پاسخ اجمالی:
انجيل لوقا سرگذشت توبه زن بدنام شهر را در حضور مسيح(ع) بیان می کند و می گوید: آن حضرت به زن بدكاره اجازه می دهد كه پاهایش با اشك چشم بشويد و با موهایش خشك كند و با دست هاى لطيفش عطر بزند و مرتباً آنها را ببوسد. آيا اين باوركردنى است و با روش زندگی پیامبران که حتى كمترين ترك اولایی را انجام نمی دادند، و یا حتی با راه و رسم انجام توبه، سازگار است؟
پاسخ تفصیلی:
انجيل لوقا سرگذشت زن بدنام شهر را كه نزد مسيح(عليه السلام) آمد و توبه كرد اين گونه بيان مى كند: « ناگاه زنى از آن شهر كه گناهكار مى بود چون يافت كه او (حضرت مسيح) در خانه فريسى (فريسى ها يكى از فرق يهود بودند و اصل فريس به معناى گوشه گير است) نشسته است، حقه عطرى پيدا نموده، پس به عقب سر او گريان نزديك پاهايش ايستاده شروع به تركردن پاهاى او به اشك خود نموده، و به موهاى سر خود خشك نموده و پاهايش را مى بوسيد و عطر مى ماليد.
آن فريسى كه او را خوانده بود (دعوت كرده بود) اين مقدمه را ملاحظه كرده و با خود مى گفت: چنانچه اين كس پيغمبر بودى هر آينه يافتى كه اين زن كه او را مس مى كند كيست و چه قسم زنى است؛ زيرا كه گناهكار است.
عيسى تكلم فرموده، وى را گفت كه اى شمعون چيزى دارم كه به تو اظهار مى كنم، گفت: اى استاد بفرما، گفت: طلبكارى را دو بدهكار بودند، كه يكى پانصد دينار بدهى داشت و ديگرى پنجاه دينار، چون چيزى نداشتند كه ادا نمايند هر دو را بخشيد پس بگو كداميك از آنها او را بيش دوست خواهد داشت؟ شمعون در جواب عرض كرد: كه گمان دارم آن كس كه به او بيشتر بخشيده است فرمود براستى جواب داده اى و به آن زن اشارت نموده، شمعون(1) را گفت: اين زن را مى بينى من در خانه تو در آمدم آب براى پاهاى من نياورى اما او پاهاى مرا با اشك ها شسته، به موهاى سر خود خشك نمود، تو مرا نبوسيدى و او از وقت آمدنم از بوسيدن پاهاى من باز نايستاده است، و تو سر مرا به روغن چرب ننمودى او پاهاى مرا عطر ماليد، و به جهت اين به تو مى گويم كه گناهان بسيار او آمرزيده شد، زيرا كه بسيار دوست داشت، و آن كس كه اندك دوست دارد، براى او اندك آمرزيده شود، و آن زن را گفت كه گناهان تو آمرزيده شد».(2)
حاصل اين داستان چنين است كه حضرت مسيح به خانه يكى از فريسيان كه طايفه اى از يهود بودند در مى آيد، صاحب خانه احترام زيادى براى او قائل نمى شود اما زن گناهكار و منحرفى در آن شهر بود كه از حضور او باخبر شد و به خانه يهودى در آمد.(3)
در آن زمان معمول بود كه پاى مهمان را به احترام مى شستند، و گاه به موهاى او روغن مى ماليدند ـ به خاطر اين كه غالباً پا برهنه راه مى رفتند و در سفرها چون وسيله پوشش دارى نداشتند موها و پوست بدنشان بر اثر وزش بادها خشك مى شد.
زن گنهكار به جاى آب با اشك چشم خود پاهاى مسيح (عليه السلام) را (طبق اين داستان ساختگى) شستشو داد و به جاى حوله با گيسوان بلندش پاى او را خشك كرد با لب هاى گرم خود پاهاى او را بوسه مى داد.
منظره چنان زننده بود كه مرد يهودى صاحب خانه ناراحت شد، و با خود گفت: اگر اين مرد پيامبر بود و متوجه مى شود كه اين زن چه كاره است لااقل از اين كار جلوگيرى مى كرد.
مسيح به فراست دريافت و با مثالى كه در مورد دو بدهكار زد او را قانع كرد و به او اعلام داشت با اينكه من مهمان تو بودم، اين پذيرايى را كه زن بدكار از من كرد نكردى؛ تو پاى مرا با آب نشستى اما او با اشك چشم شست؛ تو مرا نبوسيدى اما او پيوسته پاى مرا مى بوسيد؛ تو سرم را با روغن چرب نكردى ولى او عطر را به پاى من مى ماليد.
حال كمى به تجزيه و تحليل اين داستان بپردازيم، ببينيم آيا براى يك پيامبر بزرگ و حتى يك فرد پرهيزكار عادى سزاوار است كه خود را در اختيار زن آلوده اى بگذارد كه اين چنين با او رفتار كند.
اولا، حضرت مسيح(عليه السلام) در آن زمان جوان بود و حدود سى سال داشت، و آن زن بدكار هم قاعدتاً جوان و زيبا بود، زيرا زن بدكار معروف شهر قاعدتاً زن زشت و از كار افتاده نمى تواند باشد، چگونه مى توان باور كرد پيامبر بزرگى كه براى تهذيب اخلاق و گسترش آيين تقوا آمده است به زن بدكارى اجازه دهد كه آن قدر پاهاى او را دستمالى كند، با اشك چشم بشويد، با موهاى ظريفش خشك كند با دست هاى لطيفش روغن مالى نمايد و با لب هاى داغش مرتباً او را ببوسد آيا اين باوركردنى است؟
به فرض كه مى خواست توبه كند، توبه هم راه و رسمى دارد، آيا تاكنون كسى با يك روحانى يا كشيش عادى چنين معامله اى كرده است؟ تا چه رسد به يك پيامبر الهى. در هر صورت آثار خرافى بودن اين داستان از جبين آن كاملا نمايان است.
امّا سرگذشتى كه در تواريخ قرآن درباره مسيح(عليه السلام) آمده او را از اين گونه نسبت ها پاك و مبرا مى كند.
در آيات مختلفى كه از قرآن مجيد درباره حضرت مسيح(عليه السلام) آمده حتى كمترين ترك اولائى درباره او ديده نمى شود و آياتى كه در سوره مريم درباره مادرش مريم آمده به قدرى قداست او را در سطح بالا توصيف مى كند كه وقتى فرشته وحى را براى بخشيدن فرزند به او از سوى خدا آمده بود، مشاهده كرد، سخت وحشت زده شد، و به خدا پناه برد ـ زيرا او به صورت جوان زيباى ناشناسى در برابرش ظاهر شد ـ حتى هنگامى كه درد وضع حمل به او دست داد، و آينده زندگى خويش را در نظر مجسم ساخت، كه ممكن است دشمنان و ناآگاهان نسبت هاى ناروا به او دهند، گفت: «يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَكُنتُ نَسْياً مَنْسِيّاً»؛ (اى كاش پيش از اين مرده بودم و به كلى فراموش شده بودم).(4)
ولى پيامبرى با اين قداست، كه در گاهواره به فرمان خدا زبان مى گشايد و عملا به پاكى مادرش گواهى مى دهد، و از همان لحظه از نماز و زكات، و آنچه آيين تقوا است سخن مى گويد: چنان ترسيمى در بعضى از اناجيل از او شده كه هر خواننده اى را در تعجب فرو مى برد.(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.