پاسخ اجمالی:
دلائل ایمان جناب أبوطالب عبارتند از: 1- اطلاع او از پیامبری حضرت قبل از بعثت، توسط راهبى به نام «بَحِیرا». 2- اشعار ابوطالب در دیوان او که بیانگر ایمان اوست. 3- درخواست باران توسط ابوطالب، با توسل به قنداقه پیامبر(ص). 3- احادیث پیامبر(ص) و ائمه(ع) که گواهی به ایمان او می دهد. 4- اظهار علاقه و مهر پیامبر(ص) به ابوطالب، درحالی که از طرف خدا مأمور بود هیچ گونه رابطه دوستانه با مشرکان نداشته باشد. 5- ابوطالب از حامیان درجه اول اسلام و پیامبر(ص) بود.
پاسخ تفصیلی:
1 - «ابوطالب» قبل از بعثت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به خوبى مى دانست که فرزند برادرش به مقام نبوت خواهد رسید؛ زیرا مورخان نوشته اند: در سفرى که «ابوطالب» با کاروان قریش به شام رفت، برادرزاده دوازده ساله خود محمّد(صلى الله علیه وآله) را نیز با خویش همراه برد.
در این سفر، علاوه بر کرامات گوناگونى که از او دید، همین که کاروان با راهبى به نام «بَحِیرا» که سالیان درازى در صومعه مشغول عبادت بود و آگاهى از کتب عهدین داشت و کاروان هاى تجارتى در مسیر خود به زیارت او مى رفتند برخورد کرد، در بین کاروانیان، محمّد(صلى الله علیه وآله) که آن روز دوازده سال بیش نداشت نظر راهب را به خود جلب کرد.
بحیرا پس از اندکى خیره شدن و نگاه هاى عمیقانه و پر معنى به او گفت: این کودک به کدام یک از شما تعلق دارد؟
جمعیت به «ابوطالب» اشاره کردند او اظهار داشت برادرزاده من است.
بحیرا گفت: این طفل آینده درخشانى دارد، این همان پیامبرى است که کتاب هاى آسمانى از رسالت و نبوتش خبر داده اند، و من تمام خصوصیات او را در کتب خوانده ام! (1)
«ابوطالب» پیش از این برخورد و برخوردهاى دیگر از قرائن دیگر نیز به نبوت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و معنویت او پى برده بود.
طبق نقل دانشمند اهل تسنن، شهرستانى (صاحب ملل و نحل) و دیگران در یکى از سال ها آسمان «مکّه» برکتش را از اهلش باز داشت و خشکسالى سختى به مردم روى آورد، «ابوطالب» دستور داد تا برادرزاده اش محمّد(صلى الله علیه وآله) را که کودکى شیرخوار بود حاضر ساختند، پس از آن که کودک را در حالى که در قنداقه اى پیچیده شده بود به او دادند در برابر «کعبه» ایستاد و با تضرع خاصى سه مرتبه، طفل شیرخوار را به طرف بالا انداخت و هر مرتبه مى گفت: «پروردگارا! به حق این کودک باران پر برکتى بر ما نازل فرما»!
چیزى نگذشت که توده اى ابر از کنار افق پدیدار گشت و آسمان «مکّه» را فرا گرفت، سیلاب آن چنان جارى شد که بیم آن مى رفت مسجد الحرام ویران شود.
شهرستانى سپس مى نویسد: همین جریان که دلالت بر آگاهى «ابوطالب» از رسالت و نبوت برادرزداه اش از آغاز کودکى دارد، ایمان وى را به پیامبر مى رساند.
2 ـ به علاوه در کتب معروف اسلامى اشعارى از «ابوطالب» در اختیار ما است که مجموعه آنها در دیوانى به نام دیوان «ابوطالب» گردآورى شده است، که از مطالعه مجموع این اشعار براى ما هیچ گونه تردیدى نخواهد ماند که «ابوطالب» به مکتب برادرزاده اش ایمان داشته است.
3 ـ احادیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نیز نقل شده که گواهى آن حضرت به ایمان عموى فداکارش «ابوطالب» را روشن مى سازد از جمله طبق نقل نویسنده کتاب «ابوطالب مؤمن قریش»: چون «ابوطالب» درگذشت، پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از تشییع جنازه او ضمن سوگوارى که در مصیبت از دست دادن عمویش مى کرد، مى گفت: «وا أَبَتاهُ! وا أَبا طالِباهُ! وا حُزْناهُ عَلَیْکَ! کَیْفَ أَسْلُو عَلَیْکَ یا مَنْ رَبَّیْتَنِى صَغِیْراً، وَ أَجَبْتَنِى کَبِیْراً، وَ کُنْتُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَةِ الْعَیْنِ مِنَ الْحَدَقَهِ وَ الرُّوحِ مِنَ الْجَسَدِ»؛ (واى پدرم! واى ابوطالب! چقدر از مرگ تو غمگینم؟ چگونه مصیبت تو را فراموش کنم، اى کسى که در کودکى مرا پرورش دادى، و در بزرگى دعوت مرا اجابت نمودى، و من در نزد تو همچون چشم در حدقه و روح در بدن بودم). (2)
و نیز پیوسته اظهار مى داشت: «ما نالَتْ مِنِّى قُرَیْشٌ شَیْئاً أَکْرَهُهُ حَتّى ماتَ أَبُوطالِب»؛ (قریش هیچ گاه نتوانست مکروهى بر من وارد کند مگر زمانى که ابوطالب از جهان رفت). (3)
4 ـ از طرفى مسلّم است که: سال ها قبل از مرگ «ابوطالب» پیامبر(صلى الله علیه وآله) مأمور شد هیچ گونه رابطه دوستانه با مشرکان نداشته باشد، با این حال این همه اظهار علاقه و مهر به «ابوطالب» نشان مى دهد که: پیامبر او را معتقد به مکتب توحید مى دانسته است و گر نه چگونه ممکن بود، دیگران را از دوستى با مشرکان نهى کند و خود با «ابوطالب» تا سر حدّ عشق، مهر ورزد؟!
