پاسخ اجمالی:
با وجود عصمت پيامبران، قرآن به گناه برخي از آنان اذعان كرده است؛ پاسخ اين است كه گناه در همه اين موارد جنبه نسبى دارد؛ يعنى اينها از قبيل گناهان مطلق و معمولي نيست كه نسبت به مقام شامخ پيشوايان بزرگ دين، اطلاق شده است. آنها به اندازه اى به خدا نزديكند كه حتى يك لحظه سلب توجه از خداوند براى آنها لغزش به حساب مي آيد. بنابراين مقام، موقعيت معنوى و ... پيامبران به قدرى برجسته است كه يك غفلتِ جزئى در يك كار ساده معمولى و يا در توجّه خاص و هميشگى كه بايد به خداوند داشته باشند، گناه ناميده مى شود.
پاسخ تفصیلی:
ايرادي كه در بحث «عصمت پيامبران» مطرح مي شود اين است كه: شما چگونه مى گوييد پيامبران از تمام گناهان معصومند و مصونيت دارند؛ اما در كتاب آسمانى شما و كلمات پيشوايان بزرگ اسلام، شواهد زيادى وجود دارد كه حكايت از ارتكاب گناه بعضى از پيامبران مى كند. از جمله:
1. درباره حضرت آدم(عليه السلام) در قرآن مجيد مى خوانيم: «... وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى ...»(1)؛ (... آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و از پاداش او محروم شد ...). در اينحا نسبت «عصيان» به حضرت آدم(عليه السلام) داده شده است.
2. به حضرت موسى و يونس(عليهما السلام) و بعضى از پيامبرانِ ديگر، نسبت «ظلم» داده شده است؛ مانند: «... قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي فَاغْفِرْ لي فَغَفَرَ لَهُ...»(2)؛ (... پروردگارا! من [موسى] به خود ستم كردم، مرا ببخش. خدا او را بخشيد ...) و «... فَنادَى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لَا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ»(3)؛ (... [يونس] در آن ظلمت هايى [متراكم] صدا زد: خداوندا! جز تو معبودى نيست، منزهى تو، من از ستمكاران بودم).
3. در بعضى موارد ديگر نسبت «ذنب»؛ (گناه) به انبیا داده شده و همچنين تعبير به آمرزش و غفران ـ كه لازمه آن وجود آن گناه است ـ در مورد آنان بسيار ديده مى شود(4)
4. در دعاها و مناجاهاى فراوانى كه از أئمه(عليهم السلام) نقل شده، اعترافات زيادى به گناه، تقصير، عصيان و امثال آن ديده مى شود كه هنگام مناجات از خداوند طلب عفو و گذشت از آن كرده اند.(5)
در پاسخ بايد گفت: اين ايراد از قديمى ترين ايرادهايى است كه در بحث عصمت پيامبران عنوان شده و دانشمندان عقايد، پاسخ هاى گوناگونى به آن گفته اند(6) كه شايد روح همه آنها يك چيز باشد و آن اينكه: گناه، ظلم و معصيت در همه اين موارد جنبه نسبى دارد، يعنى اينها از قبيل گناهان مطلق و معمولى نيست كه نسبت به مقام شامخ و موقعيت برجسته پيشوايان بزرگ دين، اطلاق شده است.
توضيح اينكه: در تمام امور اجتماعى، اخلاقى، علمى تربيتى و دينى انتظاراتى كه از افراد مختلف مى رود، همه يكسان نيست. به عنوان مثال: هنگامى كه گروهى براى انجام يك خدمت احتماعى، پيش قدم مى شوند و تصميم مى گيرند يك بيمارستان براى مستمندان بسازند، اگر يك فرد كارگر معمولى ـ كه درآمدش براى مخارجِ خودش كافى نيست ـ مبلغ مختصرى به اين كار كمك كند بسيار شايان تقدير است؛ اما اگر همين مبلغ را يك فرد بسيار ثروتمند بدهد، نه تنها شايان تقدير نيست؛ بلكه ايجاد يك نوع نفرت، ناراحتى و انزجار نيز مى كند؛ يعنى همان چيزى كه نسبت به يك فرد، خدمت قابل تحسينى محسوب مى شد، از يك فرد ديگر، كار ناپسندى شمرده مى شود! در امور علمى نيز اگر يك شاگردِ اول دبستان، نامه بسيار ساده اى با الفاظ عاميانه و معمولى حتى با چند غلط املايى براى دوستش بنويسد، جاى تحسين و تشويق است؛ در حالى كه براى يك نويسنده معروف، يك دهم اين اشتباهات، عيبِ بزرگ و گناه نابخشودنى است. همچنين در امور مذهبى اگر يك فرد عامى و كاملا بى سواد ـ كه در نقطه دور دستى زندگى مى كند و هرگز چشمش به يك مبلّغ لايق مذهبى نيفتاده است ـ يك نماز ساده معمولى و خالى از تمام مستحبات، در آخر وقت به جا آورد، بسيار شايسته تحسين و تقدير است؛ اما همين عمل از يك روحانى بزرگ ـ كه خود مى خواهد مربّى اجتماعى باشد ـ ناپسند و قابل اعتراض و ملامت است.
