پاسخ اجمالی:
گرچه فلاسفه يونان قديم قائل به تأثير علم در اخلاق بوده اند؛ اما امروزه اين عقيده رد شده است؛ چراكه افراد بسياري ديده شده اند كه از روي علم و عمد كارهاي خلاف كرده و با علم به عواقب اعمال خود، مرتكب آنها شده اند. بنابراين مشكل اساسي، تعديل غرائز و بهره برداري صحيح از آنها در راه هاي مفيد و سودمند است و اين كار نيازمند مربّي كامل و مورد اطمينان و علاقه مي باشد و اين ممكن نيست مگر از ناحيه مبدأ مطمئن و او كسي جز پيامبر معصوم نيست؛ پيامبري كه از جنس بشر است.
پاسخ تفصیلی:
پرسشي كه مطرح است اينكه آيا اخلاق نتيجه علم است؟ اين سؤالى است كه گروهى از فلاسفه قديم يونان ـ كه در رأس آنها سقراط و ارسطو(1) قرار داشتند ـ به آن پاسخ مثبت داده اند؛ يعنى معتقد بودند كه فضيلت و حُسن اخلاق چيزى است كه بر اثر علم به خوبى و بدى پيدا مى شود.(2) اگر انسان نيك و بد را بداند هرگز به بدى نمى گرايد و از خوبى روى نمى گرداند. آنها كه بد هستند حتماً در اشتباه اند و اگر از اشتباه بيرون آيند خوب مى شوند. اگر كسى دزدى مى كند، مفاسد دزدى را نمى داند، اگر جانى مرتكب جنايت مى شود از نتايج بد آن آگاه نيست، اگر مردم زيان هاى دروغ و آثار شوم آن را در اجتماع بدانند، هرگز دروغ نمى گويند و اگر عواقب دردناك ترس، ترك مجاهدات اجتماعى و ذلّت ها و خوارى ها را بدانند، بى جهت نمى ترسند و تن به خوارى نمى دهند!
اين مكتب راه تربيت را تعليم مى داند و اصولا تربيت چيزى جز تعليم خوب و بد و صلاح و فساد نيست. سقراط، اصول چهارگانه اخلاق را مطابق اين مكتب چنين تفسير مى كند:
1. حكمت عبارت است از: دانش؛ و فضيلتِ مطلق هم چيزى جز علم و دانش نيست.
2. شجاعت عبارت است از: علم به اينكه از چه چيز بايد ترسيد و از چه چيز نبايد ترسيد.
3. عفّت عبارت است از: علم به چگونگى رعايت مقتضيّات نفسانى.
4. عدالت عبارت است از: علم به قواعدى كه حاكم بر روابط مردم نسبت به يكديگر است.(3)
تشكيل شخصيّت انسان از دو نيمه علم و غرايز
شايد عقيده سقراط و پيروان او در مورد رابطه علم و اخلاق در زمان خود مورد توجه بوده؛ ولى امروزه مخصوصاً با توجه به اصول روانشناسى نوين، به هيچ وجه قابل قبول نيست.(4) بى اساس بودنِ اين عقيده را آزمايش هاى فراوانى ـ كه به عمل آمده و خود ما هم شامل مواردى از آن در زندگى روزانه هستيم ـ روشن مى سازد؛ زيرا افرادِ بسيارى ديده شده كه از روى علم و عمد، دست به كارهاى ننگين و خلاف زده اند و با اينكه از عواقب شوم و نتايج نكبت بار اعمال خود با خبر بوده اند، بر اثر طغيان شهوات، هيجانِ غرايزِ سركش و يا عادات غلط، مرتكب آن شده اند؛ حتى تذكّرات و پند و اندرزهاى بعدى هم نتوانسته اند از تكرار آن جلوگيرى كنند. در مقابل افرادى را مى شناسيم كه اطلاع زيادى از مسائل اخلاقى و نتايج و عواقب آن ندارند؛ اما به خاطر سلامتِ نفس، اعتدالِ غرايز و يا عاداتِ خوب، به طور ذاتى به نيكى ها گرايش دارند و از بدى گريزانند. اين حقيقتى غير قابل انكار است.
اشتباه نشود؛ زيرا نمى توان تأثير علم را در بهبود اخلاق ناديده گرفت(5)؛ چراكه هستند كسانى كه تعليمات صحيح، مايه تربيت اخلاقى آنها شده؛ ولى آن چنان هم نيست كه هر كس خوب و بد را دانست آدم خوبى شود و هر آدم بدى به خاطر نادانى بد باشد! كسانى كه اخلاق را به طور مطلق، نتيجه علم مى دانند، تنها نيمى از شخصيّت انسان را شناخته اند و تصور كرده اند كه شخصيّت انسان منحصراً يك شخصيّت عقلانى است و زمامِ حكومتِ كشورِ وجودِ ما تنها در دستِ عقل است؛ در حالى كه قسمتِ مهمى از شخصيّتِ انسان (و در بعضي ها قسمت اعظم!) را همان غرايز (حُبّ ذات، ميل به كمال، استخدام ديگران، حسِّ انتقام، ترس، غضب و اميال و علاقه هاى گوناگون به مال، مقام، جمال و ...) تشكيل مى دهد.(6)
در حقيقت اگر عقل را به عنوان قوه قانونگذارِ مجلسِ كشورِ وجودِ خود تصوّر كنيم، غرايز و اميال، در حكم قوّه مجريّه است؛ اما نه يك قوّه مجريّه مطيع و راضى به حدودِ اختيارات خود! اين قوّه مجريّه بسيار سركش و قلدر است و گاه مى شود كه چنان از حدود اختيارات خود تجاوز مى كند كه عقل را به زندان مى افكند و سرنوشت وجود ما را به كلى در اختيار خود مى گيرد و اينجاست كه خط مشى زندگى ما به دست او تعيين مى شود و اينجاست كه تعليم و آموزش، هيچ گونه نقشى در وجود ما نخواهد داشت. جار و جنجالِ غرائزِ سركش چنان غوغايى در سرزمينِ وجودِ ما به راه مى اندازد كه هرگز صداى عقل خير انديش، مدبّر و راهنما به گوش نمى رسد و مقدرّات ما به دست همين غرايز مى افتد.
