نوآوریهای شیخ رضی در علم صرف
حجتالاسلام والمسلمین عبدالمطلب فریدیفر؛ رئیس مدرسه زبان و ادبیات عرب مجتمع عالی امام خمینی(ره) و عضو هیئت علمی جامعةالمصطفی العالمیة (a.faridifar@chmail.com).
مقدمه
برای بررسی نظریات و نوآوری هر عالمی، رجوع به تألیفات وی، یکی از مهمترین منابع بهشمار میرود. برای دستیابی به نوآوریهای شیخ رضی در علم صرف نیز آنچه در اختیار بوده، کتاب گرانبهای شرح شافیه ابنحاجب است. البته ابنحاجب (ت 646) در تألیف کتاب شافیه روش جدیدی در ساختار علم صرف ابداع کرد که با تألیفات علمای پیش از ایشان کاملا متفاوت است و خود این تألیف را باید یک نوآوری در ساختار علم صرف دانست. شیخ رضی (ت 688) در شرح کتاب، با دیدگاه جدید و مستدل خود، ساختار جدید دیگری برای مباحث صرفی ارائه میدهد و به ساختار ابنحاجب، نقدهای متعددی وارد کرده است که در جای خود مطرح خواهد شد.
شناخت شیخ رضی
رضیالدین محمدبن حسن استرآبادی (درگذشته 688ق)، معروف به فاضل رضی و شارح رضی، و ملقب به نجمالأئمه و رضیالدین، عالم امامی، ادیب و نحوی شیعی قرن هفتم است. تاریخ ولادت او معلوم نیست، اما از نسبت او به استرآباد، چنین برمىآید که او در این شهر زاده شده یا در آنجا زیسته است، اما بىشک وی در نجف اشرف سكونت داشته است؛ زیرا خود در شرح الکافیة، تصریح کرده که کتاب را در آستان غروی (مرقد حضرت علی(علیه السلام) در نجف) به پایان رسانده است. برخی احتمال دادهاند مراد از آستان غروی، شهر مدینه باشد.
ثبتنشدن شرححال وی در مصادر قدیمی، اختلافاتی را در ذکر سال وفات او پدید آورده است؛ بهگونهای كه برخی آن را سال 684 و برخى 686ق نوشتهاند، اما در آخر نسخه شافیه مورخ 757ق، تصریح کرده که کتاب در 688ق به پایان رسیده است و این نکته ثابت مىکند شیخ رضىالدین، دستکم تا این زمان زنده بوده است.
1. مذهب شیخ رضی
درباره مذهب وی اختلاف اساسی وجود ندارد، از میان منابع متأخر اهلسنت، طاش کوپریزاده به تشیع او اشاره و نکتهای از عقاید کلامی منسوب به او را نقل کرده است.(1) محمدباقر موسوی خوانساری نیز وی را یکی از نوادر روزگار، شگفتیهای زمان و باعث افتخار عجم بر عرب و شیعه بر دیگر فرقههای اسلامی دانسته است.(2)
2. نوآوریهای شیخ رضی در علم صرف
شیخ رضی، نظرات خود را ضمن شرحدادن متن کتاب، بهصورتهای گوناگون بیان میکند؛ گاه بدون اینکه ابنحاجب در آن موضوع، مطلبی گفته باشد، شیخ رضی نظر خود را بیان کرده است؛ مانند تعریف بناء یا تعریف تعدیه در باب افعال و گاه در مقام نقد کلام ابنحاجب یا نقد عالمی دیگر، نظرش را مطرح و گاه هنگام توضیح متن، نظرش را بیان میکند و بهسبب این اختلافات، دستیابی به نظرات وی دشوار است و مطالعه دقیق کتاب را میطلبد. از سوی دیگر، برای اثبات نوبودن هر نظریهای، اطلاع از نظر عالمان گذشته در آن علم، ضرورت دارد. در این پژوهش، تألیفات علمای بزرگ و صاحبنظر در علم صرف موردتوجه قرار گرفته است؛ از جمله: الکتاب سیبویه (ت 180)، التصریف مازنی (ت 247) که متن آن در کتاب المصنف اثر ابنجنی آمده است، الممتع فی التصریف ابنعصفور (ت 669)، المقتضب مبرد (ت 285) و المنصف ابنجنی (ت 392).
در اینجا به مهمترین نظریات و نوآوریهای شیخ رضی پرداخته میشود.
