پاسخ اجمالی:
نظريه فلاسفه جديد كه «وحي» را به عنوان يكى از مظاهر شعور باطن و يا وجدان ناآگاه معرفى كرده اند داراي اشكالات متعدّدي است؛ ازجمله: 1. هيچ گونه دليلى مبنى بر تطبيق مسئله وحى بر موضوع شعور ناآگاه وجود ندارد. 2. اين چه اصرارى است كه تمام حقايق جهان و محتويات فكر انسانى را تنها با همين معلومات تجربى فعلى تفسير كنيم؟ 3. سخن فلاسفه با اظهارات پيامبران و كتب آسمانى سازگار نيست و هرگز پيروان اديان را قانع نمى كند. 4. اين طرز تفكر، بيشتر به طرز تفكّر فلاسفه مادّى شبيه است كه اصرار دارند همه چيز را طبق اصول مادّى گرى خود تفسير كنند.
پاسخ تفصیلی:
به طور كلى «فلاسفه جديد»، «وحي» را به عنوان يكى از مظاهر شعور باطن و يا وجدان ناآگاه معرفى مى كنند. به گفته دانشمند بزرگ مصرى ـ «محمد فريد وجدى»: «غربى ها تا قرن 16 ميلادى، مانند ساير ملت ها، قائل به وحى بودند، همه كتاب هاى مذهبى آنها پر از اخبار انبياء بود. علم جديد آمد و قلم روى كليه مباحث روحى و ماوراء طبيعى كشيد و مسئله وحى هم جزء خرافات قديمى شمرده شد و آن را معلول سوء استفاده مدّعيان نبوّت يا مولود بيمارى هاى روحى دانستند! قرن 19 ميلادى (1864) فرا رسيد جهانِ روح به وسيله دانشمندان و به كمك دلائل حسّى، اثبات گرديد. مسئله وحى نيز دوباره زنده شد. اين مباحث را روى شيوه هاى تجربى و علمى دنبال كردند و به نتايجى رسيدند كه گرچه با نظريه علماى اسلامى تفاوت داشت؛ اما قدم برجسته اى بود در جهت اثبات موضوع مهمّى كه روزى جزو خرافات شمرده مى شد».
به طور خلاصه عقيده دانشمندان و فلاسفه جديد درباره حقيقت وحى اين است كه: وحى يك نوع تجلى شعور باطن است كه براى پيامبران صورت مى گرفته است. در توضيح اين سخن بايد گفت: روان شناسان و فلاسفه جديد، موضوع شخصيّتِ باطن را ـ كه گاهى از آن به شخصيّت نامرئى، شعورِ ناآگاه، وجدانِ مخفى و ضميرِ باطن نيز تعبير مى شود ـ كليد حلّ بسيارى از مشكلات روحى، روان شناسى و حتى پزشكى مى دانند. آنها معتقدند كه وسعت و منطقه نفوذ و فعّاليّت شعور ناآگاه، به مراتب بيش از شعور آگاه است. تفاوتى نمى كند كه متفكّرانِ اين نظريه، «فرويد» ـ روان شناسِ معروف ـ يا شخص ديگرى بوده است؛ البته در سخنان پيشينيان و قدما هم اشاراتى ـ كه حاكى از شعور ناآگاه باشد ـ ديده مى شود، آنچه جاى ترديد نيست، اين است كه قرار گرفتن اين نظريه در شمار كشفيّاتِ بزرگِ علوم و حلِّ بسيارى از مشكلات علمى به كمك آن، تازگى دارد و در قرن 19 و 20 ميلادى صورت گرفته است.
از طرفى روشن است كه وقتي شخصيّتِ نامرئى انسان قويّ تر باشد، تجليلاتِ آن بيشتر خواهد بود و به اين ترتيب پيامبران ـ كه مردان فوق العاده اى بودند ـ داراى شعور ناآگاه فوق العاده قويّ و نيرومندى بوده اند، بديهى است تراوشات چنين شعور ناآگاهى بسيار مهم و قابل ملاحظه است. به هر حال پيروانِ اين عقيده مى گويند: ممكن است «وحي» همان تراوشات وجدان مخفى پيامبران بوده باشد كه به صورت جهش هاى فكرى ناگهانى بر آنها ظاهر مى شده است.
