پاسخ اجمالی:
آيه اي كه ازدواج را محدود به چهار همسر نموده در اواخر سال هشتم هجری نازل شده و پيامبر(ص) تا آن زمان همه همسران خود را گرفته بود؛ بدين ترتيب اين سخن كه پيامبر آنچه را بر ديگران حرام كرد براى خود روا شمرد، از اساس فرو مى ريزد. افزون بر اينكه حتّى در شرايط استثنايى جامعه نيز امكان داشتن چهار همسر مشروط به رعايت عدالت شده است؛ البته در موقعيّتى مانند روزهاى جنگ و شهادت.
پاسخ تفصیلی:
حکم اختصاصی پیامبر(ص) در مورد «تعدد زوجات»!؟
همانطور كه می دانيم پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) براى خود برگزيدن بيش از چهار همسر را تجويز كرد، حال آن كه امّت او چنين اجازهاى نداشتند، پيرامون اين مسأله سر و صداى بيهودهاى برانگيختهاند تا ساحت مقدس آن حضرت را مورد تعرّض قرار دهند. مستشرقان به اين در و آن در زدهاند و فريادها سردادهاند تا وجهه آن رسالت مآب را دگرگون كرده او را مردى شهوتران و فرو رفته در عشق به جنس مخالف، همانند شاهان عيّاش و خوشگذران، تصوير كنند. قصهها بافتهاند درباره ازدواج پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با همسرانش، آن هم در سالهايى كه پنج دهه از عمر شريفش سپرى شده بود؛ سنّى كه نوعاً در آن تمايل مرد به زن فروكش مىكند.
اين قصهها را امثال موير، آرونگ، اسپرنگر، فايل، درمنگام و لامانس و ديگر كسانى كه به شرح زندگانى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) پرداختهاند تكرار كرده اند؛(1) كسانى كه يا آشكارا و يا در پوشش تحقيق و علم به تبليغ مسيحيّت پرداخته اند. اين كينههاى ديرينه نسبت به اسلام است كه از زمان جنگهاى صليبى در جان اين گونه افراد ريشه دوانده و در نوشتهها و كتاب هايشان بروز و نمود مىيابد و در نتيجه در موضوع ازدواجهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با دگرگون كردن واقعيّت و لكّه دار كردن و تخريب چهره تابناك حقيقت در حق تاريخ جنايتى نابخشودنى روا مىدارند.
اما حقيقت، گواه روشنى است بر اينكه محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) كسى نبود كه هوسها خرد و انديشه او را به بازى گيرد. او با همسران خود از سر شهوت لبريز يا عشق و عاشقى ازدواج نكرد. اگر برخى نويسندگان مسلمان نيز به خود اجازه مىدهند چنين ادعا كنند و ـ هرچند از روى حُسن نيّت ـ بهانه به دست دشمنان اسلام دهند، اين بدان جهت است كه تقليد و كوته نگرى ايشان را به ورطه دنيوى نگرى درافكنده خواستهاند پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را در هر چيز ممتاز و فوق العاده نشان دهند حتّى در امور شهوانى و نفسانى؛ و اين نگرشى اشتباه است كه تاريخ زندگى ارزشمند او آن را به سختى انكار مىكند و مشى و مرام درخشان وى در آن فضاى تيره و تار، هرگز چنين چيزى را بر نمى تابد.
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در سنّ بيست و سه سالگى با خديجه ـ كه سالها از او بزرگ تر بود ـ ازدواج كرد؛ با آن كه در عنفوان جوانى و غايت برومندى و نيك منظرى و زيبا طلعتى و كمال مردى بود. با اين همه بيست و هشت سال، خديجه تنها همسر او بود تا آن كه مرزهاى پنجاه را در نورديد. اين در حالى بود كه چند همسرى در ميان عرب آن روز معمول و رايج بود، و محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)، مىتوانست با توجه به اينكه فرزند پسرى از خديجه نداشت همسر ديگرى نيز بر سر او بياورد، آن هم در زمانى كه دختران را زنده به گور مىكردند. پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) هفده سال پيش از بعثتش و يازده سال پس از آن نيز، با خديجه به سر برد و هرگز در اين انديشه نبود كه كسى را در كنار او شريك زندگى خويش سازد. چنان كه شنيده نشده كه در هنگام ازدواج با خديجه و تا وقتى او زنده بوده فريفته زيبايى زنان بوده باشد، با آن كه زنان آن روز حجاب نيز نداشتند و جلوه گرى و خودنمايى و تن آرايى در ميان ايشان معمول بود كه بعدها از سوى اسلام ممنوع شد. بسى نامعقول مىنمايد كه او يكباره ـ آن هم پس از گذار از پنجاه سالگى ـ چنان دگرگون شود كه با داشتن پنج همسر، زينب بنت جحش را ببيند و مفتون وى گردد و در عشق او دست از پا نشناسد و شب و روز را در خيال او به سر برد؛ چنان كه اينان نوشته اند.