یکم. نوآوری در ارائه تعریف بنای کلمه
یکی از ویژگیهای شیخ رضی، دقت در تبیین صحیح اصطلاحات علم صرف است و بهمنظور پیشبرد مباحث صرفی برای واژگان اختصاصی این علم، تعریف دقیقی ارائه و برخی ویژگیهای آنها را بیان کرده است. درباره واژه بنای کلمه، علمای پیش از ایشان بحث أبنیة الأسماء والأفعال را در ابتدای کتب خود مطرح کرده و به تفصیل وارد مباحث آن شدهاند، اما برای خود، واژه بناء کلمه تعریفی ارائه ندادهاند؛ مانند کتاب الممتع فی التصریف ابنعصفور، التصریف مازنی، المنصف ابنجنی، الکتاب سیبویه، المقتضب مبرد، و تعریفات بناء کلمه غالباً مربوط به پس از شیخ رضی است و ایشان بناء کلمه را چنین تعریف کرده است:
«المراد من بناء الکلمة ووزنها وصیغتها، هیئتها التی یمکن أن یشارکها فیها غیرها وهی، عدد حروفها المرتبة وحرکاتها المعینة وسکونها مع اعتبار الحروف الزائدة والأصلیة کلّ فی موضعه».(3)
شیخ رضی در این تعریف، ابتدا دو واژه وزن و صیغه را بهعنوان مرادف کلمه بناء، ذکر میکند، سپس بناء را یک هیئت برای کلمه توصیف برمیشمارد که کلمات دیگر در آن هیئت مشارکت دارند. وی در تعریف بنای کلمه میفرماید: «بناء، هیئتی است شکلگرفته از تعدادی حروف با ترتیب دارای حرکات و سکون معین و توجه به حروف زائد و اصلی آن که هریک در جای خود باشند، مانند: رَجُلٌ، رَجُلاً، رَجُلٍ یک بنا دارند و مانند: جَمَلٌ وضَرَبَ یک بناء دارند؛ زیرا تغییرات حرف آخر، در هیئت کلمه دخالت ندارد و باعث تغییر در بنای کلمه نمیشود».
دوم . نوآوری در تعریف علم صرف
تعریف ارائهشده از سوی شیخ رضی نسبت به تعریف قدما پیشرفتهتر و به نکات لازم در تعریف که بازگوکننده مسائل تصریف باشد توجه شده است، البته ایشان تعریف موردنظر خود را با عنوان نظر متأخرون ارائه میکند و میفرماید:
«إنّ التصریف علم بأبنیة الکلمة وبما یکون لحروفها من أصالة وزیادة وحذف وصحة وإعلال وإدغام وإمالة، وبما یعرض لآخرها مما لیس بإعراب ولا بناء من الوقف وغیر ذلك».(4)
ابتدا نسبت به اثبات این تعریف از سوی رضی لازم است نکاتی مورد توجه قرار گیرد:
شیخ رضی این تعریف را پس از آوردن تعریف دیگران و در پایان بحث تعریف، ارائه میکند و هیچ نقد و اشکالی بر آن وارد نکرده است. از سوی دیگر، ویژگیهایی را که در نقد بر تعریف دیگران مورد توجهش بوده بهمنظور رفع آن اشکالات، در این تعریف لحاظ کرده است.
تعریف رضی از سه بخش تشکیل شده: یکی أبنیة الکلمة که مربوط به ساختن کلمه برای معنای جدید است و قسمت اعظم مباحث مهم صرفی را دربرمیگیرد؛ مانند ساختن ماضی، مضارع، امر، مشتقات هشتگانه؛ بخش دوم تغییرات لفظی در حروف کلمه که شامل بحثهای اعلال، ادغام، صحیح، معتل، زائد، اصلی و حذف میشود و سوم تغییرات مربوط به حرف آخر کلمه غیر از اعراب و بنا که شامل مباحث وقف و التقای ساکنین در دو کلمه و ادغام در دو کلمه میشود. برای روشنشدن دقتنظر و برتری تعریف رضی لازم است تعریف دیگران مطرح و نقد آنها توسط شیخ رضی ارائه شود:
ابنحاجب در شافیه میفرماید: «التصریف علم بأصول تعرف بها أحوال أبنیة الکلم التی لیست بإعراب».(5)
نقدهای شیخ رضی به تعریف ابنحاجب
ذکر قید علم در تعریف تصریف «علم بأصول تعرف بها» لازم نیست؛ زیرا خود اصول تصریف هستند نه علم به آنها.
