پاسخ اجمالی:
از داستان موسی(ع) و خضر(ع)، نکاتی استفاده می شود، از جمله: الف) پیدا کردن رهبر دانشمند و استفاده از پرتو علم او. ب) جوهره علم الهى از عبودیت و بندگى خدا سرچشمه مى گیرد. ج) همواره علم را براى عمل باید آموخت چنان که موسى به دوست عالمش مى گوید: «مِمّا علمت رشداً». د) در کارها نباید عجله کرد؛ «أَلاْ ُمُورُ مَرْهُونَةٌ بِأَوْقاتِه». هـ) وجود ظاهر و باطن در اشیاء و حوادث، و این که در مورد رویدادهاى ناخوشایند عجولانه قضاوت نکنیم.
پاسخ تفصیلی:
الف ـ پیدا کردن رهبر دانشمند و استفاده از پرتو علم او به قدرى اهمیت دارد که: حتى پیامبر اولوالعزمى همچون موسى(علیه السلام) این همه راه به دنبال او مى رود و این سرمشقى است براى همه انسان ها در هر حد و پایه اى از علم و در هر شرائط و سن و سال.
ب ـ جوهره علم الهى از عبودیت و بندگى خدا سرچشمه مى گیرد، چنان که در آیه 65 سوره «کهف» مى خوانیم«عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْم».
ج ـ همواره علم را براى عمل باید آموخت چنان که موسى به دوست عالمش مى گوید «مِمّا علمت رشداً»؛ (دانشى به من بیاموز که راهگشاى من به سوى هدف و مقصد باشد) یعنى من دانش را تنها براى خودش نمى خواهم بلکه براى رسیدن به هدف مى طلبم.
د ـ در کارها نباید عجله کرد؛ چرا که بسیارى از امور، نیاز به فرصت مناسب دارد «أَلاْ ُمُورُ مَرْهُونَةٌ بِأَوْقاتِه» به خصوص در مسائل پراهمیت و به همین دلیل، این مرد عالم، رمز کارهاى خود را در فرصت مناسبى براى موسى بیان کرد.
هـ ـ ظاهر و باطن؛ چهره ظاهر و چهره باطن اشیاء و حوادث، مسأله مهم دیگرى است که این داستان به ما مى آموزد، ما نباید در مورد رویدادهاى ناخوشایند که در زندگى مان پیدا مى شود، عجولانه قضاوت کنیم، چه بسیارند حوادثى که ما آن را ناخوش داریم، اما بعداً معلوم مى شود که از الطاف خفیه الهى بوده است.
این همان است که قرآن مى گوید: «عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاتَعْلَمُون»؛ (ممکن است شما چیزى را ناخوش دارید و آن به نفع شما باشد و ممکن است چیزى را دوست دارید و آن به ضرر شما باشد، و خدا مى داند و شما نمى دانید. (1)
توجه به این واقعیت، سبب مى شود که انسان با بروز حوادث ناگوار، فوراً مأیوس نشود در اینجا حدیث جالبى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که امام(علیه السلام) به فرزند «زراره» (همان مردى که از بزرگان و فقهاء و محدثان عصر خود به شمار مى رفت و علاقه بسیار به امام و امام هم علاقه بسیار به او داشت) فرمود: به پدرت از قول من سلام برسان، و بگو: اگر من در بعضى از مجالس از تو بدگوئى مى کنم به خاطر آن است که، دشمنان ما مراقب این هستند که ما نسبت به چه کسى اظهار محبت مى کنیم، تا او را به خاطر محبتى که ما به او داریم، مورد آزار قرار دهند.
به عکس اگر ما از کسى مذمت کنیم، آنها از او ستایش مى کنند، من اگر گاهى پشت سر تو بدگوئى مى کنم به خاطر آن است که: تو در میان مردم به ولایت و محبت ما مشهور شده اى، و به همین جهت مخالفان ما از تو مذمت مى کنند، من دوست داشتم عیب بر تو نهم تا دفع شرّ آنها شود، آن چنان که خداوند از زبان دوست عالم موسى(علیه السلام) مى فرماید: «أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَة غَصْباً...» (2) .
«این مثل را درست درک کن، اما به خدا سوگند، تو محبوب ترین مردم نزد منى و محبوب ترین یاران پدرم، اعم از زندگان و مردگان، توئى، تو برترین کشتى هاى این دریاى خروشانى و پشت سر تو پادشاه ستمگر غاصبى است که دقیقاً مراقب عبور کشتى هاى سالمى است که از این اقیانوس هدایت، مى گذرد، تا آنها را غصب کند، رحمت خدا بر تو باد در حال حیات و بعد از ممات». (3)
و ـ پذیرش واقعیت ها
اعتراف به واقعیت ها و موضع گیرى هماهنگ با آنها درس دیگرى است که از این داستان مى آموزیم، هنگامى که موسى سه بار به طور ناخواسته گرفتار پیمان شکنى در برابر دوست عالمش شد، به خوبى دریافت که دیگر نمى تواند با او همگام باشد و با این که فراق این استاد براى او سخت ناگوار بود، در برابر این واقعیت تلخ، لجاجت به خرج نداد و منصفانه حق را به آن مرد عالم داد، صمیمانه از او جدا شد و برنامه کار خویش را پیش گرفت، در حالى که از همین دوستى کوتاه، گنج هاى عظیمى از حقیقت اندوخته بود.
انسان نباید تا آخر عمر، مشغول آزمایش خویش باشد و زندگى را تبدیل به آزمایشگاهى براى آینده اى که هرگز نمى آید، تبدیل کند، هنگامى که چند بار مطلبى را آزمود، باید به نتیجه آن گردن نهد.