بسى غيرمعمول است كه ببينيم با بيش از پنجاه سال سنّ، هفت همسر در مدت پنج سال، يا نُه همسر در مدت هفت سال برگزيند و همه اينها به انگيزه شهوت شديد و تمايل مفرط ـ پناه بر خدا ـ به زنان باشد؛ عشقى كه برخى نويسندگان مسلمان و جمعى از بيگانگان به دنبال ايشان تصوير كرده اند. تصويرى ناشرافتمندانه كه با يك انسان دنيوى تناسب ندارد، چه رسد به اين مرد بزرگ كه با رسالت خود جهان را تكان داد و مسير حركت تاريخ را دگرگون كرد و همچنان نيز مىتواند دوباره جهان را بار ديگر زير و زبر كرده طرحى نو در مسير جريان تاريخ دراندازد كه چشم اندازهاى آن نيز به يارى و خواست خداوند نمايان است.
اگر اين شگفت و غير طبيعى باشد اين نيز شگفت است كه ببينيم خديجه براى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، پيش از پنجاه سالگى وى فرزندانى بياورد و ماريه نيز پيش از شصت سالگى وى ابراهيم را به دنيا آورد، سپس جز اين زن هيچ يك از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از او فرزند دار نشوند با آن كه برخى در عنفوان جوانى يا سالهاى ما بين سى و چهل بودهاند و برخى پيش از ازدواج پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرزند داشته اند. چگونه اين مسأله بغرنج در زندگى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) قابل تحليل است، پديدهاى كه به طور عادى با داشتن نُه زن نمى سازد؛ اين در حالى است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نيز مانند ديگران، بى ترديد اشتياق به داشتن فرزند داشت.
وانگهى تاريخ و منطق رويدادهاى تاريخى بهترين گواه بر بطلان پندار مبشّران مسيحى و مستشرقان در موضوع تعداد همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) است؛ چرا كه آن حضرت در طول بيست و هشت سالى كه با خديجه زيست هيچ كس را شريك او نگردانيد، و چون خديجه دو سال پيش از هجرت درگذشت با سوده دختر زمعه كه شوهرش در بازگشت از هجرت دوم به حبشه درگذشته بود ازدواج كرد و هيچ كس گزارش نكرده كه او زيبايى يا ثروت و موقعيّتى داشته كه انگيزه براى ازدواج پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با او شده باشد. شوهر او نيز از پيشگامان اسلام بود كه در راه اسلام آزارها ديده بود و از كسانى بود كه به دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با عبور از دريا به حبشه هجرت كردند. سوده نيز همراه با او هجرت كرده بود و سختىها و آزارها ديده و چشيده بود.
اينك پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با او ازدواج كرد تا هم او را تحت تكفل قرار دهد و هم او به مقام امّ المؤمنين نائل آمده باشد. يك ماه بعد نيز با عايشه كه هنوز به سنّ بلوغ نرسيده و زن نشده بود ازدواج كرد(2) و دو سال نيز طول كشيد تا او را به خانه برد. عقل و منطق هرگز نمى پذيرد كه به او با اين سنّ كم دل بسته باشد چنان كه استاد هيكل مىگويد و سپس مىافزايد(3) شاهد اين مدعا ازدواج وى با حفصه دختر عمر است كه شوهرش خنيس در بدر وفات كرده بود و به اظهار پدرش عمر ازدواج پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با او از روى علاقه به او نيز نبود. عمر خود يك بار كه حفصه و عايشه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را اذيّت كرده بودند، به دخترش گفت: به خدا قسم، مىدانى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) تو را دوست ندارد و اگر من نبودم تو را طلاق مىداد.(4)
استاد هيكل مىگويد: «ديدى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با عايشه و حفصه از روى ميل و علاقه ازدواج نكرد، بلكه براى آن كه پايههاى اين جامعه نوپاى اسلامى را تحكيم بخشد. چنان كه با سوده نيز به اين دليل ازدواج كرد كه مسلمانان بدانند اگر در راه خدا به شهادت رسند، زن و فرزندان بيچاره و فقير از ايشان برجاى نمى ماند. ماجراى ازدواج با زينب دختر خزيمه و ام سلمه نيز همين گونه بود. چرا كه زينب، همسر عبيدة بن حارث بود كه در جنگ بدر شهيد شد و از جمالى نيز برخوردار نبود، تنها به خوبى و نيكوكارى معروف بود، تا آنجا كه به او اُمّ المساكين مىگفتند. او همچنين دوران جوانى را پشت سر نهاده بود و يك يا دو سال بيشتر نگذشت كه از دنيا رفت.