قید احوال در تعریف، «أحوال أبنیة الکلم» مربوط به مسائل فرعی بنای کلمه است و مباحث مهم و اصلی علم صرف را خارج میکند؛ از قبیل ساختن ماضی، مضارع و امر، اسم فاعل و سایر مشتقات هشتگانه، تصغیر و نسبت، مربوط به حالات کلمه، مربوط به مسائل فرعی صرف است از قبیل اعلال و ادغام و تخفیف و حذف.
ذکر قید «التی لیست بإعراب» لازم نیست؛ زیرا اعراب مربوط به آخرین حرف کلمه است و این مسئله از واژه أبنیة الکلمة در تعریف، فهمیده میشود؛ چراکه بنای کلمه مربوط به حروف کلمه غیر از حرف آخر است و تغییراتی را شامل میشود که مربوط به حرف آخر نیست.(6)
تعریف دیگر بنا بر حکایت سیبویه از قدما: «التصریف هو أن تَبنَی من الکلمة بنا لم تَبنِهِ العرب علی وزن ما بَنَتْهُ ثم تعمل فی البناء الذی بَنَیْتَهُ ما یَقْتضِیه قیاسُ کلامهم»(7) و نزدیک به این مضمون از ابنجنی(8) و علما دیگر است.
نقدهای شیخ رضی به سیبویه
ایشان میفرماید، این نوع تعریف مربوط به مسائل تمرین در علم صرف است و گویای علم تصریف نیست.(9)
سوم . نوآوری در ساختار علم صرف
درباره ساختار مباحث علم صرف، علمای پیش از ابنحاجب و رضی، تصویر کامل و مناسبی از آن ارائه ندادهاند و پیش از ارائه ساختار جدید شیخ رضی، نگاهی به نظرات علمای پیش از ایشان میاندازیم.
سیبویه، ابنجنی و مازنی در تدوین کتابهای خود، به بیان روش ساختار و مباحث علم صرف نپرداختهاند و بحثی از آنان مطرح نمیشود، اما برخی دیگر روش خود را بیان کردهاند که به بررسی آنها میپردازیم:
ابنعصفور در کتاب الممتع فی التصریف مباحث علم صرف را به دو قسم تقسیم کرده است. یک قسم مباحث مربوط به تغییرات کلمه برای رسیدن به معانی مختلف است که مسائل اصلی علم صرف را دربرمیگیرد.
قسم دوم، مباحث مربوط به تغییرات لفظی کلمه، مانند قَوَلَ میشود قَالَ، که جایگاه این مباحث را در علم صرف دانسته و آن را به چهار نوع تقسیم کرده: نقص، مانند عِدَة، به حذف واو؛ قلب، در مثل باع؛ ابدال در مانند اِتعد؛ نقل، در مثل قُلت (نقل ضمه به فاءالفعل). سپس ایشان مبنای ساختار تمام مباحث صرفی را برای شناخت کلمه، بر مبنای حرف زائد و اصلی قرار داده و کتاب صرفی خود را براساس حرف زائد و اصلی تدوین میکند و چهار نوع تغییرات لفظی یاد شده را در این چهارچوبه تبیین میکند.(10)
نقد: در این مبنا مطلبی درباره مباحث اساسی علم صرف و قواعد کلی آن، مانند ساخت ماضی و مضارع و امر، مشتقات هشتگانه، ارائه نمیشود، بلکه تحلیل کلمات بهصورت جزئی و واژه نگری پرداخته شده و تکرار مطالب را بهدنبال دارد که در کتاب ایشان مشهود است.
ابنحاجب ساختار مباحث صرف را براساس چهار محور تنظیم کرده است:
محور اول:«وقد تکون للحاجة»، تغییرات در کلمه گاه برای احتیاج بهمعنای جدید است و مباحث آن را بدینشرح بیان کرده است: «ماضی، مضارع، امر و اسم فاعل، اسم مفعول، صفت مشبهه، افعل تفضیل، مصدر، اسم زمان، اسم مکان، اسم آلت، مصغر، منسوب، جمع، التقاء ساکنین، ابتدا و وقف».
محور دوم: «وقد تکون للتوسع»، گاه تغییرات در کلمه برای توسعهدادن در الفاظ عربی است و مباحث این بخش عبارتاند از: «اسم مقصور، اسم ممدود وذی الزیاده».
محور سوم:«وقد تکون للمجانسة»، گاه تغییرات در کلمه برای همجنسکردن حرکات و حروف کلمه است و مشتمل بر یک مبحث است به نام إماله.
