وقایع شب عاشورا به روایت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
عاشورا زمانی عظمت و مفهوم ديگرى پيدا مى كند که جزء جزء اين حادثه معنى شود و اصل وقايع عاشورا از منابع معروف و معتبر بیان شود تا پاسخ بسيارى از پرسش هاى مربوط به آن آشكارتر گردد.[1] در این میان وقايع كربلا به ویژه، وقایع شب عاشورا توسط بسيارى از مورخان به نگارش درآمده است. که در ادامه مورد اشاره قرار می گیرد.
یك شب مهلت براى راز و نیاز
عمر بن سعد براى گرفتن بيعت اجبارى و يا كشتن امام و يارانش در عصر تاسوعا فرمان حمله را صادر كرد.
«قمر بنى هاشم» عباس، با بيست سوار كه زهير بن قين و حبيب بن مظاهر از جمله آنان بودند، در برابر سپاه دشمن آمد و پرسيد: «شما را چه شده است؟ و چه مىخواهيد؟»
گفتند: به تازگى فرمان امير به ما رسيده است كه به شما بگوييم يا حكم او را بپذيريد (به طور كامل تسليم شويد) يا آماده كارزار باشيد.[2]
هنگامى كه عباس(عليه السلام) پيام ابن سعد را به عرض امام(عليه السلام) رساند، امام(عليه السلام) به برادر خطاب كرد و فرمود: نزد آنان برگرد، چنانچه توانستى از آنان بخواه كه جنگ را تا سپيده دم فردا به تأخير بياندازند و يك امشب را مهلت بگير، تا در اين شب به درگاه خداوند نماز بگذاريم و به راز و نياز و استغفار بپردازيم. خدا مى داند كه من نماز براى او و تلاوت كتابش (قرآن) و راز و نياز فراوان و استغفار را دوست دارم».
عباس(عليه السلام) سوار بر اسب به سمت دشمن برگشت و هنگامى كه رو در روى سپاه قرار گرفت، به آنان خطاب كرد و فرمود: «اى مردم! ابا عبدالله(عليه السلام) يك امشب را از شما مهلت مى خواهد».
پس از اين سخن، در ميان سپاهيان عمر بن سعد گفتگو هايى رد و بدل شد تا آن كه عمرو بن حجاج زبيدى گفت: سبحان الله! به خدا سوگند! اگر اينان از مردم ديلم (كفار) بودند و از تو چنين تقاضايى مىكردند، سزاوار بود كه بپذيرى.
در روايتى از على بن حسين(عليه السلام) آمده است كه فرمود: «فرستاده عمر بن سعد نزد ما آمد و در جايى كه صدايش به گوش مى رسيد ايستاد و گفت: «ما تا فردا به شما مهلت مى دهيم، اگر تسليم شديد شما را نزد عبيدالله بن زياد خواهيم برد و اگر سرباز زديد، از شما دست نخواهيم كشيد».[3]
خطبه تاریخی امام حسین(ع)
امام ياران خود را در اوایل شب به نزد خود فراخواند. و پس از حمد و ستایش خداوند خطاب به آنان فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَجَزَاكُمُ اللَّهُ عَنِّي خَيْرا؛ اما بعد، من يارانى برتر و بهتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل بيتى نيكوكارتر، و به خويشاوندى پاىبندتر از اهل بيتم نمىشناسم؛ خداوند به همه شما پاداش خير عنايت فرمايد!».
سپس در ادامه فرمود: «من مىدانم كه فردا كار ما با اين دشمنان به كجا خواهد انجاميد. من به شما اجازه دادم كه برويد و بيعت خود را از شما برداشتم، هيچ عهد و ذمه اى از جانب من بر عهده شما نيست. سياهى شب شما را در برگرفته است، از اين تاريكى همچون يك مركب استفاده كنيد (و از محل خطر دور شويد)».[4]
تجدید پیمان یاران امام حسین(ع)
پس از سخنان صريح و آزادمنشانه ابى عبدالله(عليه السلام)، ولى ياران امام(عليه السلام) يك صدا گفتند: «نه به خدا سوگند! هرگز چنين چيزى مباد!» (ما مىمانيم و در ركابت شربت شهادت مى نوشيم).[5]
ابتدا عباس بن على (برادر رشيدش) به امام(عليه السلام) عرض كرد: براى چه دست از تو برداريم؟ براى اينكه پس از تو زنده بمانيم؟ خدا نكند هرگز چنين روزى را ببينيم!!
آنگاه برادران امام و فرزندان و برادرزادگان او و فرزندان عبدالله بن جعفر (فرزندان حضرت زينب) و سپس فرزندان عقيل به پيروى از عباس يكى پس از ديگرى، سخنان مشابهى گفتند.[6]
در ادامه مسلم بن عوسجه به پا خاست و گفت: «... به خدا سوگند از تو جدا نخواهم شد».
پس از او شجاع ديگرى به نام «سعيد بن عبدالله حنفى» بپاخاست و ضمن بيان وفادارى خود گفت: «... به خدا سوگند اگر بدانم كه در راه تو كشته مىشوم و دگر بار زنده شده و در آتش سوزانده مىشوم و خاكسترم را به باد مى دهند و هفتاد بار، با من چنين كنند، باز هم هرگز از تو جدا نخواهم شد تا در ركاب تو جان دهم».[7]
پس از او، ياران نامدار امام(عليه السلام) زهير بن قين و گروه ديگرى از اصحاب، سخنان حماسى همانندى بر زبان جارى ساختند.[8]
امام(عليه السلام) در حق همه آنان دعا كرد و آنگاه فرمودند: «ارْفَعُوا رُءُوسَكُمْ وَ انْظُرُوا؛ سرهاى خود را بلند كنيد و جايگاه خود را ببينيد!»