اما ام سلمه همسر ابى سلمه بود كه چند فرزند نيز از او داشت و شوهرش در جنگ احد زخمى شد. آن زخم ناسور شد تا آن كه به جوار پروردگارش شتافت. چهار ماه و دو روز بعد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به او پيشنهاد ازدواج داد. او عيالوارى و پيرى را بهانه كرد، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) همچنان بر پيشنهاد خود پافشارى كرد تا آن كه با او ازدواج كرد و به رسيدگى به او و بزرگ كردن فرزندانش همّت گماشت. آيا مبشّران مسيحى و مستشرقان با اين همه هنوز مىپندارند كه ام سلمه زيبا روى بوده و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بدين انگيزه با او ازدواج كرده است؟! اگر اين چنين باشد، ديگر دختران مهاجر و انصار زيباتر و جوان تر و داراتر و رعناتر بودهاند كه دردسر هزينه و مخارج فرزندان را براى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نداشتند. بلكه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فقط به خاطر همان هدف والا با ام سلمه ازدواج كرد كه با زينب و حفصه نيز قبلاً ازدواج كرده بود».(5)
استنباط تاريخ شفاف و پاك و پيراسته، از اين مسأله چگونه است؟ قطعاً چنين است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در سالهاى زندگى عادى خود با يك همسر به سر برد و همين روش را تا زمانى كه با خديجه بود تبليغ كرد، و قرآن نيز چنين نازل شد: «فَانكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً»(6)؛ (هرچه از زنان كه شما را پسند افتاد دو دو، سه سه، چهار چهار، به زنى گيريد. پس اگر بيم داريد كه به عدالت رفتار نكنيد به يك زن بسنده كنيد). «وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّسَاءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ»(7)؛ (و شما هرگز نمى توانيد ميان زنان عدالت برقرار كنيد هرچند بر عدالت حريص باشيد). اين آيات در اواخر سال هشتم هجرى فرود آمد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) تا آن زمان همه همسران خود را گرفته بود، و با نزول اين آيات ازدواج محدود به چهار همسر شد، حال آن كه پيش از آن هيچ محدوديّتى نداشت، بدين ترتيب اين سخن كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آنچه را بر ديگران حرام كرد براى خود روا شمرد، از اساس فرو مىريزد.
افزون بر اينكه حتّى در شرايط استثنايى جامعه نيز امكان داشتن چهار همسر مشروط به رعايت عدالت شد، تازه اين قانون نيز در موقعيّتى مانند روزهاى جنگ و شهادت اعلام شد. آيا به راستى مىتوان قاطعانه اظهار نظر كرد كه اكتفا به يك همسر در زمانى كه جنگها و تلفات دسته جمعى و انقلابها و شورشها هزاران هزار مرد را درو مىكند باز هم بهتر از تجويز چند همسرى در چنين شرايط استثنايى است؟(8)
امّا قصّه زينب بنت جحش ـ و پردههاى موهومى كه برخى داستان نويسان و مستشرقان و مبشّران بر آن افكندهاند و آن را به يك درام عاشقانه تبديل كردهاند ـ در قضاوت تاريخ، از افتخارات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) و تصميمات قاطعانه او در برابر رسومات پوسيده جاهلى است. تاريخ گواه آن است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) كه خود الگوى برتر ايمان بود در اين قضيه، اين گفته خويش را عينيّت بخشيد كه فرموده بود: «ايمان هيچ كسى كامل نمى شود، مگر آن كه آنچه براى خويش مىخواهد براى برادر خود نيز بخواهد». او خود اولين الگوى مثال زدنى قوانينى گشت كه رسم و رسومات و عادات جاهلى را بر مىچيد و نظام تازهاى را كه خداى سبحان چونان هدايت و رحمتى نازل كرده بود تثبيت مىكرد.