محور چهارم: «وقد تکون للإستثقال»، گاه تغییرات برای رفع ثقالت است و مباحث آن عبارتاند از: «تخفیف همزه، اعلال، ابدال، ادغام و حذف».(11)
نقد: شیخ رضی به ساختار ابنحاجب اشکالات متعددی وارد کرده است و میگوید:
«در محور اول، جناب ابنحاجب مباحث مربوط به تغییرات لفظی را در تغییرات معنایی داخل کرده است؛ از جمله مباحث التقاء ساکنین و ابتدا و وقف که از مباحث فرعی صرف هستند و نیز ذکر مصدر که اساساً در تغییرات داخل نیست و اساس ساخت کلمه است و تمام آن موارد را در محور اول داخل میکند».(12)
ابنحاجب، محور دوم را برای توسعه در الفاظ عربی میداند و مواردی را آورده که برای ساخت معنای اصلی کلمات است نه توسعه در کلمات؛ مثلاً الف مقصور، گاه برای اعلال در آخر کلمه است؛ مانند اسم مفعول معتلاللام از ثلاثی مزید و نیز اسم زمان و مکان و مصدر میمی آن که در آخرشان الف مقصوره است، ولی از کلمات اصلی علم صرف هستند یا الف ممدوده در مصادر معتلاللام از بابهای افعال و مفاعله و افتعال که از کلمات اصلی صرف هستند نه برای توسعه در الفاظ و همچنین در أفعل تفضیل که مؤنث آن بر وزن فُعلَی است و الف مقصوره دارد یا مؤنث أفعل وصفی بر وزن فعلا که الف ممدوده دارد.
در تمام این موارد، هیچیک برای توسعه در الفاظ عربی نیست؛ لذا طرح ساختار ایشان کامل بهنظر نمیرسد. از سوی دیگر، حروف زائد در کلمه صرفاً برای توسعه بهکار نمیرود، بلکه حروف زائد، گاه برای معنای جدید به کلمه اضافه میشوند؛ مثل الف، میم، واو از حروف زائد برای ساختن اسم فاعل و اسم مفعول یا دیگر اسمها بهکار میرود؛ بنابراین هر زائدی برای توسعه در لفظ نیست.(13)
نقد به محور سوم اینکه تغییردادن حرفی برای إماله، یک نوع تغییر در حروف است و مثل دیگر تغییرات فرعی مربوط به حروف کلمه است؛ پس این بحث یک محور مستقل بهشمار نمیرود.
ساختار مباحث علم صرف از دیدگاه رضی، ویژگیهایی دارد که یک نوآوری در این موضوع بهشمار میرود، ایشان ساختار علم صرف را در سه محور تنظیم کرده است:
محور اول:«أبنیة الکلمة»، منظور اصول و قواعدی است برای تغییر در ساخت کلمه برای رسیدن بهمعنای جدید، که شامل مباحث اصل علم صرف میشود و عبارتاند از: «بنا ماضی، مضارع، امر، ابنیه اسم فاعل، اسم مفعول، صفت مشبهه، افعل تفضیل، اسم زمان، اسم مکان، اسم آلت، مصغر، منسوب، جمع».(14)
محور دوم:«أحوال أبنیة الکلمة»، حالات بنای کلمه از نظر رضی دربرگیرنده مباحثی است که مربوط به تغییرات حروف کلمه است و تأثیری در ایجاد معنای جدید ندارد و آنها عبارتاند از: «ابتدا، اماله، تخفیف همزه، اعلال، ابدال، حذف، ادغام در یک کلمه، التقاء ساکنین در یک کلمه».(15)
محور سوم:«التی لیست بأبنیة ولا أحوال أبنیة»، تغییراتی که بر کلمه عارض میشوند و برای رفع اضطرار هستند. بنابراین، نه در تغییرات برای ایجاد معنای جدید دخالت دارند و نه در تغییرات لفظی کلمه و مباحث این محور عبارتاند از: «وقف، التقاء ساکنین در دو کلمه، ادغام در دو کلمه».