نظريه فلاسفه جديد كه در بالا به آن اشاره شد داراي اشكالات متعدّدي است كه به آنها اشاره مي كنيم:
1. فقدان دليل
نمى توان انكار كرد كه عقيده به وجود يك شخصيّتِ دوم براى انسان به نام شعورِ ناآگاه، گرچه هنوز از نظر علمى، دوران كودكى خود را سپرى مى كند و نقاط مبهم و ناشناخته فراوانى دارد؛ ولى امروزه اصل وجود چنين شخصيتى جزء مسلّمات علمى شمرده مى شود و قرائن مختلفى نيز آن را تأييد مى كند. بنابراين ما در اصلِ وجود اين شخصيّت نامرئى بحثى نداريم. بحث ما در اين است كه هيچ گونه دليلى مبنى بر تطبيق مسئله وحى بر موضوع شعور ناآگاه وجود ندارد. كسانى كه مسئله وحى را به كمك اين نظريه، تفسير كرده اند گفته اند: «وحى همان تجلى شخصيّتِ نامرئى و ظهور شعور ناآگاه پيامبران است».
به عبارت ديگر: دانشمندانِ علوم طبيعى سعى دارند تمام محتويات فكر انسانى را با كشفيّات علوم طبيعى تطبيق دهند و همه را از طريق اكتشافاتِ علمى توجيه كنند، حتى رابطه پيامبران را با مبدأ جهان هستى را مى خواهند طورى تفسير نمايند كه با كشفيّات علمى امروز بسازد؛ يعنى از نظر مسلّماتِ علمى روز، امرى ممكن و بلامانع باشد. در حقيقت آنها مى خواهند بگويند: اگر يك عالِم طبيعى هم بخواهد غير معلومات خود را ناديده بگيرد و تنها از دريچه علوم طبيعى و تجربى به مسئله وحى بنگرد، باز هم مى تواند آن را بپذيرد؛ زيرا در علم امروز موضوعى به نام شعور ناآگاه ديده مى شود كه ممكن است با مسئله وحى تطبيق كند؛ ولى آيا حتماً وحى، همان تجلى شعور ناآگاه است و غير از آن نيست؟ اين موضوع هيچ گونه دليلى ندارد و احتمالى بيش نيست. بنابراين به فرض اينكه نظريه دانشمندان جديد درباره وحى هيچ اشكال ديگرى نداشته باشد، اين ايراد را دارد كه فقط امكان و احتمال مطلب را ثابت مى كند.
2. اصرار بي مورد!
اين چه اصرارى است كه بايد تمام حقايق جهان و محتويات فكر انسانى را تنها با همين معلومات تجربى فعلى تفسير كنيم؟ وقتى ما مى دانيم كه حقايق اسرار اين جهان، منحصر به همين كشفيّات علمى امروز نيست(1) و آنچه را كه مى دانيم در برابر آنچه را كه نمى دانيم، به منزله قطره كوچكى در برابر يك اقيانوس عظيم يا هم چون يك برگ از كتاب فوق العاده قطورى است؛ اين اصرار و پافشارى، بسيار بى مورد است. اين عمل درست به آن مى ماند كه زنبور عسل بخواهد با همان معلوماتِ محدودِ خود، حركت موشك هاى كيهان پيماى بشر را توجيه و تفسير كند! آيا چنين حقّى را به او مى دهند؟ البته ما در همين مطالعاتِ ساده روزانه خود، درك ها و احساساتى در جهان حيوانات مشاهده مى كنيم كه به راستى با اصول علمى امروز، قابل فهم نيست و با صراحت بايد گفت كه: ما از تفسير آن عاجز هستيم. به عنوان نمونه:
الف) چرا و چگونه حيوانات مدّتى قبل از وقوع زلزله و پيش از ثبت علائم متوسط زلزله سنج هاى دقيقِ ما با خبر مى شوند و عكس العمل هاى عجيبى از خود نشان مى دهند؟!
ب) چرا پرندگانِ مهاجر در مسافرت هاى ساليانه خود ـ كه شايد هفته ها و ماه ها به طول مى انجامد و از قارّه اى به قارّه ديگر مهاجرت مى كنند ـ در پيدا كردن جهات و خط سير واقعى خود دچار اشتباه نمى شوند و راه را كاملا درست طى مى كنند؛ در حالى كه ما انسان هاى باهوش، بدون راهنما، قطب نما و يا وسايل جهت يابى راه را گم مى كنيم؟!
