پاسخ اجمالی:
انديشمندان در مورد اعجاز قرآن بحث هاى دامنه دارى مطرح كرده اند که به برخی از آنها اشاره می شود: 1. ارباب ادب و سخن دانان عرب، اعجاز قرآن را در گرو فصاحت و بلاغت والاى آن دانسته اند. 2. اسلوب بيان و سبك و شيوه نظم قرآن، جمله بندى ها و چينش الفاظ و عبارات، در قالبى نو و اسلوبى تازه بر عرب عرضه شده، كه كاملا بى سابقه بوده و پس از آن نيز كسى مانند آن نياورده است. 3. قرآن شامل معارف عاليه و تعاليم حكيمانه اى است كه تا آن روز، در توان بشريّت نبوده كه بدان دست یابد و ... .
پاسخ تفصیلی:
انديشمندان در مورد «اعجاز قرآن» بحث هاى دامنه دارى كرده و در اين زمينه ابعاد گوناگونى را مطرح كرده اند. البته در اين موضوع برخى اختلاف نظرها نيز وجود دارد. پيشينيان به گونه اى انديشيده اند و متأخّرين به گونه ديگر و چيزهايى بر اقوال گذشته افزوده اند. ذيلا به نظريات گوناگون در باب اعجاز قرآن اشارت مى شود:
1. ارباب ادب و سخن دانان عرب، اعجاز قرآن را در گرو فصاحت و بلاغت والاى آن دانسته اند. رسا بودن بيان و روان بودن عبارات كه در چينش واژه ها رعايت شده و گزينش كلمات كه دقيق انجام گرفته، نظم كلمات كه هر يك در جاى مناسب خود قرار گرفته، آن چنان تركيبى به وجود آورده كه از لحاظ تعبير و آواى الفاظ و كلمات، بافتى به هم پيوسته و پيوند خورده فراهم آورده به گونه اى كه گويى سرتاسر هر آيه و سوره، واحد منسجمى را تشكيل داده و غير قابل تفكيک اند؛ تمامى اينها بر قدرت و قوّتِ اين سخن الهى دلالت دارند. به علاوه، ويژگى هاى كلمات انتخاب شده به گونه اى است كه جابجايى كلمات يا تبديل آنها هرگز امكان پذير نيست. اين سرّى است كه بزرگان علم و ادب به آن پى برده و گفته اند: هرگاه كلمه اى از قرآن را از جاى خود بردارى، آن گاه تمامى لغت عرب را جستجو كنى تا كلمه ديگرى را بتوان جایگزين آن نمايى هرگز نخواهى يافت؛ زيرا كلمه ديگرى كه هم از لحاظ معنا و محتوی، و هم از لحاظ آوا و هماهنگى با كلمات رديف يافته آن (كه دو طرف آن قرار گرفته اند) با آن، يكى باشد يافت نمى شود. اين مى رساند كه در كلمات انتخابى هر جمله و جمله هاى انتخابى هر آيه، آن اندازه دقّت به كار رفته كه از توان بشر بيرون مى باشد؛ زيرا اين گونه رعايت دقيق كلمات و جملات انتخابى، به احاطه كامل و حضور ذهنى بالفعل نياز دارد و انسان هر اندازه كه در شناخت ويژگى هاى لغت پيشرفت كرده و آمادگى داشته باشد، اين گونه احاطه وسيع و حضور ذهنى دائم نخواهد داشت؛ و أحيانا ـ هرچند كه قوىّ و نيرومند باشد ـ اشتباه مى كند و واژه ها يا جملاتى را به كار مى برد كه مورد خرده گيرى قرار مى گيرد. اين خاصيّتى است كه در نوع سخن سرايانِ آزموده و عبارت پردازان با سابقه يافت مى شود. ولى قرآن ـ با آن گستردگى و طول زمان نزول ـ بر همان قوّت و قدرتِ كلامى خود استوار و يكسان است. درباره دقّت در چينش و انتخاب حساب شده كلمات گفته اند: «لو انتُزعَتْ منه لفظةٌ ثم أُدير بها لغةَ العرب كلَّها على أن يوُجَد لها نظيرٌ في موضعها الخاصّ لم يوُجد ألبتة».(1)
2. اسلوب بيان و سبك و شيوه نظم قرآن، جمله بندى ها و چينش الفاظ و عبارات، در قالبى نو و اسلوبى تازه بر عرب عرضه شده، كه كاملا بى سابقه بوده و پس از آن نيز كسى مانند آن نياورده است. با اينكه اين گونه نظم و تأليف كلام تازگى داشت؛ ولى از چارچوب اسلوب هاى كلامى عرب بيرون نبود. انواع كلام كه در ميان فُصَحاى عرب متداول بود يا شعر است يا نثر يا سجع(2)، كه هر يك داراى محاسنى و در كنار آن نيز معايبى بود. حُسن شعر در گيرا بودنِ آن است كه مايه جذب و نفوذ در اعماق قلب مى گردد؛ ولى قيد قافيه و رعايت وزن خاص، آزادى صاحب سخن را تا حدودى سلب مى كند. حُسنِ نثر در آزاد بودن صاحب سخن است. هرگونه كلمات و الفاظى كه متناسب با معناى مراد خود مى داند آزادانه انتخاب و به كار مى برد؛ ولى آن گيرايى و جذبه شعرى را ندارد. سجع گرچه احيانا به ظاهر زيبا است و يك گونه هنرنمايى سخنورى به شمار مى رود؛ ولى تكلّف و دشوارى و احيانا به كار بردن كلماتِ نامناسب، از زيبايى آن مى كاهد.
