پاسخ اجمالی:
بعضى از مفسران غرب زده تلاش می کنند مفاهيم قرآنى را بر اساس اصول علوم طبيعى و يا موازين مادى تفسير كنند، لذا گهگاه گرفتار تفسير به رأى شده اند. به عنوان مثال نویسنده تفسیر «المنار» ذیل آيه 260 سوره «بقره» می نویسد: «منظور اين است كه چهار مرغ را انتخاب كن و آنها را چنان تربيت كن كه با تو انس بگيرند، آن چنان كه هر وقت آنها را صدا بزنى به سراغ تو بيايند. سپس هر يك را بر كوهى بگذار، آنها را صدا كن آنها به سرعت به سوى تو مى آيند. همين گونه است فرمان پروردگار هنگامى كه بخواهد مردگان را زنده كند آنها را طبق فرمان تكوين صدا مى زند كه زنده شويد، بلافاصله زنده مى شوند».
پاسخ تفصیلی:
بعضى از مفسران غرب زده كه كوشش دارند همه مفاهيم قرآنى را تا آنجا كه مى توانند بر اصول علوم طبيعى و يا موازين مادّى تفسير كنند، نيز گهگاه گرفتار همين موضوع تفسير به رأى شده اند و پاره اى از آيات قرآن را كاملا برخلاف ظاهر بدون هيچ گونه قرينه اى حمل كرده اند، كه نمونه هايى از آن را نقل مى كنيم:
1. نويسنده تفسير المنار در ذيل آيه 243 سوره بقره «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ إِنَّ اللهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ» چنين مى نويسد: «اين آيه بيان حال جمعيّتى را مى كند كه با داشتن هزاران نفر جمعيّت به خاطر ترس و وحشت از دشمنِ مهاجم، خانه هاى خود را رها ساخته و فرار كردند. خداوند اين جمعيّت ترسو را گرفتار عاقبت شوم اين كار نادرست شان ساخت و به آنها گفت بميريد، نه اينكه واقعاً آنها را بميراند؛ بلكه منظور اين است كه دشمن را بر سر آنها مسلط كرد و نيرو و قوت و استقلال آنها را گرفت، و جمعيّت آنها را پراكنده ساخت، و باقى ماندگان در زيرِ دستِ دشمن ضعيف و ناتوان گرديدند. سپس مى فرمايد: خداوند آنها را زنده كرد يعنى استقلال و قوّت و شوكتشان بازگشت نمود و اين يك نوع تأديب براى آنها بود تا خود را پاك سازند، و نتيجه اخلاق سوء را بدانند ... و در پايان مى گويد اين است معناى حيات امّت ها و مرگ امّت ها».
اما اگر آيه فوق را بدون پيش داورى ها و سليقه شخصى و طبق موازين ادبى بخواهيم معنا كنيم، مفهوم آن چنين است: «آيا نديدى جمعيّتى را كه از خانه هاى خود از ترس مرگ فرار كردند و آنان هزارها نفر بودند خداوند به آنها گفت: بميريد، سپس آنها را زنده كرد، خداوند نسبت به بندگان خود احسان مى كند؛ ولى بيشتر مردم شكر نعمت را بجا نمى آورند».
