پاسخ اجمالی:
روح انسان از دو دستگاه خودآگاه و ناخودآگاه تشكيل يافته و قوانين هستی نیز شامل قوانين تكوينی و تشريعی می شود. در جهان هستى، قوانين آفرينش همانند دستگاه ناخودآگاه بدون اراده و تصمیم ما به پيش مى روند؛ اما قوانين تشريعى همانند دستگاه خودآگاه، وابسته به خواست و اراده ماست. در حقیقت قوانینی كه به عنوان يك قانون آسمانى به هر پيامبرى اعلام شده، پیشتر در مجلس قانونگذاری آفرينش به تصويب رسيده است و معاد نیز همانند تمام اصول و فروع تعلیمات انبیا، ریشه در فطرت و نهاد آدمی دارد.
پاسخ تفصیلی:
انسان باید به این سوال پاسخ گوید که اگر براى فنا آفريده شده است غريزه «عشق به بقا» در وجود او چه مفهومى دارد؟ اگر رستاخيز، فطرى نيست؛ چرا اين عقيده در طول تاريخ از بشر جدا نشده؟ اين باور كردنى نيست كه در درون جان ما محكمه اى باشد و در اين عالم بزرگ حساب و كتابى مطلقاً نباشد!
«فطرت» نخستين رهنمون
پيش از هر چيز راه را ميان بُر كرده و سرى به قلبمان - نه اين تلمبه خودكار - بلكه اعماق روح و جانمان كه آن را قلب مى ناميم مى زنيم و به ندايى كه از درون آن بر مى خيزد گوش فرا مى دهيم؛ آيا در آنجا زمزمه اى از زندگى پس از مرگ هست؟ آیا اصولاً اين مسأله در محفل قلبها مطرح است يا نه؟ چرا ما نخست به اينجا سر زديم؟ چرا ندارد...؛ زيرا حوادث جهانِ بزرگ قبلاً در اينجا ظاهر مى شوند.
توضيح اينكه: همانطور كه روح ما از دو دستگاه «خودآگاه» و «ناخودآگاه» تشكيل يافته، قوانين جهان بزرگ هم در دو رشته تنظيم شده اند، قوانين آفرينش (تكوين) و قوانين قراردادى (تشريع) كه گويا در جهان هستى اوّلى دستگاه «ناخودآگاه» روح جهان را تشكيل مى دهد و دوّمى «خودآگاه» آن را.
قوانين آفرينش بدون اراده و تصميم و توجه ما، راه خود را گرفته به پيش مى روند، و همانند دستگاه ناخودآگاه وجود انسان، گوششان بدهكار خواست و اراده ما نيست؛ اما قوانين تشريعى و آنچه با تعليم و تربيت و آزادى سر و كار دارد مثل دستگاه خودآگاه وجود ما بسته به خواست و اراده ماست. بدون ترديد هر قانونى كه به عنوان يك قانون آسمانى به پيامبرى اعلام شده، قبلاً در آفرينش، ريشه اى داشته، و در مجلس قانونگذاری آفرينش به تصويب رسيده است.
اين دو دستگاه در حقيقت «تار» و «پود» بافت هستى را تشكيل مى دهند. آيا تار و پود يك پارچه مى تواند با هم تضاد داشته باشد؟ مسلماً نه. و الّا پارچه اى نخواهيم داشت؛ بلكه بايد الزاماً مكمل يكديگر بوده باشند تا پارچه كاملاً زيبائى بوجود آيد. فى المثل وجود ما در اين جهان بدون علم و دانايى كالبد بى روح و بى ارزشى است، به همين دليل تار و پود جهان هستى دست به دست هم داده اند تا ما را به دنبال علم و دانش بفرستند.
نخست عشق سوزانى در درون جان ما ريخته كه لحظه اى از «گاهواره» تا «گور» از ما جدا نمى شود، گاهى به مطالعه كهكشانها، زمانى به آنچه در كره مريخ مى گذرد، روزى به آنچه در سلول هاى تن ما وجود دارد، زمانى به اسرار اعماق اقيانوسها و جنگلها، خلاصه اين محرك ناخودآگاه، لحظه اى از سر ما دست بردار نيست.
جالب اينكه در تعليمات مذهبى (دستگاه خودآگاه آفرينش) نيز دستورى درست همانند آن مى بينيم كه «اُطْلُبُوا الْعِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ اِلَى اللَّحْدِ»(1)؛ (ز گهواره تا گور دانش بجوى)، درست همان نداى آفرينش و فطرت. بنابراين نه تنها اصل «توحيد»؛ بلكه تمام اصول و فروع تعليمات انبياء، ريشه اى در فطرت و نهاد آدمى دارد و دستورهاى پيامبران در تمام زمينه ها، پرورش دهنده فطرت و مكمل آن است.
از اينجا يك نتيجه مهم مى گيريم كه اگر در درون فطرت خود، علاقه به چيزى يافتيم بايد بدانيم آن چيز حتماً وجود خارجى دارد.(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.