پاسخ اجمالی:
به اعتقاد تورات، يعقوب(ع) پيامبري را از برادرش «عيسو» مي ربايد!! این کتاب در نسبت نارواى ديگری مي گويد: يعقوب پيامبر(ع) تمام شب را با خدا كشتى گرفت و او را رها نكرد تا آن كه خدا بر كف ران او زد و به او بركت داد تا سرانجام رهايش كرد!!
اما قرآن، اسحاق و يعقوب را با زيباترين عبارات توصيف مى كند: «بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را كه نيرومند و ديدهور بودند به ياد آور. ما آنان را با موهبت ويژه خالص گردانيديم، و آنان در پيشگاه ما جداً از برگزيدگان نيكانند».
پاسخ تفصیلی:
«يعقوب(علیه السلام)» پيامبرى را از برادرش «عيسو» مى ربايد!
يهود در توهين به پيامبران(علیهم السلام) هيچ كوتاهى نكرده اند. حتّى دست به زندگى پدر خود يعقوب(علیه السلام) نيز برده او را چنان تزويرگر معرفى كرده اند كه امر را بر پدرش اسحاق مشتبه كرد تا پيامبرى را از برادرش «عيسو» كه قبلاً از سوى پدر كانديداى اين مسؤوليت شده بود بربايد. او با اغفال پدر و سوء استفاده از نابينايى وى خود را «عيسو» جا زد تا پيامبرى را اشتباهاً به او بركت دهد! با اين بازى كودكانه ـ براساس نقل تورات ـ داستان انتقال پيامبرى از اسحاق به يعقوب تحقق يافت! چه ياوه احمقانه و چه سخن گستاخانه اى در حق پيامبران بزرگ الهى!؟
در باب 27 سفر پيدايش آمده:
«و چون اسحاق پير شد و چشمانش از ديدن تار گشته بود پسر بزرگ خود عيسو را طلبيده به وى گفت... به صحرا برو و نخجيرى براى من بگير. و خورشى براى من چنان كه دوست مى دارم ساخته نزد من حاضر كن تا بخورم و جانم قبل از مردنم تو را بركت دهد. و چون اسحاق به پسر خود عيسو سخن مى گفت رفقه (همسر اسحاق و مادر يعقوب) بشنيد و... پسر خود يعقوب را خوانده گفت اينك پدرت را شنيدم كه... پس اى پسر من... به سوى گله بشتاب و دو بزغاله خوب از بزها نزد من بياور تا از آنها غذايى براى پدرت به طورى كه دوست مى دارد بسازم. و آن را نزد پدرت ببر تا بخورد و تو را قبل از وفاتش بركت دهد...
پس رفت و گرفته نزد مادر خود آورد و مادرش خورشى ساخت به طورى كه پدرش دوست مى داشت. و رفقه جامه فاخر پسر بزرگ خود عيسو را كه نزد او در خانه بود گرفته به پسر كهتر خود يعقوب پوشاند. و پوست بزغاله ها را بر دستها و نرمه گردن او بست ـ چون عيسو پر موى بود ولى يعقوب بى مو بود ـ و خورش و نانى كه ساخته بود به دست پسر خود يقعوب سپرد. پس نزد پدر خود آمده گفت اى پدر من. گفت لبيك تو كيستى اى پسر من. يعقوب به پدر خود گفت من نخست زاده تو عيسو هستم. آنچه به من فرمودى كردم. الان برخيز بنشين و از شكار من بخور تا جانت مرا بركت دهد.
اسحاق به پسر خود گفت اى پسر من چگونه بدين زودى يافتى، گفت يهوه خداى تو به من رسانيد. اسحاق به يعقوب گفت اى پسر من نزديك بيا تا تو را لمس كنم كه آيا تو پسر من عيسو هستى. پس يعقوب نزد پدر خود اسحاق آمد و او را لمس كرده گفت آواز، آواز يعقوب است ليكن دستها دست هاى عيسو است. او را نشناخت زيرا كه دست هايش مثل دست هاى برادرش عيسو موى دار بود پس او را بركت داد. و گفت: آيا تو همان پسر من عيسو هستى؟ گفت من هستم... پس... گفت... خدا تو را از شبنم آسمان و از فربهى زمين و از فراوانى غلّه و شيره عطا فرمايد. قومها تو را بندگى نمايند و طوايف تو را تعظيم كنند بر برادران خود سرور شوى و پسران مادرت تو را تعظيم نمايند....
