پاسخ اجمالی:
خطرهاى داخلى و خارجى و ملاحظات و موانعى، باعث شد امام على(ع) از قیام مسلحانه صرف نظر کند. چرا که در صورت قیام مسلحانه، غیر از یاران و اهل بیت حضرت، گروه زیادی از صحابه هم که قائل به امامت ایشان نبودند ولی قدرتی در برابر کفر و بت پرستی و یهود به شمار می رفتند، کشته می شدند. ضمن اینکه خطر مرتدّین و خطر مدعیان دروغین نبوت و همچنین خطر حمله احتمالى رومیان، اصل اسلام را به مخاطره انداخته بود.
پاسخ تفصیلی:
در پاسخ این سوال مى توان خطرهاى داخلى و خارجى و ملاحظات و موانعى را که باعث شد امام على(علیه السلام) از قیام مسلحانه صرف نظر کند، بدین ترتیب دسته بندى کرد.
۱- اگر امام با توسل به قدرت و قیام مسلحانه در صدد قبضه حکومت و خلافت برمى آمد، بسیارى از عزیزان خود را که از جان و دل به امامت و رهبرى او معتقد بودند، از دست مى داد. علاوه بر اینها گروه بسیارى از صحابه پیامبر که به خلافت امام راضى نبودند، کشته مى شدند. این گروه، هر چند در مسئله رهبرى در نقطه مقابل امام موضع گرفته بودند و روى کینه ها و عقده هایى که داشتند، راضى نبودند زمام امور در دست على(علیه السلام) قرار بگیرد، ولى در امور دیگر اختلافى با امام نداشتند، و با کشته شدن این عده که به هر حال قدرتى در برابر شرک و بت پرستى و مسیحی گرى و یهودی گرى به شمار مى رفتند، قدرت مسلمانان در مرکز به ضعف مى گرایید.
امام هنگامى که براى سرکوبى پیمان شکنان (طلحه و زبیر) عازم «بصره» مى گردید، خطبه اى ایراد کرد و در آن انگشت روى این موضوع حساس گذاشت و فرمود:
«هنگامى که خداوند پیامبر خود را قبض روح کرد، قریش با خودکامگى، خود را بر ما مقدم شمرده ما را که به رهبرى امت از همه شایسته تر بودیم، از حق خود باز داشت، ولى من دیدم که صبر و بردبارى بر این کار، بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان ریخته شدن خون آنان است؛ زیرا مردم، به تازگى اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشکى مملو از شیر بود که کف کرده باشد و کوچکترین سستى و غفلت آن را فاسد مى سازد، و کوچکترین فرد، آن را وارونه مى کند».(1)
۲- از آنجا که بسیارى از گروه ها و قبائلى که در سال هاى آخر عمر پیامبر مسلمان شده بودند، هنوز آموزش هاى لازم اسلامى را ندیده بودند و نور ایمان کاملا در دل آنها نفوذ نکرده بود، هنگامى که خبر درگذشت پیامبر اسلام در میان آنان منتشر گردید، گروهى از آنان پرچم «ارتداد» و بازگشت به بت پرستى را برافراشتند و عملا با حکومت اسلامى در مدینه مخالفت نموده و حاضر به پرداخت مالیات اسلامى نشدند و با گردآورى نیروى نظامى، مدینه را به شدت مورد تهدید قرار دادند. به همین جهت نخستین کارى که حکومت جدید انجام داد این بود که گروهى از مسلمانان را براى نبرد با «مرتدان» و سرکوبى شورش آنان بسیج کرد و سرانجام آتش شورش آنان با تلاش مسلمانان خاموش گردید.(2)
در چنین موقعیتى که دشمنان ارتجاعى اسلام، پرچم ارتداد را برافراشته و حکومت اسلامى را تهدید مى کردند، هرگز صحیح نبود که امام پرچم دیگرى به دست بگیرد و قیام کند.