براى روشن شدن بى پايگى اين داستان ساختگى همين بس كه بدانيم، زينب دختر اُميمه عمه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) است كه با نظر لطف و عنايت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) باليده و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) او را مىشناخته و از جمال و كمال او نيز پيش از ازدواجش با زيد خبر داشته، و او خود براى زيد خواستگارى اش فرموده بود، حال آن كه برادرش راضى نمى شد كه يك دختر قرشى هاشمى همسر بنده زرخريد خديجه كه او را به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بخشيده بود گردد. او همانند همه امّت عرب، اين را ننگ خواهرش مىدانست، اما پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى خواست اين محاسبات تعصب آميز جاهلى را برهم زند و اعلام كند كه هيچ عربى بر عجمى برترى جز به دليل تقوا ندارد. او راه چاره را در اين مىبيند كه كسان خويش را در راه شكستن هيبت و هيمنه جاهليّت فدا سازد. براى تحقق اين هدف، بايد دختر عمّه اش زينب ـ كه زنى شايسته، مطيع پروردگار و تسليم در برابر مصلحت مكتب خويش است ـ بار شورش بر ضدّ رسومات جاهلى عرب را بر دوش كشد و هزينه آن را بپردازد و با به جان خريدن حرف و حديثهاى ديگران فداكارى كند.
او به خاطر خدا در برابر خواست پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و تصميم وى مبنى بر مبارزه، تسليم بود. آيه نيز همين را اعلام كرد: «وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِن وَ لَا مُؤْمِنَة إِذَا قَضَى اللهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالا مُبِيناً»(9)؛ (و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و رسولش به كارى فرمان دهند، براى آنان در كارشان اختيارى باشد؛ و هركس خدا و رسولش را نافرمانى كند قطعاً دچار گمراهى آشكارى گرديده است).
هنگامى كه اين آيه نازل شد، عبدالله و خواهرش زينب راهى جز پذيرش و تسليم نداشتند، لذا گفتند: اى پيامبر خدا؛ ما راضى هستيم. اما وقتى زينب به خانه شوهر رفت اخلاقشان با هم سازگار نشد؛ و شايد به دليل عرفيّات و عادات موروثى كه بر آن پرورش يافته بودند. چه بسا زينب طبق عادت او را تحقير مىكرده يا بر او فخر مىفروخته و اين براى زيد قابل تحمل نبوده، بارها از بدرفتارى او نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) شكايت برده بود و چند بار نيز اجازه خواسته بود كه او را طلاق دهد اما پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) پاسخ داده بود كه: «أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللهَ»(10)؛ (همسرت را پيش خود نگاه دار و از خدا پروا بدار). شايد او نيز رفتار خوبى با زينب نداشته و برخورد مناسب با شأن او را نداشته، كه توصيه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) كه فرمود: «از خدا بپرهيز» چنين چيزى را مىفهماند. اما زيد سرانجام نتوانست با او سر كند؛ زيرا ناسازگارى اخلاقى ميانشان شدت يافته بود و كارشان به طلاق كشيد.
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مىدانست كه كار آن دو سرانجام به جدايى مىانجامد، اما حكمت ديگرى در پس اين داستان نهفته بود كه بايد عملى مىشد و آن الغاى يكى ديگر از عادتهاى جاهلى عرب بود، كه پسر خوانده را تا آنجا خويشاوند مىدانستند كه همه حقوق فرزندى حتّى ارث و محرميّت را براى او قائل بودند. اما اسلام براى پسرخوانده تنها حق دوستى و برادرى دينى قائل است و بس: «وَ مَا جَعَلَ أَدْعِيَاءَكُمْ أَبْنَاءَكُمْ ذَلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْوَاهِكُمْ وَ اللهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ . ادْعُوهُمْ لاِبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَوَالِيكُمْ»(11)؛ (و پسرخواندگانتان را پسران واقعى شما قرار نداده است. اين، گفتار شما به زبان شماست، ولى خدا حقيقت را مىگويد و اوست كه به راه راست هدايت مىكند. آنان را به نام پدرانشان بخوانيد كه اين نزد خدا عادلانه تر است، و اگر پدرانشان را نمى شناسيد پس برادران دينى و موالى شمايند).