و واقع شد؛ چون اسحاق از بركت دادن به يعقوب فارغ شد به مجرد بيرون رفتن يعقوب از حضور پدر خود اسحاق، كه برادرش عيسو از شكار باز آمد. و او نيز خورشى ساخت و نزد پدر خود آورده... تا... بركت دهد... آن گاه لرزه اى شديد بر اسحاق مستولى شده... عيسو چون سخنان پدر خود را شنيد نعره اى عظيم و بى نهايت تلخ برآورده به پدر خود گفت اى پدرم به من نيز بركت بده. گفت برادرت به حيله آمد و بركت تو را گرفت... و عيسو به آواز بلند بگريست... گفت.... دو مرتبه مرا از پا در آورد؛ اول نخست زادگى مرا گرفت و اكنون بركت مرا گرفته است... و عيسو... بر او بغض ورزيد و عيسو در دل خود گفت... برادر خود يعقوب را خواهم كُشت! اگر فرار نكرده بود و از ديد او به راهنمايى مادرش نزد دايى هايش پنهان نشده بود. و بدين گونه يعقوب پيامبر شد و برادرانش غلامان او گرديدند»!!!
كُشتى يعقوب با خداوند!
نسبت نارواى ديگرشان به يعقوب پيامبر(علیه السلام) اين است كه تمام شب را با خدا كشتى گرفت و او را رها نكرد تا آن كه خدا بر كف ران او زد و به او بركت داد تا سرانجام رهايش كرد. در باب 32 سفر پيدايش شماره 24 تا 30 مى خوانيم:
«و شبانگاه خودش برخاست و دو زوجه و دو كنيز و يازده پسر خويش را برداشته ايشان را از معبد يبوّق عبور داد. ايشان را برداشت و از آن نهر عبور داد و تمام مايملك خود را نيز عبور داد. و يعقوب تنها ماند و مردى با وى تا طلوع فجر كُشتى مى گرفت. و چون او ديد كه بر وى غلبه نمى يابد كف ران يعقوب را لمس كرد و كف ران يعقوب در كُشتى گرفتن با او فشرده شد. پس گفت مرا رها كن زيرا كه فجر مى شكافد گفت تا مرا بركت ندهى تو را رها نكنم. به وى گفت نام تو چيست گفت يعقوب. گفت از اين پس نام تو يعقوب خوانده نشود بلكه اسرائيل زيرا كه با خدا و با انسان مجاهده كردى و نصرت يافتى. و يعقوب از او سؤال كرده گفت مرا از نام خود آگاه ساز گفت چرا اسم مرا مى پرسى و او را در آنجا بركت داد. و يقعوب آن مكان را فنيئيل ناميده (گفت) زيرا خدا را روبرو ديدم و جانم رستگار شد»!!!
اما قرآن، اسحاق و يعقوب را با زيباترين عبارات توصيف مى كند و می گوید كه آنها از بندگان شايسته اند: «وَ اذْكُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِيمَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ أُوْلِي الاَيْدِي وَ الاَبْصَارِ . إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَة ذِكْرَى الدَّارِ . وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الاَخْيَارِ»؛(1) (و بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را كه نيرومند و ديدهور بودند به ياد آور. ما آنان را با موهبت ويژه ـ كه يادآور آن سراى بود ـ خالص گردانيديم، و آنان در پيشگاه ما جداً از برگزيدگان نيكانند).
و در جای دیگر می فرماید: «وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهيمَ عَلي قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکيمٌ عَليمٌ . وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسي وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ . وَ زَکَرِيَّا وَ يَحْيي وَ عيسي وَ إِلْياسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحينَ . وَ إِسْماعيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلاًّ فَضَّلْنا عَلَي الْعالَمينَ . وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ . ذلِکَ هُدَي اللَّهِ يَهْدي بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا يَعْمَلُونَ»؛(2) (اینها دلایل ما بود که به ابراهیم در برابر قومش دادیم! درجات هر کس را بخواهیم [و شایسته بدانیم] بالا می بریم پروردگار تو حکیم و داناست. و به او اسحاق و يعقوب را بخشيديم و همه را به راه راست درآورديم، و نوح را از پيش هدايت كرديم و از نسل او داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را هدايت كرديم و اين گونه، نيكوكاران را پاداش مى دهيم، و زكريا و يحيى و عيسى و الياس را كه همه از شايستگان بودند، و اسماعيل و يَسَع و يونس و لوط، كه جملگى را بر جهانيان برترى داديم؛ و از پدران و فرزندان و برادرانشان برخى را و آنان را برگزيديم و به راه راست راهنمايى كرديم. اين هدايت خداست كه هركس از بندگانش را بخواهد بدان هدايت مى كند).
آيات فراوانى در بيان جايگاه بلند ابراهيم و فرزندانش اسماعيل و اسحاق و يعقوب در قرآن وجود دارد، به عكس تورات يهودى كه همه توهين به شأن پيامبران است.(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.