5 ـ در احادیثى که از طرق اهل بیت(علیهم السلام) رسیده است نیز مدارک فراوانى بر ایمان و اخلاص «ابوطالب» دیده مى شود که نقل آنها در اینجا به طول مى انجامد.
این احادیث، آمیخته با استدلالات منطقى و عقلى است مانند روایتى که از امام چهارم(علیه السلام) نقل گردیده است که حضرت پس از این که در پاسخ سؤالى اظهار مى دارد «ابوطالب» مؤمن بود مى فرماید: «اِنَّ هُنا قَوْماً یَزْعُمُونَ اِنَّهُ کافِرٌ».
سپس فرمود: «وا عَجَباً کُلَّ الْعَجَبِ أَ یَطْعَنُونَ عَلى أَبِى طالِبِ أَوْ عَلى رَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله) وَ قَدْ نَهاهُ اللّهُ أَنْ تَقِرَّ مُؤْمِنَةً مَعَ کافِر غَیْرَ آیَة مِنَ الْقُرْآنِ وَ لا یَشُکُّ أَحَدٌ أَنَّ فاطِمَةَ بِنْتَ أَسَد رَضِىَ اللّهُ تَعالى عَنْها مِنَ الْمُؤْمِناتِ السّابِقاتِ فَاِنَّها لَمْ تَزَلْ تَحْتَ أَبِى طالِب حَتّى ماتَ أَبُوطالِب رَضِىَ اللّهُ عَنْهُ»؛ (راستى در شگفتم که: چرا برخى مى پندارند که ابوطالب کافر بوده است! آیا نمى دانند که با این عقیده بر پیامبر و ابوطالب طعنه مى زنند؟ مگر نه این است که: در چندین آیه از آیات قرآن، از این موضوع منع شده است که زن بعد از اسلام آوردن در قید زوجیت کافر نماند، و این مسلّم است که فاطمه بنت اسد از پیشگامان در اسلام است و تا پایان عمر ابوطالب همسرش بود). (4)
6 ـ از همه اینها گذشته اگر در هر چیز تردید کنیم، در این حقیقت هیچ کس نمى تواند تردید کند که «ابوطالب» از حامیان درجه اول اسلام و پیامبر بود، حمایت او از پیامبر و اسلام به حدّى بود که هرگز نمى توان آن را با علایق و پیوندهاى خویشاوندى و تعصبات قبیله اى تفسیر کرد.
نمونه زنده آن داستانِ «شِعب ابوطالب» است، همه مورخان نوشته اند: «هنگامى که قریش، پیامبر و مسلمان ها را در یک محاصره اقتصادى، اجتماعى و سیاسى شدید قرار دادند و روابط خود را با آنها قطع کردند، «ابوطالب» یگانه حامى و مدافع حضرت، سه سال از همه کارهاى خود دست کشید، و «بنى هاشم» را به دره اى که در میان کوه هاى «مکّه» قرار داشت و به «شِعب ابوطالب» معروف شد برد، و آنجا سکنى گزید.
فداکارى را به جائى رسانید که اضافه بر ساختن برج هاى مخصوصى به خاطر جلوگیرى از حمله قریش، هر شب پیامبر(صلى الله علیه وآله) را از خوابگاه خود بلند مى کرد و جایگاه دیگرى براى استراحت او تهیه مى نمود و فرزند دلبندش على(علیه السلام) را به جاى او مى خوابانید و هنگامى که على(علیه السلام) مى گفت: پدر جان من با این وضع بالاخره کشته خواهم شد، پاسخ مى دهد: عزیزم! بردبارى را از دست مده! هر زنده اى به سوى مرگ رهسپار است، من تو را فداى فرزند «عبداللّه» نمودم.
جالب توجه این که: على(علیه السلام) در جواب پدر مى گوید: پدر جان! این کلام من نه به خاطر این بود که از کشته شدن در راه محمّد(صلى الله علیه وآله) هراسى دارم، بلکه به خاطر این بود که مى خواستم بدانى چگونه در برابر تو، مطیع و آماده براى یارى احمدم». (5)، (6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.