رواياتى كه در شأن نزول اين آيه وارد شده نيز نشان مي دهد كه آنها جمعيّتى بودند كه دستور جهاد به آنها داده شد؛ ولى بخاطر ترس از بيمارى طاعون كه به محيط آنها راه يافته بود، از رفتن به ميدان نبرد خوددارى كردند، خداوند همه آنها را به همان بيمارى مبتلا ساخت و از دنيا رفتند. سپس بار ديگر آنها را به زندگى بازگرداند، تا درس عبرتى براى آنها و ديگران و آيندگان گردد. و مى گويند اين در زمان «حزقيل» يكى از پيامبران بنى اسرائيل بوده. شكّي نيست كه بازگشت به زندگى بعد از مرگ چيزى است كه با موازين قوانين عادّى طبيعت سازگار نيست، و جنبه خارق العاده و فوق العاده دارد و شايد همين موضوع سبب شده كه نويسنده تفسير «المنار» دست به چنان تأويل و مجازگويى بزند؛ ولى بايد پرسيد آيا يك نفر خداپرست مى تواند به طور كلى قدرت خدا را بر امور خارق العاده انكار كند؟ و به فرض كه ما در اينجا چنين تفسيرى كنيم آيا مي توانيم تمام آياتى از قرآن را كه خبر از اعجاز پيامبران مى دهد، چنين تفسير كنيم؟ ما مى بينيم خود نويسنده «المنار» كه تفسيرش از جهاتى قابل ملاحظه و ارزنده است ـ اگرچه اشتباهاتى نيز دارد ـ در ذيل آيات مربوط به موسى و اعجاز از سر تسليم در مقابل مفهوم معجزه فرود آورده و وجود امر خارق العاده را اجمالا پذيرفته است. اگر ما قبول كنيم كه امور خارق العاده امكان دارد چه لزومى دارد كه در مثل آيه فوق دست به چنان تفسير نادرست و مخالف ظاهر آيه بزنيم، مگر ظاهر آن چه عيبى دارد؟
يك نفر خداپرست بالاخره قبول دارد كه قوانين عادّى طبيعت مسائل غير قابل تغييرى ـ آن هم در برابر قدرت پروردگار ـ نيستند، حتى در ميان افراد عادّى بشر گاه انسان هاى استثنايى مى بينيم كه وضع ساختمان جسمى يا روحى آنها همه دانشمندان علوم طبيعى را متعجّب مى كند. اخبار مربوط به جوانى كه شيشه لامپ هاى چراغ را همانند نقل و نبات در دهان مى جويد و مى خورد همه در روزنامه ها خوانديم، و عدّه زيادى او را از نزديك مشاهده كردند، و يا جوان ديگرى كه چندين شبانه روز بدون اينكه لحظه اى بخوابد روى دوچرخه در حال حركت و دور زدن بود و در يكى از ميدان هاى ورزشى، مدّتى قريب به يك هفته داورانى به نوبت، وضع او را زير نظر داشتند، و اخبار و عكس هايش در جرايد منتشر شد و عده زيادى نيز آن را ديدند و مسائل عجيب ديگرى از اين قبيل با هيچ يك از موازين علوم طبيعى كه در دست است سازگار نيست و اعمال خارق العاده مرتاضان كه در برابر چشم حيرت زده دانشمندان دير باورِ علوم طبيعى انجام مى دهند و حتى گاهى آنها را در تابوت كرده و دفن مى كنند و بعد از يك هفته بيرون مى آورند و با تنفس مصنوعى حيات نخستين را از سر مى گيرند، همه از مسائلى است كه با الفباى علوم امروز قابل تطبيق نيستند، تا چه رسد به كارهاى اعجازآميز پيامبران كه از نيروى ما فوق طبيعى سرچشمه مى گيرد، و اصولا هيچ دليل علمى نداريم كه بايد پديده هاى طبيعى هميشه همين گونه باشند كه ما مى بينيم، جز اينكه غير آن را مشاهده نكرده ايم، و به هر حال از يك مفسّر اسلامى بعيد است كه اين چنين تحت تأثير مكتب هاى مادّى قرار گيرد و دست به تفسير به رأى بزند.