چهارم. نوآوری در استعمال بابهای ثلاثی مزید
شیخ رضی درباره استفاده از بابهای ثلاثی مزید ملاکی اساسی را قائل شدهاند که علمای پیش از ایشان به این ملاک اشارهای نکردهاند و آن ملاک عبارت است از «استعمال در کلام عرب» و برای اثبات معانی بابها به آن استناد میکند و میگوید: «استعمال بابهای ثلاثی مزید قیاسی نیستند و برای کاربرد هر فعل در یکی از بابهای ثلاثی مزید، لازم است آن فعل در کلام عرب استعمال شده باشد؛ یعنی از نظر لفظی، بابهای ثلاثی مزید سماعی هستند و از نظر معنا نیز سماعی بهشمار میروند؛ بدینمعنا که لازم است آن باب در آن معنای معین، استعمال شده باشد».(16)
بنابراین، نمیتوانیم ظَرُفَ یا نَصَرَ را به باب افعال ببریم و بگوییم اَظرَفَ یا اَنصَرَ و نیز لفظ اذهَبَ را که بهمعنای تعدیه استعمال میشود، نمیتوانیم بهمعنای سلب بگیریم؛ یعنی انجامنشدن رفتن؛ زیرا آن را بهمعنای سلب در کلام عرب بهکار نبردهاند یا بهمعنای تعریض نیز استفاده نشده است.(17)
پنجم. نوآوری در بحث ادغام
بیشتر علما در تعریف ادغام از کلماتی استفاده کردهاند که شیخ رضی با دقتنظر خود آنها را نقد کرده است، برای تحلیل و بررسی نظر علما، برخی تعریفها را میآوریم:
ابنعصفور مینویسد: «الإدغام هو رفعُك اللسانَ بالحرفین رفعةً واحدةً ووضعُك إیاه بهما موضعاً واحداً وهو لا یکون إلاّ فی المثلَین أو المتَقاربَین».(18)
مبرد نیز گفته است: «إعلم أنّ الحرفین إذا کان لفظُهما واحداً فسکن الأول منها فهو مدغم فی الثانی».(19)
ابنحاجب مینویسد: «الإدغام أن تأتی بحرفین ساکنٍ فمتحركٌ من مخرج واحدٍ من غیر فصلٍ ویکون فی المثلین والمتقاربین».(20)
شیخ رضی ابتدا درباره ادغام متقاربین یک اشکال اساسی مطرح میکند و درباره ادغام متقاربین میگوید، ادغام متقاربین امکان ندارد انجام شود، مگر درصورتیکه به متماثلین تبدیل شود؛ زیرا ادغام در یک مخرج اتفاق میافتد و متقاربین دو حرف هستند و دو مخرج دارند و ممکن نیست از یک مخرج ادا شوند، مگر به مثلین تبدیل شوند.
نقد دیگر شیخ رضی به واژه حرفین است که در تعریف ادغام استفاده شده است و میگوید: برای ادغام کردن، دو حرف داشتن معنا ندارد؛ زیرا ادغام در دو حرف شکل نمیگیرد، بلکه ادغام از نظر من، ادا کردن یک حرف قوی است با اعتماد بر مخرجش. از سوی دیگر، بیان یک حرف ساکن و یک حرف متحرک در انجام ادغام قابل قبول نیست و توجیه مناسبی ندارد؛ زیرا تعبیر به یک حرف ساکن و یک حرف متحرک، دوئیت را درپی خواهد داشت.
نقد دیگر آنکه برخی میگویند در ادغام، یک حرف ساکن و یکی متحرک به هم میرسند و از سوی دیگر میگویند بدون فاصله ادا میشوند. این دو جمله متناقضین هستند؛ زیرا برای اینکه دو حرف پشت سر هم تلفظ شوند باید از یکدیگر جدا باشند و فاصله داشته باشند، اما از آن سو میگویید بدون فاصله ادا شوند. این همان تناقض است.(21)
ششم. نوآوری در تفکیک معنای مشارکت و تعدیه در باب مفاعله
علمای پیش از رضی قائل هستند که باب مفاعله در معنای مشارکت، متعدی است. ابنجنی گفته است: «أما فاعلتُ فأکثر ما یجیء من اثنین... ولا تکاد تراه إلاّ متعدیاً»(22) و نزدیک به همین عبارت را ابنعصفور نیز بیان کرده است.(23) شیخ ابنحاجب نیز به متعدیبودن مفاعله در معنای مشارکت تصریح میکند و میگوید: «و فاعل لنسبة أصله الی أحد الأمرین متعلقاً بالآخر للمشارکة صریحاً فیجیء العکس ضمناً».(24) در کلام ایشان قید متعلق بالآخر متعدیبودن باب مفاعله را میفهماند؛ زیرا ایشان در کتاب کافیه برای تعریف متعدی، قید متعلق را بهکار برده است و میگوید: «المتعدی ما یتوقف فهمه علی متعلق»؛(25) فعل متعدی فعلی است که فهم معنای آن متوقف بر متعلقی است؛ یعنی کار فاعل به آن تعلق بگیرد و بر آن واقع شود که آن متعلق، همان مفعول است.