دليل همه اينها يك چيز است و آن اينكه: انتظاراتى كه از هر كس مى رود به امكانات او (عقل، دانش، ايمان و قدرت و توانايى) بستگى دارد، عبارت معروف «حَسَناتُ الْاَبْرارِ سَيّئاتُ الْمُقَرَّبِينَ»(7) نيز اشاره به اين حقيقت دارد. اى بسا كارهايى كه صادر شدن آن از يك نفر، عين ادب، خدمت، محبّت و عبادت شمرده مى شود؛ اما از فرد ديگرى، عين بى ادبى، خيانت، خلاف صميميت و كوتاهى در بندگى و اطاعت محسوب مى گردد! اكنون با توجه به اين حقيقت، موقعيت پيامبران را در نظر بگيريم و اعمال آنها را با آن موقعيت فوق العاده عظيم مقايسه كنيم. آنها مستقيماً با مبدئى در ارتباط هستند كه شعاع علم و دانش بى پايانش بر دل هاى آنها مى تابد، حقايق بسيارى بر آنها آشكار است كه از ديگران مخفى است، علم، ايمان و تقواى آنها در عالى ترين درجه قرار دارد. خلاصه آنها به اندازه اى به خدا نزديك اند كه حتى يك لحظه سلب توجه از خداوند براى آنها لغزشى محسوب مى شود.
بنابراين جاى تعجب نيست كه افعالى كه براى ديگران مباح يا مستحب شمرده مى شود، براى آنها گناه ناميده شود! به عبارت ساده تر: گناه بر دو قسم است.
1. گناه مطلق
كه از هر كس سر زند گناه، عصيان و سركشى است و در خور مجازات؛ اعم از مجازات هاى اين جهان و يا آن جهان. (اگر چه ممكن است درجه اين مجازات به اختلاف مرتكبين آن، متفاوت باشد، يعنى درباره بعضى خفيف تر و درباره برخى شديدتر و در مورد گروهى ديگر، اشدّ مجازات تعيين شود). بايد به طور كلى پيشوايان بزرگ دين (پيامبران و امامان) از تمام اين گناهان مصونيت داشته باشند.
2. گناهان نسبي
يعنى كارهايى كه از نظر قانونِ الهى مجاز است؛ اما در عين حال، انجام آنها متناسب با مقام بعضى نيست از اين رو نام گناه بر آن گذارده مي شود؛ اگر چه ممكن است از ديگرى گناه حساب نشود و بلكه حسنه اى هم محسوب گردد. بديهى است اين نوع گناه، در حقيقت گناه نيست؛ زيرا گناه واقعى همان سرپيچى، تمرّد و تخلّف از قانون است و همان طور كه گفته شد: انجام اين نوع از كارها، مستلزم هيچ گونه سرپيچى و تخلّف از فرمان خدا نيست؛ بلكه امورى است كه انجام آن از نظر قانونى جايز است؛ ولى با موقعيت و شخصيّت افرادِ ممتاز و برجسته تناسب ندارد. مثلا: در همان مثال خدمات اجتماعى هيچ كسى از نظر قانونى، هيچ اجبارى ندارد كه در ساختن فلان بيمارستان شركت كند و اگر هم مايل به شركت بود، تعهّدى درباره مقدار كمكى و ثروتمند ـ كه از همسايگان آن بيمارستان است ـ در اين خدمت اجتماعى يا يك كمك ناچيز، زشت و نازيبا و به يك معنى گناه است؛ در عين اينكه از نظر قانون، جرم و خلافى از او سر نزده است. گناهانى كه در آيات و سخنانِ پيشوايانِ بزرگ دين به آنها نسبت داده شده، همه از اين قبيل است؛ يعنى مقام، موقعيت معنوى، علم و دانش و ايمان آنها به قدرى برجسته است كه يك غفلتِ جزئى در يك كار ساده معمولى و يا در توجّه خاص و هميشگى كه بايد به خداوند داشته باشند، گناه ناميده مى شود.
اشكال: ممكن است كسى بگويد: شما اعتراف مى كنيد كه: به كار بردن نكته معصيت و گناه و مانند آن در گناهان نسبى، جنبه مجازى دارد و ظاهر آن در ابتدا، همان نوع اول است، پس به چه دليل و با كدام قرينه، اين همه تعبيرات را بر معنى مجازى حمل مى كنيد؟!
پاسخ: به دليل اينكه قرائن گوناگونى هم در خود اين عبارات و هم در خارج براى اين معنى وجود دارد. از يك طرف دلائل عصمت، به طور قطع به ما مي گويد: امكان ندارد كه پيشوايان بزرگ دين (پيامبران و امامان) مرتكب گناهى شوند. اين خود يك قرينه قطعى عقلى است. از طرف ديگر در خود اين تعبيرات، شواهدى وجود دارد كه مى رساند منظور، نوع دوم از گناه بوده است(8) و موقعيت آنان نيز قرينه ديگرى بر اين مطلب محسوب مى شود.(9)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.