2. از اين جالب تر مطلبى است كه همان مفسّر در تفسير آيه 260 سوره «بقره» كه در مورد مسئله معاد وارد شده آورده، در اين آيه مى خوانيم: «وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَىٰ قَالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَىٰ وَ لَٰكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَىٰ كُلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ». او در تفسير آيه فوق چنين مى گويد: «منظور اين است كه چهار مرغ را انتخاب كن و آنها را چنان تربيت كن كه با تو انس بگيرند، و علاقه پيدا كنند آن چنان كه هر وقت آنها را صدا بزنى به سراغ تو بيايند؛ زيرا پرندگان استعداد زيادى براى چنين تربيتى دارند، سپس هر يك از اين پرندگان را بر كوهى بگذار، و سرانجام آنها را صدا كن آنها به سرعت به سوى تو مى آيند، و پراكندگى مكان و دورى آنها مانع از اين نخواهد شد». همين گونه است فرمان پروردگار هنگامى كه بخواهد مردگان را زنده كند آنها را طبق فرمان تكوين صدا مى زند كه زنده شويد، بلافاصله زنده مى شوند همان طور كه در آغاز آفرينش چنين بود.(1)
ولى اين مفسّر محترم كه متأسفانه تأثّر فراوانى از افكار حادّ غربى به خود گرفته، لااقل اين سؤال را از خود نكرده كه آغاز اين آيه مى گويد: حضرت ابراهيم(علیه السلام) از خداوند تقاضا كرد پروردگارا به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مى كنى، يعنى او تقاضا داشت نمونه اى از حيات بعد از مرگ را با چشم خود ببيند، تا به مسئله معاد، ايمانِ شهودى پيدا كند، و لذا خداوند به او فرمود: آيا ايمان نياورده اى؟ عرض كرد: آرى آورده ام؛ ولى مى خواهم قلب من مطمئن شود.
آيا اگر دستور مربوط به چهار مرغ آن چنان كه نويسنده «المنار» مى گويد، بوده باشد مى تواند ايجاد اطمينان درباره معاد و حيات پس از مرگ كند؟ آيا ما خودمان بارها حيواناتى را نديده ايم كه با صداى صاحبانش به سراغ كارى مى روند و يا بر مى گردند؟ آيا مشاهده اين گونه حيوانات ايمان ما را در مسئله معاد زياد مى كند؟ و به سر حدّ اطمينان مى رساند؟
آخر چرا ما چنين شعرى را بگوييم كه در قافيه آن بمانيم؟ چرا اصرار داشته باشيم كه براى همه چيز تفسير مادى كنيم؟! به علاوه كلمه «جزءاً» در آيه فوق نشان مى دهد كه ابراهيم آن پرندگان را سر بريد و به هم آميخت، و هر جزئى از آن را بر روى كوهى گذاشت در كدام يك از متون عربيِ صحيح، «جزء» به معناى فرد آمده است؟ به هر حال قبول ظاهر آيه با توجه به پذيرش مسائل خارق العاده از طرف خداپرستان و امكان آن به حكم عقل و خِرَد كه به صورت معجزات و مانند آن ظاهر مى شده است، ندارد.(2)
3. در كتاب هاى متعددّى كه اخيراً از طرف پاره اى از غرب زده ها انتشار يافته، سعى و كوشش فراوانى در مسير تفسير آيات قرآن مخصوصاً در مسائل تاريخى بر مفاهيم مجازى و سوژه هاى سمبوليك به چشم مى خورد، كه نتيجه آن از اصالت انداختن همه تواريخ انبياست. به عنوان نمونه در يكى از اين كتاب ها در زمينه خلقت آدم و انسان شناسى چنين مى خوانيم: «به زبان قرآن سخن مى گويم كه عميق ترين و مترقّى ترين اومانيسم را در قصّه آدم و خلقت وى يافتم، آدم مظهر نوع انسان است حقيقت نوعى انسان به معناى فلسفى، نه بيولوژيك، قرآن وقتى از انسان به معناى بيولوژيك سخن مى گويد درست زبان علوم طبيعى را دارد، از نطفه و علقه و جنين ... حرف مى زند؛ ولى در آفرينش آدم زبانش زبان متشابه، پر معنا و رمزى و فلسفى است، خلقت انسان يعنى حقيقت و سرنوشت معنوى و صفات نوعى او، در قصّه آدم فرمول دارد: روح خدا ـ لجن متعفّن ـ انسان.