ج) چرا هنگامى كه بسيارى از حيوانات چشم بسته را به نقطه دور دستى ـ كه هرگز به آنجا نرفته اند ـ مى بريم و رها مى كنيم، به منزل اصلى خود باز مى گردند؟
اينها و مانند اينها، سؤالاتى است كه هنوز علم پاسخ صريح و روشنى براى آن نيافته است، وقتى براى يافتنِ تفسير علمى اين گونه درك ها و احساسات، در جهان حيوانات(2) دچار اشكال شويم، نبايد اصرار داشته باشيم كه مسئله پيچيده وحى ـ كه يك رابطه مرموز با جهان ماوراء طبيعت است ـ با كشفياتى كه تا امروز در علوم تجربى شده است تطبيق كند.
3. سازگار نبودن با سخنان پيامبران
علاوه بر همه اينها، توجيه وحى از طريق شعور ناآگاه با اظهارات پيامبران و كتاب هاى آسمانى سازگار نيست و هرگز پيروانِ اديان را قانع نمى كند؛ زيرا نخستين نتيجه اين توجيه اين است كه: وحى رابطه خاصى با مبدأ جهان هستى ندارد، و درك پيامبران نسبت به مسائلى كه به آنها وحى مى شده، مغايرتى با طرزِ دركِ ما ـ نسبت به مسائلى كه از ضميرِ مخفى و شعور ناآگاه ما سرچشمه مى گيرد ـ ندارد، جز اينكه آنها در اين جهت قويّ تر و نيرومندتر از ما بوده اند. هر كسى كه كمترين آشنايى با سخنان، تعليماتِ پيامبران و كتب آسمانى آنها داشته باشد، مى داند كه آنها وحى را به صورت يك نوع رابطه مخصوص با مبدأ جهان هستى و مغاير با روابط فكرى و عقلى ديگر معرفى نموده اند. بنابراين ميان اظهاراتِ آنها و فلاسفه جديد مناسبتى وجود ندارد.
ديگر اينكه: در مسائلى كه از طريق شعور ناآگاه به انسان القاء مى شود، امكان هر گونه اشتباهى وجود دارد؛ زيرا شعور ناآگاه مانند شعورِ ظاهر، مصونيت از اشتباه و خطا ندارد. تنها تفاوت ميان اين دو، در محدوديت، توسعه منطقه نفوذ و فعاليت آنهاست؛ در حالى كه خطا و اشتباه در مسائلى كه از طريق وحى به پيامبران القاء مى شده وجود ندارد. نتيجه اينكه: توجيه مزبور براى حقيقت وحى نه تنها دليل ندارد؛ بلكه با گفته خود انبياء نيز سازگار نيست. پس چه بهتر كه اين مسئله را نيز در رديف مسائل بى شمارى قرار دهيم كه علم هنوز نتوانسته پرده از روى آن بردارد و تنها از وحى به عنوان يك رابطه مرموز ياد كنيم.
4. آيا وحى همان نبوغ فكرى است؟
در بين گفت و گوهاي فلاسفه جديد و قديم پيرامون مسئله پيچيده وحى، اين مطلب خودنمايى مى كند كه بسيارى از آنها وحى را به گونه اى تفسير كرده اند كه بازگشت به يك نوع نبوغ فكرى مى كند. گرچه بيشتر آنها اين موضوع را با صراحت بيان نكرده و در يك لباس خاصّ فلسفى پيچيده اند؛ ولى در حقيقت همان راهى را تعقيب كرده اند كه امروز در گفتگوهاى بعضى با صراحت ادا مى شود و آن اينكه: «پيامبران بزرگ، نوابغى بودند كه براى اصلاح جهان بشريت قيام كردند، طرح هايى ريختند و احكام و دستورهايى تشريح نمودند!».