قرآن ميان اين سه نوع كلام جمع كرده؛ داراى محاسن هر يك و فاقد معايب آنها مى باشد. اين از شگفتى هاى سبك قرآنى است. جذّابيّتِ شعر، همراه با آزادى كامل نثر و زيبايى سجعِ بدون تكلّف را دارا مى باشد. اين ويژگى عجيب براى سخن دانان و سخن سنجانِ عرب از همان آغاز آشكار بوده و همواره براى علماى ادب مشهود بوده است.
بسيارى از بزرگان علم و ادب، برجسته ترين جنبه اعجاز قرآن را در همين جهت ياد كرده اند؛ از جمله، «شيخ عبدالقاهر جرجانى»، «سكّاكى» و «راغب اصفهانى». سخنان بزرگان عرب نيز مهم است، از جمله سخن وليد كه گفته بود: «إنّ له لحلاوة، و إنّ عليه لطلاوة ... و إنّه يعلو و ما يُعلى».
3. متأخّرين افزوده اند كه اين نظم و شيوه سبك چنان صورت گرفته كه نغمه آفرين و داراى آواى جان بخش و روح افزا است. هماهنگى حروف هر كلمه نسبت به حروف كلمات هم رديف آن، چنان هم ساز و دم سازند كه از آهنگ هاى وزين و نواهاى متين و افسونگر حكايت دارد. تمامى انواع جذبه هاى شعرى در اين نثر مسجّع جلوه گر است. جمله بندي هاىِ كوتاه و بلندِ قرآن به گونه اى تنظيم يافته كه با ألحان و نغمه هاى صوتى همگون مى باشد و تا قارى و تلاوت كننده قرآن با آهنگ هاى والاى صوتى آشنايى نداشته باشد نمى تواند آن گونه كه جمله بندي هاى قرآن شكل يافته، تلاوت نمايد. اين حقيقتى است كه از روز نخست، پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) بدان تصريح فرموده و ائمه هدى(علیهم السلام) بر آن تأكيد داشته و امروزه به خوبى به آن پى برده اند.
4 . مهم تر از همه، قرآن شامل معارف عاليه و تعاليم حكيمانه اى است كه تا آن روز، در توان بشريّت نبوده كه بدان دست يابد و كسى را ياراى چنين انديشه هاى بلندى نبوده است. ژرف نگرى و عمق بينش آورده هاى قرآن، براى بشريّت بى سابقه بود: شناخت هاى شگرف قرآن از راز هستى و اسرار وجود، شرح و بسط آن در معرفت صفات جمال و جلال، علت آفرينش جهان و انسان، ودايع الهى كه در نهاد انسان نهفته است، از كجا آمده و چرا آمده و به كجا مى رود؟ هدف و مقصد نهايى چيست؟ مسائلى هستند كه تا آن روز به آن خوبى كه قرآن بيان داشته آشكار نبود. بعد از آن هم در سايه تعاليم قرآن راه رسيدن به اين حقايق براى انسان باز گرديد.
همين حقايق ارائه شده از جانب قرآن، والاترين جنبه اعجاز آن را مى رساند. با مختصر مراجعه به انديشه هاى سامان نيافته انسان آن روز و مقايسه آن با معارف قرآنى و نيز گفته هاى متضادّ انديشمندان برون دينى امروز، به خوبى برترى تعاليم قرآن و دليل اعجاز آن روشن مى گردد.