امام در یکى از نامه هاى خود که به مردم مصر نوشته است، به این نکته اشاره مى کند و مى فرماید:
«... به خدا سوگند هرگز فکر نمى کردم و به خاطرم خطور نمى کرد که عرب بعد از پیامبر، امر امامت و رهبرى را از اهل بیت او بگردانند و (در جاى دیگر قرار دهند، و باور نمى کردم) خلافت را از من دور سازند! تنها چیزى که مرا ناراحت کرد، اجتماع مردم در اطراف فلانى (ابوبکر) بود که با او بیعت کنند. (وقتى که چنین وضعى پیش آمد) دست نگه داشتم تا اینکه با چشم خود دیدم گروهى از اسلام بازگشته و مى خواهند دین محمد (صلی الله علیه وآله) را نابود سازند. (در اینجا بود) که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یارى نکنم باید شاهد نابودى و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن براى من از محروم شدن از خلافت و حکومت بر شما بزرگتر بود، چرا که این بهره دوران چند روزه دنیا است که زائل و تمام مى شود، همانطور که «سراب» تمام مى شود و یا ابرها از هم مى پاشند. پس در این پیشامدها به پاخاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پابرجا و محکم گردید.»(3)
همچنین امام در نخستین روزهاى خلافت خود طى خطبه اى این موضوع را یادآورى نمود.«عبدالله بن جناده» مى گوید: من در نخستین روزهاى زمامدارى على(علیه السلام) از مکه وارد مدینه شدم، دیدم همه مردم در مسجد پیامبر دور هم گرد آمده اند و انتظار ورود امام را مى کشند، ناگهان على(علیه السلام) در حالى که شمشیر خود را حمایل کرده بود، از خانه بیرون آمد، دیده ها به سوى او خیره شد، او در مسند خطابه قرار گرفت و سخنان خود را پس از حمد و ثناى خداوند چنین آغاز کرد:
«هان اى مردم! آگاه باشید روزى که پیامبر گرامى از میان ما رخت بر بست، فکر مى کردیم کسى با ما، درباره حکومتى که او پى افکنده بود، نزاع و رقابت نمى کند و به حق ما چشم طمع نمى دوزد زیرا ما وارث و ولى و عترت او بودیم، اما برخلاف انتظار، گروهى از قوم ما به حق ما تجاوز کرده و خلافت را از ما سلب کردند و حکومت به دست دیگران افتاد
به خدا سوگند اگر ترس از ایجاد شکاف و اختلاف در میان مسلمانان نبود، و بیم آن نمى رفت که بار دیگر کفر و بت پرستى به سرزمین اسلام باز گردد و اسلام محو و نابود شود، با آنان به گونه دیگرى رفتار مى کردیم».(4)
۳- علاوه بر خطر مرتدین، مدعیان نبوت و پیامبران دروغین مانند: «مُسَیلَمه»، «طُلَیحَه» و «سَجاح» نیز در صحنه ظاهر شده و هر کدام طرفداران و نیروهاى دور خود گردآوردند و قصد حمله به مدینه را داشتند که با همکارى و اتحاد مسلمانان پس از زحمات فراوانی، نیروهاى آنان شکست خوردند.
۴- خطر حمله احتمالى رومیان نیز مى توانست مایه نگرانى دیگرى براى جبهه مسلمین باشد، زیرا تا آن زمان مسلمانان سه بار با رومیان رو در رو یا درگیر شده بودند و رومیان مسلمان را براى خود خطرى جدى تلقى مى کردند و در پى فرصتى بودند که به مرکز اسلام حمله کنند. اگر على(علیه السلام) دست به قیام مسلحانه مى زد، با تضعیف جبهه داخلى مسلمانان، بهترین فرصت به دست رومیان مى افتاد که از این ضعف استفاده کنند.
با در نظر گرفتن نکات فوق، بخوبى روشن مى شود که چرا امام صبر را بر قیام ترجیح داد. و چگونه با صبر و تحمل و تدبیر و دور اندیشى، جامعه اسلامى را از خطرهاى بزرگ نجات داد و اگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت و از عواقب وخیم اختلاف و دو دستگى نمى ترسید، هرگز اجازه نمى داد رهبرى مسلمانان از دست اوصیاء و خلفاى راستین پیامبر خارج شود و به دست دیگران افتد.(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.