اينك نوبت الغاى اين رسم جاهلى در مقام عمل بود. داوطلب اين فداكارى و خط شكنى خود پيامبر اكرم بود كه بهترين درودها بر او و خاندانش باد، چرا كه هيچ كسى از عرب، جرأت و توان اين فداكارى و شكستن رسم ديرينه را نداشت؛ مگر شخص شخيص محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) كه داراى عزمى استوار و دريافتى عميق از فرمان الهى بود. اين چيزى بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به فراست دريافته بود و مىدانست كار بدان مىانجامد، اما هرگاه زيد مراجعه مىكرد و سخن از طلاق زينب مىگفت، او را به ادامه زندگى سفارش مىكرد، با آن كه اطمينان داشت كه سرانجام او را طلاق خواهد داد و خود وى مأموريّت خواهد يافت كه با او ازدواج كند، ولى اين را پنهان مىكرد و هرگز اعلام نمى فرمود. خداى متعال فرمود: «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللهَ وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللهُ مُبْدِيهِ»؛ (و آن گاه كه به كسى كه خدا بر او نعمت ارزانى داشته بود، و تو نيز به او نعمت داده بودى، مىگفتى: همسرت را پيش خود نگاه دار و از خدا پروا بدار، و آنچه را كه خدا آشكار كننده آن بود در دل خود نهان مىكردى). يعنى سرانجام آشكار خواهد شد كه در پس پرده اين طلاق حكمت ديگرى نهفته است كه بايد تحقق يابد. «وَ تَخْشَى النَّاسَ» و از مردم مىترسيدى؛ ترس از افشاى راز پنهان در سينه ات كه همان حكمت خداوندى در اين ماجرا بود «وَ اللهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ» با آن كه خدا سزاوارتر بود كه از او بترسى «فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِنْهَا وَطَراً زَوَّجْنَاكَهَا لِكَىْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كَانَ أَمْرُ اللهِ مَفْعُولا»؛ (پس چون زيد از آن زن كام برگرفت و او را ترك گفت وى را به نكاح تو درآورديم تا در مورد ازدواج مؤمنان با زنان پسرخواندگانشان ـ چون آنان را طلاق گفتند ـ گناهى نباشد، و فرمان خدا صورت اجرا پذيرد).
آيات زير اين فلسفه را روشنتر بيان مىكند:
«مَا كَانَ عَلَى النَّبِىِّ مِنْ حَرَج فِيمَا فَرَضَ اللهُ لَهُ سُنَّةَ اللهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ كَانَ أَمْرُ اللهِ قَدَراً مَقْدُوراً . الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لَا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلّا اللهَ وَ كَفَى بِاللهِ حَسِيباً مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَد مِنْ رِجَالِكُمْ وَ لَكِنْ رَسُولَ اللهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كَانَ اللهُ بِكُلِّ شَيْء عَلِيماً»(12)؛ (بر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در آنچه خدا براى او فرض گردانيده گناهى نيست. اين سنت خداست كه از ديرباز در ميان گذشتگان معمول بوده، و فرمان خدا همواره به اندازه مقرّر است. همان كسانى كه پيامهاى خدا را ابلاغ مىكنند و از او مىترسند و از هيچ كس جز خدا بيم ندارند. و خدا براى حسابرسى كفايت مىكند. محمّد پدر هيچ يك از مردان شما نيست، ولى فرستاده خدا و خاتم پيامبران است. و خدا همواره بر هر چيزى داناست).
دو نكته در اينجا قابل ذكر است:
1. آنچه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در دل خود پنهان مىكرد و خدا آشكارش فرمود، اطلاع وى از سرانجام كار بود و اينكه اين رابطه ازدواج به جدايى خواهد انجاميد، و اين زمينه سازى بود براى تحقق بخشيدن حكمت ديگرى كه خداى تعالى براى تحكيم قانون خود در زمين در نظر گرفته بود.
2. ترس پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از اين بود كه فتنه جاهليت قديم برخيزد، و عرب، نقض عادات موروثى خود را يكى پس از ديگرى برنتابد. چرا كه اين قانون الهى ضربه تمام كنندهاى عليه آداب و رسوم معمول نياكانشان بود و لذا خداوند متعال با نزول آيات زير به او اطمينان داد و وعده فرمود كه آيين او و حاكميّت او بر هر راه و رسم مخالفى چيره خواهد گشت و موانع را از سر راه برخواهد داشت: «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»(13)؛ (او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست فرستاد تا آن را بر هر چه دين است پيروز گرداند، هرچند مشركان خوش نداشته باشند). «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»(14)؛ (ما اين قرآن را به تدريج نازل كرديم و قطعاً نگاهبان آن خواهيم بود). «وَ لَا تَكُ فِي ضَيْق مِمَّا يَمْكُرُونَ»(15)؛ (و از آنچه نيرنگ مىكنند دل تنگ مدار). «وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنْ النَّاسِ»(16)؛ (و خداوند تو را از [گزند] مردم نگاه مىدارد).(17)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.