شیخ رضی بین معنای مشارکت در باب مفاعله و متعدیبودن آن، تفکیک دقیقی قائل شده است و میگوید:
مفعول باب مفاعله در معنای مشارکت، از نوع متعدی ثلاثی مجرد نیست و در مثال ضارَبَ زیدٌ سعیداً اسم دوم درحالیکه مفعول است و منصوب شده، نصب آن از باب تعدیه و مضروب بودن نیست و با مثال ضَرَبَ زیدٌ عمراً فرق دارد که ضَرَبَ متعدی است و عمراً منصوب و مضروب و مفعول به واقعی است؛ یعنی عمراً در این مثال فقط مضروب است، اما در ضارَبَ بهمعنای مشارک، سعید درحالیکه مضروب است ضمناً ضارب است و فاعلیت ضمنی دارد. ازاینرو، تعدیه واقعی محقق نمیشود و سعید از نظر مشارَکبودن در ضرب منصوب است؛ یعنی سعید کسی است که مورد مشارِکت در ضرب قرار گرفته و زید مشارِک و فاعل و مرفوع است و با توجه به اینکه مشارَک مفعول است و سعید مشارَک است، منصوب شده. از سوی دیگر، اسم دوم گرچه در ترکیب مفعول و صریحاً مضروب است، چون ضمناً ضارب است و فاعل قرار میگیرد، همین معنای ضمنی ضاربیت، مانع از منصوبشدن آن بنابر مضروبیت است؛ پس نصب آن بنابر مشارَکبودن است.(26)
شیخ رضی برای روشنتر شدن این مطلب، مثالی از فعل لازم ارائه میدهد، مانند کارَمتُ سعیداً. در این مثال، ریشه فعل، (كَرُمَ)، لازم است و به مفعول نیاز ندارد و معنای کرامت متوقف بر سعید نیست که سعید مفعول واقعی آن بشود؛ بنابراین، معنای مشارکت بین متکلم و سعید، با همان معنای لازم شکل میگیرد و تعدیهای تحقق پیدا نمیکند؛ پس نصب سعید نمیتواند از باب تعدیه باشد.(27)
معنای جدید در باب مفاعله و تفاعل
شیخ رضی با توجه به استفاده از برخی معانی در کلام عرب یا در کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) که به آن معنا در کتب علما بهعنوان معنای بابها اشاره نشده است، آن معنا را بهعنوان معنایی جدید ارائه دادهاند، که به برخی اشاره میشود:
در باب مفاعله:
ایشان میگوید گاه باب مفاعله معنای مشارکت نمیدهد، بلکه انجام فعل از فاعل بر مفعول بدون دلالت بر معنای مشارکت صورت گرفته است، مانند راجعتُه یا عاوَدتُه که برگرداندم معنا میدهد، در اینجا عمل برگرداندن بین فاعل و مفعول صورت نگرفته است.(28) برای مثال در کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام): «ما الدنیا غَرتكَ ولکن بها اغتَررتَ ولقد کاشَفَتكَ»،(29) معنای کاشفت بر مشارکت دلالت ندارد با توجه به اینکه ضمیر هی به دنیا برمیگردد بهمعنای این است که دنیا برای تو پندها آشکار ساخته؛ یعنی دنیا برای تو عبرتها هویدا کرده که این معنا با معنای جدید شیخ رضی قابل تطبیق است.
در باب تفاعل:
شیخ رضی میگوید: «گاه باب تفاعل بر این دلالت میکند که همه بر انجام کار اتفاق دارند، بیآنکه بعضی نسبت به بعضی دیگر در برابر هم در انجام فعل مشارکت کنند،(30) مانند کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهجالبلاغه: «وتعایا أهلُه بصفةِ ذاته».(31) تعایا از باب مفاعله از ریشه عی است بهمعنای عجز و خستگی، بهمعنای خانواده بیمار که از بیماری خسته و عاجز شدند. در اینجا معنای عاجزکردن یکدیگر یا بعضی، بعضی دیگر را نمیدهد، بلکه همگی عاجز شدهاند.
