پاسخ اجمالی:
درباره اينكه چرا انسان يك موجود اجتماعى است و تمايل به زندگى دسته جمعى دارد؟ سه نظر وجود دارد: 1. اين تمايل جزء سرشت و فطرت انسان است. 2. اين تمايل به خاطر «غريزه استخدام» است و انسان بر اثر داشتن اين غريزه، هميشه سعى مى كند از موجودات ديگر به نفع خود بهره بردارى كند. 3. اين تمايل نتيجه ميل به تكامل به همراه يك استدلال روشن عقلى است. انسان، مي بيند اگر تنها زندگى كند و تنها به جنگ مشكلات برود، احتمال موفّقيّت او بسيار كم و به فرض موفّقيّت، بهره او كمتر است. لذا به سراغ زندگي گروهى مي رود.
پاسخ تفصیلی:
درباره اينكه چرا انسان يك موجود اجتماعى است و بر اساس يك الهام درونى تمايل به زندگى دسته جمعى دارد؟ سخن بسيار گفته شده است و ما در اينجا سه نمونه از آن را نقل مى كنيم:
الف). بسيارى معتقدند كه: اين تمايل جزء سرشت و فطرت انسان است و مى توان آن را در رديف اميال و غرايز ديگر گذاشت و به همين دليل اشتقاق كلمه انسان را از ماده «انس» مى دانند. در واقع جمله معروف «اَلْإِنْسَانُ مَدِنِيٌّ بِالطَّبْعِ» مُعرِّف همين مكتب است.
ب). گروهى ديگر از دانشمندان، دليل اين تمايل را «غريزه استخدام» مى دانند و مى گويند: انسان بر اثر داشتنِ غريزه استخدام، هميشه سعى مى كند از موجودات ديگر به نفع خود بهره بردارى كند، مثلا: همان طور كه از ساق، برگ، ميوه و ريشه يك درخت يا از گوشت، پوست، شير و پشم حيوانات و يا از نيروى بادها و آبشارها تا نيروى برق، اتم، ليزر و ... به نفع خود استفاده مى كند؛ همين كار را هم در مورد هم نوعان خود (افراد بشر) مى خواهد انجام بدهد؛ ولى چون آنها مانند گياهان و حيوانات در برابر او تسليمِ بدون قيد و شرط نيستند (گرچه گياهان و حيوانات هم به تمام معنى تسليم نيستند و بهره بردارى از آنها نيازمند به پذيرايى هايى از قبيل آب دادن و مانند آن است) ناچار مى شود در مقابل استفاده اى كه از آنها مى برد بهره اى هم به آنها برساند. به عبارت ديگر: بهره بردارى انسان از افرادِ هم نوعِ خود به صورت بهره بردارى متقابل و بر اساس اصل تعاون است و اين گونه است كه انسان به دنبال غريزه استخدام به زندگى اجتماعى تن در مى دهد. جمله «اَلْإِنْسَانُ مُسْتَخْدِمٌ بِالطَّبْعِ» نيز مُعرِّف اين مكتب است.
ج). در برابر اين دو مكتب، مكتب سوّمى را مى توان طرح ريزى كرد كه شايد به حقيقت نزديك تر باشد و آن اينكه: «تمايل انسان به زندگى اجتماعى نتيجه ميل به تكامل به همراه يك استدلال روشن عقلى است». توضيح اينكه: انسان طبعاً مايل به كمال و تكامل است، مى خواهد هر چه بيشتر از مواهب حيات استفاده كند و حدّاكثر بهره بردارى را از نيروهايى كه در طبيعت ذخيره شده به نفع خود بنمايد.(البته ممكن است كه شما ميل به تكامل را از شئون غريزه حُبّ ذات بدانيد و يا اصلاً آن را غريزه مستقلى محسوب كنيم؛ ولى فعلاً كارى به اين قسمت نداريم). از طرفى انسان، روى يك حسابِ روشن مى بيند كه اگر بخواهد تنها زندگى كند و تنها به جنگ مشكلات حيات برود، احتمال موفّقيّت او بسيار كم و به فرض موفّقيّت، بهره او كمتر خواهد بود. به صورت گروهى بهتر مى توان نيروهاى سركشِ طبيعت را مهار كرد، بر مشكلات پيروز شد و با موانعى كه موجوديت بشر را تهديد مى كند جنگيد.
از اين گذشته نيروهاى جسمى و فكرى يك فرد، آماده هر كارى نيست و هر كس به تنهايى استعداد انجام كارهاى معيّن و محدودى دارد، در صورتى كه در اجتماع، استعدادها و آمادگى هاى گوناگونى براى كارهاى متفاوت وجود دارد. نه تنها در زندگى مادّى بلكه در سرمايه هاى معنوى انسانى نيز عين اين حساب وجود دارد، يك فكر، هر قدر هم كه نيرومند باشد از حقايق علمى مى تواند به طور محدودى پرده بردارد؛ اما تراكمِ عقل ها و افكار دانشمندان مى تواند حقايق بسيارى را كشف كند؛ زيرا تحقيقات و تجسّسات علمى، يكديگر را تكميل مى كنند. پس بنابراين براى به دست آوردن ملكات فاضله و اخلاق عالى انسانى نيز راهى جز استفاده از همه افراد نيست.
نتيجه اينكه: از ضميمه كردن اين دو مقدمه با يكديگر (1. ميل طبيعى انسان به تكامل 2. بهتر يافتن راه ترقّي و تكامل در اجتماع با يك حسابِ روشن) علت تمايل نوع انسان به زندگى اجتماعى روشن مى شود. احزاب كنونى دنيا ـ كه در واقع اجتماعات فشرده ترى در دل اجتماع بزرگ انسانى هستند ـ بر اساس همين منطق و طرز تفكّر بنا شده اند، نه بر اساس غريزه استخدام(1) و امثال آن. اجتماع بزرگ انسانى هم از روز نخست بر همين پايه بوده است. البته شكى نيست كه انسان هاى اوّليه ـ كه اين حقايق را به صورت مبهمى درك مى كردند ـ اجتماع خيلى ناقصى داشتند كه از حدّ اجتماعات قبيلگى تجاوز نمى كرد و هر قدر لزوم اين همكارى حياتى بيشتر درك شد، ارتباطات اجتماعى محكم تر و اجتماع به صورت كامل تر و وسيع ترى در آمد. به همين جهت از هم اكنون پيش بينى مى شود كه در آينده بر اثر رشد فكرى انسان ها لزوم همكارى ملّت ها و تعاون بين المللى و جهانى، آن قدر روشن شود كه همه دنيا به صورت يك كشور و بلكه يك خانواده در آيد و تمام مرزهايى كه به دست بشر ساخته شده، برداشته شود و يك قانون بر سراسر جهان حكومت كند.(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.