لجن متعفّن و روح خدا دو رمز است، دو اشاره سمبوليك است انسان واقعاً نه از لجنِ بدبو «حَمَإٍ مَّسْنُونٍ» ساخته شده و نه از روح خدا؛ بلكه اوّلي پستى و ركود و توقّف مطلق را نشان مى دهد و ديگرى تكامل بى نهايت و برترى لايتناهى را مى رساند. براى رساندن اين معنا تركيبى بهتر از روح خدا نمى توان يافت. سخن قرآن كه انسان از روح خدا و گلِ متعفّن تركيب يافته به همان معناست كه پاسكال مى خواهد تفسير كند. در اثرى به نام «دو بى نهايت» كه مى گويد: «انسان موجودى است در ميانه دو بى نهايت: بى نهايت حقير و ضعيف و بى نهايت عظيم و شكوهمند ...».
مسئله رمزى بودن اين آيات و شكل سمبوليك به آنها دادن در حالى كه هيچ مانع عقلى و نقلى وجود ندارد كه انسان در اصل از لجن متعفّن آفريده شده باشد همان چيزى كه به عقيده زيست شناسان آماده ترين مادّه بى جان براى پيدايش حيات و زندگى است و نخستين جوانه حيات در جهان طبق تحقيقات دانشمندان به احتمال قوى از آن پيدا شده است و نيز هيچ مانع عقلى و نقلى براى اينكه يك روح الهى (روحى بزرگ و والا همانند بيت الله و شهر الله كه اشاره به خانه كعبه و ماه پر بركت روزه است) در انسان قرار گرفته باشد وجود ندارد.
خلاصه اينكه با نبودن هيچ قرينه اى برخلاف مفهوم اصلى لغات و جمله هايى كه در زمينه خلقت انسان به كار رفته آنها را به صورت رمزى و سمبوليك تفسير كردن و طبق سليقه شخصى يكى را به معناى بى نهايت پست و ديگرى را به مفهوم بى نهايت برتر دانستن و از گفتار پاسكال گواه و شاهد براى آن آوردن چيزى جز تفسير به رأى نيست و گشودن اين راه، به معناى گشودن باب حرج و مرج ادبى در مفاهيم قرآن و سنّت، از دست دادن اصالت آنها و تابع سليقه هاى شخصى قرار دادن است. فتح اين باب سبب مى شود كه يكى «موسى» را كنايه از روح انقلابِ توده هاى زحمت كش، و «فرعون» را اشاره به رژيم هاى جبّار مى گيرد، و ديگرى «عيسى» را به معناى افكار زنده كننده اجتماع و «مريم» را كنايه از روح پاكى و عفّت مى داند، و به همين ترتيب همه تواريخ قرآن از اصالت و ارزش واقعى افتاده و طبق اميال و خواسته ها و سليقه هاى اشخاص به هر شكلى كه مايل باشند تفسير مى گردد.
كم كم دامنه اين تفسير به رأى به احكام و قوانين اسلام كشيده مى شود، يكى مى گويد: منظور از «نماز»، توجّه باطنى به خداست، ديگرى مى گويد: «روزه» به معناى خويشتن دارى از گناه است و به اين ترتيب همه قوانين زير چرخ هاى تفسير به رأى در هم كوبيده مى شود و چنان هرج و مرج در همه مدارك و منابع اسلامى به وجود مى آيد كه اثرات مرگبار و مسخ كننده آن بر هيچ كس پوشيده نيست. ما چگونه مى توانيم برخلاف تمام قواعد ادبى دست به چنين تفسيرهاى بى اساس و تحميل هاى فكر شخصى بر مفاهيم اسلامى بزنيم؟ و چه مجوزى براى اين كارِ نادرست داريم؟ آيا تفسير به رأى چيزى جز اين هست؟!