هفتم. نوآوریهای معنایی در باب استفعال و تفعل
شیخ رضی برای معنای استفعال، معنایی آورده که میفرماید کثیر الاستعمال است، اما دیگران آن را بیان نکردهاند و آن عبارت است از: اعتقاد داشتن به وجود صفتی در چیزی مانند اِسْتَکْرَمتُهُ؛ یعنی اعتقاد پیدا کردم در او صفت کرامت هست. استَعظَمتُه؛ یعنی اعتقاد پیدا کردم او دارای صفت بزرگی است و این معنا در افعالی است که ریشه آن صفتی از صفات است و شیخ رضی میگوید باب استفعال در این معنا کثیر الاستعمال است:(32)«ویجیء أیضاً کثیراً للاعتقاد فیّ».
با توجه به این معنا، شیخ ابنحاجب در ذکر معانی باب تفعل یکی از معانی آن را بهمعنای استفعال آورده که مورد تأیید رضی است، اما شیخ رضی برای معنای استفعال، دو وجه آورده که میگوید باب تفعل بر هر دو معنای استفعال دلالت دارد؛ یکی معنای طلب مانند تَنَجرتُه که بهمعنای استنجرتُه است؛ یعنی درخواست کردم حضورش را و وفا نمودنش را و دیگری معنای اعتقاد داشتن به اینکه وصف ماده فعل در آن شی وجود دارد؛ یعنی اعتقاد به اینکه مفعول دارای صفت اصل فعل است مانند: تَعَظمْتُه بهمعنای استعظمتُه؛(33) یعنی اعتقاد پیدا کردم در او که با عظمت است و تکبر واستکبَرَ؛ یعنی اعتقاد پیدا کرد در وجود خود که بزرگ است.
هشتم. نوآوری در ارجاع تعدد معنا به وحدت معنا
یکی از ابتکارات رضی در معانی بابهای ثلاثی مزید، برگرداندن معانی متعدد به یک معنا است؛ برای نمونه در برخی معانی باب افعال، وحدت معنا را لحاظ کرده است. ابتدا تعدد معانی را میآوریم:
«صیرورته ذا کذا»؛(34) یعنی فاعل فعل، صاحب ماده و مبدأ فعل شود. شیخ رضی این معنا را بهعبارت دیگری بیان کرده (صار ذا أصله) و مورد تأیید قرار داده است. مانند: ألحم زید، زید صاحب گوشت شد؛ یعنی بدن زید گوشتدار شد و چاق گردید. أطغَلَت المرئةُ؛ آن زن صاحب بچه شد؛ أعسَرَ زیدٌ؛ زید صاحب سختی شد.
دخول فاعل در زمانی که مبدأ اشتقاق فعل است؛ مانند أصبَحَ، أمسَی، أفخَرَ یعنی داخل صبح شد، داخل عصر شد، داخل سپیدهدم شد؛ أشمَلنا وأجنَبنا، یعنی داخل باد شمال شدیم، داخل باد جنوب شدیم.
دخول یا وصول فاعل در مکانی که ماده فعل است؛ مانند أجبَلَ زیدٌ، زید به کوه رسید؛ أنجد زیدٌ، زید به سرزمین نجد رسید.
رسیدن به عددی که ماده و ریشه فعل است؛ مانند أعشَرَ، أتسَعَ؛ یعنی به عدد ده رسید، به عدد نُه رسید.
الاستحقاق و حینونت، یعنی فاعل، استحقاق انجام ریشه فعل در او را پیدا کرد و زمان انجام ریشه فعل برای فاعل رسید؛ مانند أحصد الزرع، زراعت استحقاق دروکردن پیدا کرد و به زمان دروکردن رسید.
شیخ رضی پس از توجه به این پنج معنا، معنای اول (صیرورته ذا کذا) را بهمعنای «صار ذا أصله» تفسیر کرده است؛ یعنی فاعل دارای معنای ماده و اصل فعل شد و این معنا را اصل قرار داد و تمام معانی را به همین معنا برگرداند.(35) پس ایشان تمام مثالهای ذکرشده در معانی گوناگون را به یک معنا برگردانده است؛ مانند: «ألحَمَ زیدٌ»، یعنی صار ذا لحم، «أطفَلَت المرئة»، صارت ذا طفل؛ «أصبح وأمسی وأفجر»، یعنی صار ذا صبح وذا مسا وذا فجر، وأشمَلنا وأجنَبنا، صار ذا ریح الشمال وصار ذا ریحالجنوب؛ «أجبَلَ» صار ذا حَبَل، «أعشَرَ وأتسَعَ»، صار ذا عشرة وذا تسعة؛ «أحصد الزرع»، صار الزرع ذا حصاد.