ياران و اصحاب نظر كرده و جايگاه و مقام خود را در بهشت برين مشاهده كردند و امام(عليه السلام) جايگاه رفيع هر كدام را به آن ها نشان داد.[9]
مرگ از عسل شیرین تر است
ابوحمزه ثمالى در روايتى از امام سجاد(عليه السلام) ماجراى وفادارى ياران و خاندان حضرت را در شب عاشورا بازگو مىكند، تا آنجا كه امام(عليه السلام) خبر شهادت همه يارانش را داد، در آن هنگام قاسم بن حسن به امام(عليه السلام) عرض كرد: «آيا من هم فردا در شمار شهيدان خواهم بود؟»
امام(عليه السلام) با مهربانى و عطوفت فرمود: «فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟». عرض كرد: «عموجان! از عسل شيرينتر!». امام فرمود: «آرى به خدا! عمويت به فداى تو باد! تو نيز از شهيدان خواهى بود».[10]
دلدارى حضرت امام حسين(ع) به حضرت زينب كبرى(س)
على بن الحسين(عليه السلام) مىگويد: «شبى كه پدرم فرداى آن به شهادت رسيد، پدرم اين اشعار را زمزمه مىكرد: «هان! اى روزگار! اف بر دوستى تو! تو چقدر بى وفايى؟! هر صبح و شام چه بسيار از دوستان و مشتاقانت را به كشتن مىدهى و روزگار (به جاى آنان) بدلى نمى پذيرد و پايان كارها به خداى بزرگ باز مىگردد و هر موجود زنده اى به راه خود خواهد رفت. (و سرانجام با مرگ ديدار خواهد كرد)».
عمه ام زينب چون اين زمزمه امام را شنيد، بپاخاست و بى اختيار به نزد پدرم رفت و گفت: آه از اين مصيبت! اى كاش مرگم فرا مىرسيد (و امشب را نمىديدم).[11]
پس امام حسين(عليه السلام) به سوى خواهرش نگريست و فرمود: «خواهر عزيزم! مبادا شيطان شكيبايى ات را بربايد!». «خواهرجان! تقواى خدا را پيشه ساز و به شكيبايى الهى خود را تسلى بده و بدان كه همه زمينيان مى ميرند، و اهل آسمان نمىمانند و همه چيز جز ذات پاك آفريدگار، فانى شوند».[12]
امام(عليه السلام) خواهر خود را با اين گونه سخنان تسلى داد و به او فرمود: «اى خواهرم! تو را به خدا سوگند مىدهم و بر آن تأكيد مى كنم كه در مصيبت من گريبان خود را چاك مزن، و صورت خود را مخراش و پس از شهادتم فرياد و شيون و زارى بلند مكن».[13]
على بن الحسين(عليه السلام) مىگويد: پس از اين كه عمهام آرام گرفت پدرم او را در كنار من نشانيد.[14]
رؤیای امام حسین(ع)
به هنگام سحر، امام حسين(عليه السلام) به خوابى سبك فرو رفت، و چون بيدار شد فرمود: «مى دانيد هم اكنون در خواب چه ديدم؟»
اصحاب گفتند: اى پسر پيغمبر! چه ديدى؟ فرمود: «سگانى را ديدم كه به من حمله مىكنند تا مرا پاره پاره كنند، ودر ميان آن ها سگى دو رنگ ديدم كه نسبت به من از ديگر سگ ها بيشتر حمله مىكرد! گمان مىكنم كه قاتل من مردى دو رنگ و ابرص باشد! و در دنباله اين خواب، جدم رسول خدا(صلى الله عليه و آله) را ديدم كه تعدادى از اصحابش همراه او بودند و به من مىفرمود: «فرزندم! تو شهيد آل محمدى و اهل آسمان ها و فرشتگان عالم بالا از مژده آمدنت شادمانند. امشب به هنگام افطار نزد من خواهى بود، شتاب كن و كار را به تأخير مينداز! اين فرشته اى است كه از آسمان فرود آمده است تا خون تو را گرفته و در شيشه سبز رنگى قرار دهد (و براى فرشتگان هديه برد!)
ياران من! اين خواب گوياى آن است كه پايان عمر نزديك شده است و بانگ رحيل و كوچيدن از دنيا به صدا درآمده است، كه در آن شكى نيست».[15]
غسل شهادت
امام(عليه السلام) در آن شب روى به ياران خود كرد و فرمود: «قـُومُوا فـَاشْرَبُوا مِنَ الْمَاءِ یَکُنْ آخِرَ زَادِکُمْ وَ تـَوَضَّئُوا وَ اغـْتَسِلُوا وَ اغْسِلُوا ثِیَابَکُمْ لِتَکُونَ أَکْفَانَکُم؛ برخيزيد و آب بنوشيد كه اين آخرين توشه شماست، و وضو گرفته و غسل كنيد و لباس هاى خود را بشوييد تا كفن هاى شما باشد!».[16]
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.