راه صحيح تربيت
با توجه به اين حقايق ـ كه غالباً شواهد زنده آن را در دوران زندگى خود ديده و آزموده ايم ـ تصديق مى فرماييد كه مشكلِ تربيت و تهذيبِ اخلاق، تنها مسئله جهل و ندانستنِ خوب و بد نيست؛ بلكه مشكل اساسى همان تعديلِ غرايز و بهره بردارى صحيح از آنها در راه هاى مفيد و سودمند است. به عبارت ديگر: تربيت صحيح آن است كه علاوه بر راهنمايى عقل و درك صحيح عوامل سعادت و فضيلت، اميال و غرايز را آن چنان پرورش دهيم كه با نداى عقل و وجدان هماهنگ شود و از اين منابع بزرگ وجودمان (اميال و غرايز) در راه هدف هاى عالى عقلانى به صورت صحيحى بهره بردارى كنيم. به عبارت ساده تر: بايد اين قوّه اجرايى، صد در صد مطيع، با انضباط و از نظر تشكيلات، هماهنگ و هم صدا با قوّه قانونگذارى عقل باشد و اين ميسّر نيست؛ مگر از طريق به كار بستن اصول دقيق روانى.
مربى كامل كيست؟
تربيت، بيشتر جنبه عملى دارد، تا جنبه علمى. بايد مربّي با يك سلسله كارهايى كه بيشتر جنبه روانى دارد در روح افرادى نفوذ كند كه تحت تربيت او هستند، به اعماق دل و جان آنها دست بيندازد و به تعديل و پرورش غرائز آنها بپردازد. به بيان ديگر: مربّي كامل كسى است كه علاوه بر آشنايى دقيق به خوبى ها، بدى ها و اطّلاع دقيق از اسرار و رموز وجود انسان، شخصاً يك فرد كامل از نظر اخلاق و عمل باشد. مسلماً انتظارِ تربيت از ذات تربيت نايافته، انتظار بسيار نابجايى است؛ زيرا آنقدر كه صفات و اخلاق مربّي در تكميل و تربيت افراد مورد تربيت مؤثر است، هيچ چيز حتى علم و دانش او مؤثر نيست.يكى از اصول مسلّم روانى، اصل «محاكات»؛ (همرنگ شدن با ديگران، مخصوصاً افراد پرنفوذ و با شخصيّت) است.(7) مطابق اين اصل، انسان كششى در وجود خود به سوى هماهنگى و هم رنگى با ديگران احساس مى كند و در اثر آن به طرف اعمال و صفات آنها جذب مى شود. اين احساس جذب در برابر افرادى كه انسان به آنها ايمان دارد خيلى نيرومندتر است.
پس بنابراين بايد مربّي علاوه بر كامل بودن، مورد اطمينان و علاقه نيز باشد تا افرادى كه مى خواهند در سايه او تربيت شوند بر اساس اصل محاكات به سرعت تحت تأثير او قرار گيرند و اين ممكن نيست؛ مگر اينكه از ناحيه يك مبدأ مطمئن و غير قابل ترديدى، كامل بودن آن مربّي از تمام جهات، تضمين شده باشد. آيا چنين كسى جز پيامبر معصوم ـ كه از طرف آفريدگارِ جهان به عنوان مربّي و راهنما تعيين شده و علاوه بر علم سرشار، از هر گونه گناه و انحراف و خطا مصونيت دارد ـ مى تواند باشد؟ بنابراين رسيدن به هدف آفرينش و تكامل انسان در جنبه هاى اخلاقى بدون بعثت انبياء ممكن نيست و مسلماً خدايى كه ما را براى اين هدفِ مقدّس آفريده چنين مربّيانى را نيز براى ما فرستاده است!(8)
در ضمن اين موضوع نيز به خوبى روشن مى شود كه بايد حتماً پيامبران از جنس خود ما باشند (نه فرشته يا موجود ديگرى) و اين اِصرار اقوام عقب افتاده پيشين، مبنى بر يكسان نبودن جنسيت فرستادگان خدا با بشر، بى مورد بوده است(9)؛ زيرا همان طور كه دانستيم مربّيان اخلاق بيشتر از راه اصل محاكات در روح ديگران نفوذ مى كنند و اين در صورتى ممكن است كه تربيت كننده و تربيت شونده داراى خلقت مشابه و شرايط مساوى در زندگى باشند. در غير اين صورت، مربّي جز از راه تعليم نمى تواند در ديگران نفوذ كند و پايه اصلى تربيت و پرورش و تعديل غرائز از بين مى رود. به عبارت ديگر: فرشته تنها مى تواند به انسان تذكّراتى بدهد و مسائلى را كه نمى داند براى عقل او روشن سازد؛ اما هرگز نمى تواند در قلمرو غرائز و اميال او نفوذ كند؛ زيرا او از كنترل و رهبرى آنها به كلّي عاجز است.(10)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.