البته منظور آنها از نبوغ، چيزى جز هوش و فكر فوق العاده خارج از حدود معمولى نيست و از اين رو بايد گفت: پيامبران در نظر آنها در رديف دانشمندان و فلاسفه بزرگ جهان بوده اند، با اين تفاوت كه آنها براى اصلاح اجتماع انسانى، روش خاصى را انتخاب كردند كه ديگر دانشمندان انتخاب ننمودند؛ زيرا اين روش را مؤثرتر تشخيص داده بودند! اين طرز تفكر ـ آن هم با اين صراحت ـ بيشتر به طرز تفكّر فلاسفه مادّى شبيه است كه اصرار دارند همه چيز را طبق اصول مادّى گرى تفسير كنند، اگر چه كمترين تناسبى هم با آن نداشته باشد. آنهايى كه از دريچه «ماترياليسم» به همه چيز نگاه مى كنند چاره اى جز اين ندارند كه چنين فكر كنند.
ولى بديهى است كه طرف صحبت ما از بحث وحى، آنها نيستند؛ زيرا ما در بحث توحيد و خداشناسى با دليلِ محكم و متّكى به آخرين نظراتِ علمى، با آن مبدأ بزرگ جهان هستى آشنا شده ايم. ما در اين بحث و آنچه مربوط به پيامبران خداست با مادّى ها رو به رو نيستيم؛ بلكه با دانشمندان و متفكّرانى كه همه در قبولِ اصل توحيد با ما شريك هستند گفت و گو مى كنيم. ما ديگر مجبور نيستيم تا از دريچه چشم تنگ ماترياليسم به همه چيز نگاه كنيم و الزامى نداريم كه اين اصول خشك و جامد را مقياس سنجش، براى تمام پديده ها قرار دهيم.
نكته قابل توجه اينحاست كه اگر مادّى ها براى وحى، چنين تفسيرى انتخاب كنند، جاى تعجب نيست، آنها مجبورند همه چيز را با مقياس عقيده خود بسنجند و پيامبران را گروهى نوابغ و وحى را يك نوع نبوغ فكرى بدانند؛ ولى تعجب آور اين است كه ممكن است فلاسفه الهى و خداپرستانِ جهان، تحت تأثير چنين منطقى قرار گيرند و وحى را به گونه اى تفسير نمايند كه روح آن مطابق طرز فكر مادّي ها باشد، همانطور كه نمونه آن در ميان نظرات فلاسفه قديم و جديد وجود دارد؛ اما نه تنها وحى، نوعي درك خاص و رابطه مخصوصى با مبدأ جهان آفرينش است كه با ادراكات معمولى ما تفاوت بسيار دارد؛ بلكه وجود يك چنين ادراك و رابطه اى در ميان بشر جاى تعجّب ندارد؛ زيرا در ميان جاندارانى كه به مراتب پايين تر از جهان انسانيت هستند، اداركاتى ديده مى شود كه براى ما به هيچ وجه قابل فبول نيست.
در هر حال كسانى كه وحى را يك نوع نبوغ فكرى و انبياء را گروهى از نوابغ معرفى مى كنند دو دسته اند: الف) مادّى ها ب) كسانى كه تحت تأثير منطق مادّى ها واقع شده اند و ميل دارند همه چيز را حتى مسائل مربوط به متافيزيك و ماوراء الطبيعه را با اصول موجود در علوم طبيعى و روانشناسي امروز توجيه كنند. در هر صورت، اين گفتار نيز از چند جهت قابل ايراد است:
1. هيچ گونه دليلى براى اثبات صحّت اين تفسير (وحى عبارت است از: نبوغ فكرى) وجود ندارد.
2. هيچ دليلى براى اثبات محال بودن وحى ـ به آن صورتى كه در بالا توضيح داده شد ـ موجود نيست.
3. كسانى كه وحى را چنين تفسير كرده اند، در برابر اعجاز پيامبران ـ كه وجود چنين رابطه مرموزى را با آفريدگار جهان و عالَم ماوراء طبيعت اثبات مى كنند ـ هيچ گونه جوابى ندارند؛ زيرا اعجاز و ساير دلائلى كه براى شناسايى صدق گفتارِ پيامبران گفته شد، همگى حاكى از اين است كه ميان پيامبران و آفريدگار جهان، يك نوع رابطه مرموز ـ كه غير از تفكّرات معمولى، علم، دانش و نبوغ انسان است ـ وجود داشته است.(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.