پاسخ اجمالی:
در بحث هاى مربوط به صفات خدا ثابت شده است که صفات خداوند عین ذات پاک اوست و مانند صفات بشر زاید بر ذات نیست. به این معنا که در صفات ممکنات، ذات چیزى است و صفات چیزى دیگر؛ مثلا، علم غیر از ذات ما و عارض بر ذات ماست، ولى صفات خداوند چنین نیست؛ یعنى علم او عین ذات اوست و به عبارت دیگر ذاتى است که تمام علم، تمام قدرت و تمام حیات است. بنابر این منظور حضرت از این که کمال توحید و اخلاص، نفى صفت از خداست، در حقیقت نفى صفات زاید بر ذات مى باشد.
پاسخ تفصیلی:
دلیل این موضوع را در کلام خود امیرمؤمنان(علیه السلام) در همین خطبه مى خوانیم: «لِشَهادَةِ کُلِّ صِفَة اَنَّها غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهادَةِ کُلِّ مَوْصُوف َاَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ».
در بحث هاى مربوط به صفات خدا ثابت شده است که صفات خداوند عین ذات پاک اوست و مانند صفات بشر زاید بر ذات نیست، به این معنا که در صفات ممکنات، ذات چیزى است و صفات چیزى دیگر؛ مثلا، علم غیر از ذات ما و عارض بر ذات ماست، ولى صفات خداوند چنین نیست، یعنى علم او عین ذات اوست و به عبارت دیگر ذاتى است که تمام علم، تمام قدرت و تمام حیات است، بنابر این منظور حضرت از این که کمال توحید و اخلاص، نفى صفت از خداست، نفى چنین صفات زاید بر ذات مى باشد.
هنگامى که مى گوییم ما علم داریم، علم چیزى است و ما چیزى دیگر، در آغاز عالم نبودیم و تدریجاً علم آموختیم، اگر از آغاز هم معلوماتى مى داشتیم، باز «علم» ما غیر از اصل وجود ماست، یا صحیح تر بگوییم: گوشه اى از وجود ما را تشکیل مى دهد.
همچنین قدرت و توانایى ما که در عضلات و اعصاب ما نهفته است، گوشه دیگرى از وجود ما را تشکیل مى دهد و این هر دو با هم اختلاف دارند و دو گوشه متمایز از وجود ما هستند؛ به وسیله مغز و با روح خود حقایق را مى فهمیم و درک مى کنیم و با عضلات نیرومند خود اجسام سنگینى را از زمین بر مى داریم.
این وضع «صفات» ماست که نه عین ذات ما و نه عین یکدیگر هستند.
امّا در خداوند چنین نیست، ذات او عین علم، عین قدرت و عین حیات و ادراک است؛ یعنى علم او گوشه اى از ذات پاک او و قدرت گوشه دیگرى را تشکیل نمى دهد، تمام ذات او علم و تمام آن قدرت است. بنابر این قدرت او هم عین علم او مى باشد.
ممکن است تصوّر این موضوع براى بسیارى مشکل باشد و چنین چیزى را غیر ممکن خیال کنند. البتّه تا اندازه اى حق دارند؛ زیرا صفات و کیفیّات حالات ما چنین نیست؛ ما با صفات و حالاتى خو گرفته ایم که هریک گوشه اى از وجود ما را پر کرده و با یکدیگر اختلاف و تفاوت دارند، بنابر این درک صفاتى که با ذات یکى باشد و در میان تمام آن صفات عینیّت و یگانگى برقرار باشد، بسیار مشکل است تا آن جا که براى بعضى ممکن است نا مفهوم باشد.
در این جا ناچاریم از پاره اى مثال ها که مطلب را تا حدودى به ذهن و فکر ما نزدیک مى کند، استمداد جوییم:
نور و شعاع آن را در نظر بگیرید، همه چیز در پرتو آن روشن و هویداست؛ بنابر این «کاشفیّت» و «آشکار ساختن» یکى از صفات و کیفیّات نور است، ولى آیا این خاصیّت در گوشه اى از وجود نور قرار گرفته یا نه؟ بلکه نور سراپا کاشفیّت است.
مثال دیگر: ادلّه توحید مى گوید: ما «آفریده» خدا هستیم و او آفریدگار ما، همچنین علم خدا به ما مى گوید: ما «معلوم» خدا هستیم، یعنى خداوند علم به وجود ما دارد.
حال این سخن پیش مى آید که «مخلوق بودن ما» و «معلوم بودن ما» که از صفات ما محسوب مى شود، آیا هریک گوشه اى از وجود ما را تشکیل مى دهد یا خیر؟ جواب این سؤال روشن است، سرتاپاى وجود ما مخلوق و آفریده اوست، همان طور که سرتاپاى وجود ما معلوم آن ذات مقدّس است. بنابر این صفت «مخلوق بودن» و «معلوم بودن» تمام وجود ما را پر کرده و به عبارت دیگر با تمام ذات ما متّحد مى باشد.
منظور از ذکر این مثال ها این است که کمى از انس و عادتى که با صفات معمولى زاید بر ذات داریم، خود را خالى کرده و آن صفاتى را که با تمام ذات یکى است، درک نماییم.(1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.