فَهُمْ بَیْنَ شَرِید(3)نَادّ،(4)وَ خائِف مَقْمُوع(5)وَ سَاکِت مَکْعُوم(6)وَدَاع مُخْلِص وَثَکْلاَنَ(7)مُوجَع».
حضرت سپس به بیان اوصاف دیگرى از این گروه پرداخته و با عباراتى کوتاه و پرمعنا و تأسّف برانگیز، وضع آنان را در چنین اجتماعى شرح مى دهد و مى فرماید:
(تقیّه آنان را منزوى ساخته و به فراموشى سپرده) ؛«قَدْ أَخْمَلَتْهُمُ(8) التَّقِیَّةُ».
گرچه آنها مبارز و مجاهد هستند، ولى آنجا که فریاد کشیدن اثرى جز از میان رفتن نیروها ندارد، چاره اى جز پناه بردن به تقیّه نیست.
حضرت سپس مى فرماید: به خاطر نبودن یار و یاور (ناتوانى و ذلّت وجودشان را فرا گرفته) ؛«وَ شَمِلَتْهُمُ الذِّلَّةُ».
آنها در پیشگاه خدا و در درون جانشان عزیزند، ولى اجتماع که ارزش ها در آن وارونه شده آنان را به ضعف و ذلّت محکوم کرده است.
حضرت آنگاه حال آنها را چنین مجسّم مى کند: (آنها به کسانى مى مانند که در دریاى نمک فرو رفته و گرفتار شده اند، که هر گونه حرکتى براى آنها سبب سوزش بیشتر و ناراحتى شدیدتر مى گردد) ؛«فَهُمْ فى بَحْر اُجاج».(9)
بدیهى است کسى که در چنین دریایى غوطه ور است تمام وجودش مى سوزد و هر گاه تشنه شود آبى پیدا نمى کند که بنوشد، پس درون و برون، هر دو مى سوزد حال اولیاى خدا و مردان صالحى که در جوامع مملوّ از فساد که ظالمان زورگو بر آن حکومت مى کنند، گرفتار مى شوند همین است؛ چرا که یار و یاورى براى قیام کردن و فریاد کشیدن نمى یابند!
حضرت در ادامه این سخن مى افزاید: (دهانشان بسته و قلوبشان مجروح است) ؛«أَفْوَاهُهُمْ ضَامِزَةٌ،(10)وَ قُلُوبُهُمْ قَرِحَةٌ».
ممکن است در اینجا کسانى گمان برند که این ناتوانى و ضعف و سکوت و تقیّه نتیجه کارهاى خودشان است که به موقع قیام نکردند و فریاد نکشیدند، لذا امام (علیه السلام) در ذیل این سخن، با چند جمله این اشتباه را به طور کامل برطرف مى سازد. او مى فرماید: (آنها (در میدان نصیحت و اندرز) آن قدر نصیحت کرده اند که خسته شده اند و آن قدر تحت فشار قرار گرفته اند که ناتوان گشته اند و (در میدان نبرد) آن قدر کشته داده اند که به کمى گراییده اند) ؛«قَدْ وَعَظُوا حَتَّى مَلُّوا وَقُهِرُوا حَتَّی ذَلُّوا، وَ قُتِلُوا حَتَّى قَلُّوا».
آرى آنها جهاد را در تمام شاخه هایش تجربه کرده اند از دل فریاد کشیده اند، با بیان منطقى اندرز داده اند و در مبارزه مسلّحانه قربانى ها تقدیم کرده اند تا آنجا که بسیارى از نفرات خود را از دست داده اند، چرا که یار و یاورى نداشته و توازن قوا در میان آنها و دشمن به هیچ وجه برقرار نبوده است.
تا آنجا که امید پیروزى داشته اند و احتمال ریشه کن کردن فساد مى داده اند جنگیده اند و سپس براى حفظ باقى مانده اندک، به تقیّه پناه برده اند.(11)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.