ز ـ آثار ایمان پدران براى فرزندان
«خضر» به خاطر یک پدر صالح و درستکار، حمایت از فرزندانش را در آن قسمتى که مى توانست، بر عهده گرفت، یعنى فرزند، در پرتو ایمان و امانت پدر، مى تواند سعادتمند شود و نتیجه نیک آن، عائد فرزند او هم بشود.
در پاره اى از روایات مى خوانیم: آن مرد صالح، پدر بلا واسطه یتیمان نبود بلکه از اجداد دورش محسوب مى شد (آرى چنین است تأثیر عمل صالح). (4)
از نشانه هاى صالح بودن این پدر، همان است که او گنجى از معنویت و اندرزهاى حکیمانه براى فرزندان خود به یادگار گذارد.
ح ـ کوتاهى عمر به خاطر آزار پدر و مادر
جائى که فرزندى به خاطر آن که در آینده پدر و مادر خویش را آزار مى دهد و در برابر آنها طغیان و کفران مى کند و یا آنها را از راه الهى به در مى برد، مستحق مرگ باشد، چگونه است حال فرزندى که هم اکنون مشغول به این گناه است، آنها در پیشگاه خدا چه وضعى دارند.
در روایات اسلامى پیوند نزدیکى میان کوتاهى عمر، و ترک صله رحم (مخصوصاً آزار پدر و مادر) ذکر شده است.
ط ـ مردم دشمن آنند که نمى دانند!
بسیار مى شود کسى درباره ما نیکى مى کند، اما چون از باطن کار، خبر نداریم آن را دشمنى مى پنداریم، و آشفته مى شویم، مخصوصاً در برابر آنچه نمى دانیم، کم صبر و بى حوصله هستیم.
البته این یک امر طبیعى است که: انسان در برابر امورى که تنها یک روى یا یک زاویه آن را مى بیند ناشکیبا باشد، اما داستان فوق، به ما مى گوید: نباید در قضاوت شتاب کرد، باید ابعاد مختلف هر موضوعى را بررسى نمود.
در حدیثى از امیر المؤمنین على(علیه السلام) مى خوانیم: «مردم دشمن آنند که نمى دانند». (5)
و بنابراین، هر قدر، سطح آگاهى مردم بالا برود برخورد آنها با مسائل منطقى تر خواهد شد، و به تعبیر دیگر، زیر بناى «صبر» آگاهى است!.
البته، موسى از یک نظر حق داشت ناراحت شود؛ چرا که او مى دید در این سه حادثه، تقریباً بخش اعظم شریعت، به خطر افتاده است:
در حادثه اول مصونیت اموال مردم، در حادثه دوم مصونیت جان مردم و در حادثه سوم مسائل حقوقى، یا به تعبیر دیگر برخورد منطقى با حقوق مردم، بنابراین، تعجب ندارد که آن قدر ناراحت شود که: پیمان مؤکد خویش را با آن عالم بزرگ فراموش کند، اما همین که از باطن امر آگاه شد، آرام گرفت و دیگر اعتراضى نکرد، و این خود، بیانگر آن است که: عدم اطلاع از باطن رویدادها، چه اندازه نگران کننده است.
ى ـ ادب شاگرد و استاد
در گفتگوهائى که میان موسى و آن مرد عالم الهى، ردّ و بدل شد، نکته هاى جالبى پیرامون ادب شاگرد و استاد به چشم مى خورد مانند:
1 ـ موسى خود را به عنوان تابع خضر معرفى مى کند«أَتَّبِعُکَ».
2 ـ موسى بیان تابعیت را به صورت تقاضاى اجازه از او ذکر مى کند «هَلْ أَتَّبِعُک».
3 ـ او اقرار به نیازش به تعلم مى کند و استادش را به داشتن علم«عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ».
4 ـ در مقام تواضع، علم استاد را بسیار معرفى مى کند و خود را طالب فراگرفتن گوشه اى از علم او «مِمّْ».
5 ـ از علم استاد به عنوان یک علم الهى یاد مى کند «عُلِّمْتَ».
6 ـ از او طلب ارشاد و هدایت مى نماید «رُشْداً».
7 ـ در پرده به او گوشزد مى کند: همان گونه که خدا به تو لطف کرده و تعلیمت نموده، تو نیز این لطف را در حق من کن «تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمَت».
8 ـ جمله «هَلْ أَتَّبِعُک» این واقعیت را نیز مى رساند که: شاگرد باید به دنبال استاد برود، این وظیفه استاد نیست که به دنبال شاگرد راه بیفتد (مگر در موارد خاص).
9 ـ موسى با آن مقام بزرگى که داشت (پیامبر اولوا العزم و صاحب رسالت و کتاب بود) این همه تواضع مى کند یعنى هر که هستى و هر مقامى دارى در مقام کسب دانش باید فروتن باشى.
10 ـ او در مقام تعهد خود، در برابر استاد، تعبیر قاطعى نکرد بلکه گفت: «سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللّهُ صابِراً»؛ (ان شاء اللّه مرا شکیبا خواهى یافت) که هم ادبى است در برابر پروردگار، و هم در مقابل استاد که اگر تخلفى رخ دهد هتک احترامى نسبت به استاد نشده باشد.
ذکر این نکته نیز لازم است که: این عالم ربانى در مقام تعلیم و تربیت نهایت بردبارى و حلم را نشان داد، هرگاه موسى بر اثر هیجان زدگى تعهد خود را فراموش مى کرد و زبان به اعتراض مى گشود، او تنها با خونسردى در لباس استفهام مى گفت: «من نگفتم نمى توانى در برابر کارهاى من شکیبا باشى» (6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.