پاسخ اجمالی:
جمعى از مشرکان عرب، به خاطر انحطاط فکرى و نداشتن هیچ گونه علم و دانش، خدا را با خود قیاس مى کردند و براى او فرزند و گاهى همسر قائل بودند. خداوند متعال از سه طریق به این توهم پاسخ می دهد: 1- تجربی: یعنی بیان این که چگونه شما که دختران را برای خود نمی پسندید آن را به خدا نسبت می دهید؟ 2- عقلی: یعنی اگر آدمى یک ذره عقل و درایت داشته باشد و اندیشه کند، باطل بودن این سخن مشرکان را درک مى نماید. 3- نقلی: یعنی اگر این سخن آن ها صحت داشت، باید اثرى از آن در کتب پیشین باشد.
پاسخ تفصیلی:
اپاسخ این سؤال در آیات 149 ـ 157 سوره «صافات» بیان شده است. مسأله این است که جمعى از مشرکان عرب، به خاطر انحطاط فکرى و نداشتن هیچ گونه علم و دانش، خدا را با خود قیاس مى کردند و براى او فرزند و گاهى همسر قائل بودند.
از جمله، قبائل «جُهینه»، «سلیم»، «خزاعه» و «بنى ملیح» معتقد بودند: «فرشتگان دختران خدا» هستند! و بسیارى از مشرکان عرب «جنّ» را نیز فرزندان او مى پنداشتند و یا بعضاً همسرى از «جنّ» براى پروردگار قائل بودند!
این پندارهاى بى اساس و خرافى، آنها را به کلى از راه حق منحرف ساخته بود، به گونه اى که آثار توحید و یگانگى خدا از بین آنها برچیده شده بود.
در حدیث آمده است: «مورچه گمان مى کند که پروردگارش مانند او دو شاخک دارد»!.(1)
آرى، فکر کوتاه، انسان را به مقایسه مى کشاند، مقایسه خالق به مخلوق، و این مقایسه، بدترین عامل گمراهى در شناخت خدا است.
به هر حال، قرآن به سراغ آنها مى رود از سه طریق «تجربى»، «عقلى» و «نقلى» به آنها پاسخ مى دهد:
نخست مى فرماید: (از آنها بپرس: آیا پروردگار تو دخترانى دارد و پسران از آن آنها است!)؛ «فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُون».(2)
چگونه آنچه را براى خود نمى پسندید، براى خدا قائل هستید؟ این سخن طبق عقیده باطل آنها است که از دختر سخت متنفر بودند و به پسر سخت علاقمند، چرا که پسران در زندگى آنها در جنگ ها و غارتگرى هاشان نقش مؤثرى داشتند در حالى که دختران کمکى به آنها نمى کردند.
بدون شک، پسر و دختر از نظر انسانى و در پیشگاه خدا از نظر ارزش یکسانند، و معیار شخصیت هر دو پاکى و تقوا است، ولى استدلال قرآن در اینجا به اصطلاح از باب «ذکر مسلّمات خصم» است که مطالب طرف را بگیرند و به خود او بازگردانند.
نظیر این معنى، در سوره هاى دیگر قرآن آمده است، از جمله: در سوره «نجم» آیات 21 و 22 مى خوانیم: «أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الأُنْثى * تِلْکَ اِذاً قِسْمَةٌ ضِیْزى»؛ (آیا براى شما پسر است و براى او دختر؟ * این تقسیم غیر عادلانه اى است!)
سپس، به دلیل «حسى» مسأله، پرداخته، باز به طریق استفهام انکارى مى گوید: (آیا ما فرشتگان را به صورت دختران آفریدیم و آنها شاهد و ناظر بودند؟)؛ «أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ».
بدون شک، جواب آنها در این زمینه منفى بود، چه این که: هیچ کدام نمى توانستند حضور خود را به هنگام خلقت فرشتگان ادعا کنند.
بار دیگر به دلیل «عقلى» که از مسلمات ذهنى آنها گرفته شده باز مى گردد و مى گوید: (بدانید آنها با این تهمت زشت و بزرگشان مى گویند...)؛ «أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ».
(خداوند، فرزندى آورده، آنها قطعاً کاذب و دروغگو هستند!)؛ «وَلَدَ اللّهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُون».
(آیا دختران را بر پسران ترجیح داده؟!)؛ «أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِین».
(شما را چه مى شود؟ چگونه حکم مى کنید؟! هیچ مى فهمید چه مى گوئید؟)؛ «ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُون».
آیا وقت آن نرسیده است که از این لاطائلات و خرافات زشت و رسوا دست بردارید؟ (آیا متذکر نمى شوید؟)؛ «أَ فَلا تَذَکَّرُون».
این سخنان، به قدرى باطل و بى پایه است که اگر آدمى یک ذره عقل و درایت داشته باشد و اندیشه کند، باطل بودن آن را درک مى نماید.
بعد از ابطال ادعاى خرافى آنها با یک دلیل حسى و یک دلیل عقلى، به سومین دلیل مى پردازد که دلیل نقلى است، مى گوید: اگر چنین چیزى که شما مى گوئید صحت داشت، باید اثرى از آن در کتب پیشین باشد، (آیا شما دلیل روشنى در این زمینه دارید؟!)؛ «أَمْ لَکُمْ سُلْطانٌ مُبِین».
اگر دارید، (کتاب خود را بیاورید اگر راست مى گوئید!)؛ «فَأْتُوا بِکِتابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِین».
در کدام کتاب؟ در کدام نوشته؟ و در کدام وحى آسمانى چنین چیزى آمده؟ و بر کدام پیامبر نازل شده است؟!
این سخن، نظیر گفتگوى دیگرى است که قرآن با بت پرستان دارد. پس از آن که مى گوید: آنها فرشتگان را که بندگان خدا هستند، دختران قرار داده اند، و ادّعا مى کنند: اگر خدا نمى خواست ما اینها را پرستش نمى کردیم، مى گوید: «أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِکُون»؛ (آیا ما کتابى پیش از آن براى آنها فرستاده ایم و در این ادّعاى خود به آن تمسک مى جویند؟).(3)
نه، اینها چکیده کتب آسمانى نیست، اینها خرافاتى است که از نسلى به نسل دیگر، و از جاهلانى به جاهلان دیگر، منتقل شده، و هیچ مبنا و مأخذ خردپسندى ندارد. چنان که در ذیل همین آیه سوره «زخرف» نیز به آن اشاره شده است.(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.