4. همان نويسنده (تفسير «المنار») در كتاب ديگرى كه در زمينه جهان بينى مادّى و مذهبى و مسائل انسانى نگاشته مى گويد: «داستان هابيل و قابيل كه در قصّه هاى ما هست، و خود قرآن به آنها مى گويد: قصّه، مملو از حقيقت علمى است (اگر قصّه هاى متشابه را به عنوان وقايع تاريخى بگيريم نامفهوم و بى نتيجه است؛ اما اگر به عنوان حقايق سمبوليك بگيريم مملو از اسرار علمى انسان شناسى و تاريخ شناسى است) قابيل و هابيل كى هستند فرزندان آدم.
پس وقتى داستان هابيل و قابيل گفته مى شود، داستان آغاز بشريت را مى خواهد به صورت رمزى و سمبوليك (همان طور كه «آلبركامو» در داستان «اوران» مى گويد) بگويد: دو تا «پرسوناژ» هستند به نام هابيل و قابيل، آدم دو دخترش را نامزد اين دو پسر مى كند؛ اما قابيل نامزد برادرش را زيبا مى بيند و در او طمع مى بندد، و به خاطر همين، قابيل عصيان مى كند ...
اين داستان مى خواهد بگويد كه چگونه وحدت بشرى كه همه از يك نوع و آن نوع آدم بود مساوى بودند همه افراد بشر برادر بودند، به تضادّ منجر شد دو تا برادر تبديل به دو تا دشمن يعنى وحدت انسانى تبديل شد به تفرقه انسانى ... در اينجا مى بينيم كه عامل اختلاف چيست؟ تنها عاملى كه در يكى بوده و در ديگرى نبوده مسئله شغلشان هست يكى كشاورز است قابيل ... هابيل دامدار است ... پس هابيل نماينده يك مرحله از تاريخ بشرى است ...
انسان ها همه در آن دوره هابيلى هستند دوره اى كه اصولا همه منابع اقتصادى در اختيار همه انسان ها به تساوى بوده است ... قابيل نماينده دوره اى است كه يك قطعه از زمين خدا را محصور مى كند و نام خودش را بر آن منبع توليد مى گذارد، و بعد ديگران را به استثمار و به بردگى مى كشد، و مجبور مى كند كه براى خوردن نانشان براى او كار كنند ... يعنى تاريخ با رفتن هابيل و ماندن قابيل از مرحله هابيلى به مرحله قابيلى وارد مى شود، و با از بين رفتنِ هابيل و ماندنِ قابيل ما همه فرزندان قابيل هستيم».
عبارت بالا كه روشن ترين مصداق تفسير به رأى است، در عين حال خطر تفسير به رأى را كاملا آشكار مى سازد؛ زيرا يك جريان تاريخى كه در قرآن آمده، كاملا با فرضيه كمونيست ها در زمينه دوران هاى تاريخى بشر، تطبيق داده شده است، به اصطلاح خودش هابيل را اشاره به دوران كمون اوّليه و اشتراكى نخستين گرفته و قابيل را كنايه از نخستين دوران مالكيّت فردى كه بعد از آن به وجود آمد، دانسته، و به اين ترتيب نه تنها اصالت اين جريان تاريخى بدون هيچ قرينه و دليلى از بين رفته، تفسيرى براى آن ذكر شده كه در جهت مخالف قرآن قرار دارد. اين خطر هنگامى تعميم پيدا مى كند كه در عبارات بالا مى خوانيم هر چيز را كه قرآن از آن به قصص تعبير كرده بايد به همين گونه ها تفسير گردد، و به همين ترتيب همه سرگذشت پيامبران و تدريجاً احكام و مقررّات و تعليمات آنها جنبه رمز و سمبوليك به خود مى گيرد، و هر كس براى خود ميدان وسيعى در آنها مى يابد كه اهداف و تمايلات شخصيّتش را جستجو نمايد.(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.