نهم. نوآوری در رابطه حروف حلقی و فتحه عین مضارع
بیشتر علمای تصریف و ابنحاجب قائل شدهاند، مضارع فَعَلَ یا مضموم العین است یا مکسورالعین (یفعُل و یفعِل). هرگاه عینالفعل یا لامالفعل آن حرف حلقی باشد واجب است مضارع آن مفتوحالعین (یفعَل) بیاید. ابنعصفور میگوید: «فلا یخلو أن تکون لامه أو عینه حرف حلق، أو لا یکون، فإن کان کذلك فإن مضارعه أبداً علی یفعَل بفتحالعین».(36)
ابنحاجب نیز میگوید: «فإن کان مجرداً علی فَعَلَ، کسِرت عینه أو ضُمت أو فُتِحَت إن کان العین أو اللام حرف حلق».(37)
علما برای تأیید و تقویت رابطه الزامی بین حرف حلقی و فتحهدادن عینالفعل، بهحذف واو از مضارع مثال واوی استناد کردهاند؛ مانند یهَبُ، یضَعُ، و یقَعُ؛ زیرا حذف واو از مضارعی که مکسورالعین باشد صورت میگیرد؛ پس این موارد در اصل مکسورالعین بودهاند و فتحهدادن فقط بهخاطر حرف حلقی است. پس مفتوحالعین آمدن مضارع فَعَلَ، فقط با حروف حلقی امکان دارد و درصورتیکه فَعَلَ حرف حلقی نداشته باشد، مضارع آن یا مکسورالعین است یا مضمومالعین.
شیخ رضی این نظریه را رد میکند و میگوید: فتحهدادن مضارع فَعَلَ که عین یا لام آن حرف حلقی باشد یک وجه استحسانی است؛ زیرا در برخی افعال که دارای حرف حلقی هستند، عین مضارع آنها مضموم یا مکسور آمده، مانند: بَرَأَ یَبرَءُ وهَنَأَ یهنِئُ.
از سوی دیگر، در افعالی که لازم است مضمومالعین یا مکسورالعین باشند، با آنکه حرف حلقی دارند عین مضارع آنها به فتحه تبدیل نشده است، مانند وَضُؤَ یوْضُؤُ.
همچنین أبرَئَ یبرِئُ واِستَبْرَأَ یسْتَبْرِئُ که در ماضی مجهول این دو فعل، أُبْرِئَ وأُسْتُبْرِئَ میشوند. در این افعال، عینالفعل با وجود حرف حلقی، مضارع مکسور است.
در ادامه شیخ رضی میگوید مضارع فَعَلَ جایز است به فتح عین استعمال شود و ربطی به حرف حلقی ندارد؛ زیرا اساساً مضارع فَعَلَ گاه مضموم و گاه مکسور و گاه میتواند مفتوحالعین استعمال شود و همین جواز تغییر حرکت عین مضارع به سه حرکت، و استعمالشدن آن در کلام عرب، دلیل مناسبی است که مفتوحشدن عین مضارع فَعَلَ، منحصر در وجود داشتن حرف حلقی نیست. پس در استعمالات عرب، در برخی افعال با وجود حرف حلقی، کسره عین مضارع را به فتحه تبدیل کردهاند؛ مانند وَسِعَ یسَعُ ووَطِئَ یطَأُ، حذف واو در مضارع این دو فعل، دلالت دارد که در اصل مکسورالعین بوده، اما در افعال دیگر با وجود شرایط فتحدادن، بهصورت مکسورالعین استعمال کردهاند، مانند: وَرِعَ یرعُ ووَلِهَ یلِهُ ووَهلَ یهِلُ، ووَعزَ یعِزُ ووحر یحِرُ. بنابراین، مفتوحشدن عین مضارع فَعَلَ مشروط بهوجود حرف حلقی نیست، بلکه استحسانی و بهصورت جواز است، نه لزوم.
نتیجهگیری
شیخ رضی یکی از علمای بهنام شیعه است که در موارد متعددی از علم صرف مانند تعریف بنا کلمه، تعریف علم صرف، ساختار علم صرف، استعمالهای بابهای ثلاثی مزید، ادغام، تفکیک معنای مشارکت در باب استفعال و تفعل، نوآوری معنایی در باب استفعال و تفعل، ارجاع تعدد معنا به وحدت معنا و نوآوری در رابطه حروف حلقی و فتحه عین مضارع به نوآوری و ارائه نظریات مختلف پرداخته است.(38)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.