5. هم چنين در راستاى احكام و دستور العمل هاى فراگير كه قرآن عرضه داشته، سلامت جامعه و سعادت زندگى را نيز براى انسان فراهم مى سازد، رابطه او را با خدا و جهانى فراتر از جهان خاكى نيز استوار مى دارد. انسان در اين جهان در رابطه با شؤون خاصّ خود (مصالح فردى) مى كوشد و به ناچار رابطه ديگرى نيز با شؤون عام (مصالح اجتماعى) دارد كه بايد مدّ نظر قرار دهد؛ زيرا او زندگى مشتركى با ساير انسان ها دارد و به صورت تعاونى ادامه زندگى مى دهد و نمى تواند تنها به مصلحت خويش بيانديشد و مصلحت عامّه را ناديده بگيرد. حيات اجتماعى حيات داد و ستد است كه حتما بايد رعايت شود و رعايت آن با حاكميّت قانون امكان پذير است.
قوانين ساخته دست بشر، تنها در راستاى تنظيم حيات فردى و حيات اجتماعى قرار دارد و محدوده تصرفات آحاد را در شؤون خاص و شؤون عامّه مشخص مى سازد، تا از تجاوز يا كوتاهى در انجام وظايف جلوگيرى كند. ولى انسان وابستگى سوّمى نيز در حيات دارد و آن رابطه او با خدا و جهان ديگر است. همين رابطه است ـ كه اگر مستحكم باشد ـ «وازعِ نفسانى» (بازدارنده درونىِ) او را تشكيل مى دهد و او را از افراط و تفريط باز مى دارد و در زندگى كاملا معتدل مى سازد.
«... قَدْ جَاءَكُم مِّنَ اللهِ نُورٌ وَ كِتَابٌ مُّبِينٌ * يَهْدِي بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»(3)؛ (... از طرف خدا، نور و کتابِ روشنگرى به سوى شما آمد * خداوند به برکت آن، کسانى را که از رضاى او پیروى کنند، به راه هاى سلامت و امنیت، هدایت مى کند؛ و به فرمانش، آنان را از ظلمت ها خارج ساخته به سوى نور مى برد؛ و آنها را به سوى راه راست، هدایت مى نماید ). لذا تمامى احكام و قوانين الهى ـ كه قرآن و اسلام عرضه داشته ـ سه بُعدى است. يعنى در اين احكام و قوانين شؤون فرد و شؤون جامعه و نيز رابطه با خدا و معنويّت ـ كه حافظ كرامت انسانيّت است ـ رعايت گرديده است. قرآن سعى برآن دارد، علاوه بر سعادت در اين حيات، سعادت اخروى و جاويد انسان را نيز تأمين كند. اين در حالى است كه قوانين مدوّن غير الهى، هرچند خالص و بدون گرايش هاى منحرف كننده بوده باشد، ولى از بُعد سوم حيات انسانى تهى است. همين سه بُعدى بودن قوانين شرع، اعجاز و مافوق بشرى بودن آن را مى رساند.
6. شيوه استدلال قرآن از ويژگى خاصّى برخوردار است كه مى توان آن را يكى از وجوه اعجاز بيانى به شمار آورد و آن جمع ميان دو شيوه برهان و خطابه است. اصولا اين دو شيوه متضادّ مى نمايند؛ زيرا استدلال برهانى بر مقدّمات يقينى (فطريّات و بديهيّات ) استوار است؛ در اين شيوه روى سخن با خاصّه است تا اثبات قطعى كند؛ ولى شيوه خطابه بر مقدمات ظنّى (مشهورات و مقبولات عمومى) تكيه دارد و هدف آن، اقناع عامّه است. قرآن ميان اين دو شيوه به ظاهر متضادّ جمع كرده و در بيان مطالب و استدلالات خويش، روى سخن با هر دو گروه را دارد؛ بدين ترتيب كه با يك سخن توانسته است، اِخضاع (اِذعان قطعى) خاصّه و اقناع عامّه، هر دو را هدف گيرد. لذا استدلالهاى قرآن، در عين سادگى بيان، از عمق و ژرف نگرى به سزايى برخوردار است. عامّه مردم كه از رموز استدلالات عقلانى آگاهى چندانى ندارند، به همان ظاهر ساده قانع شده پذيرا مى گردند؛ ولى خاصّه، از دقّت بيان و رموز به كار رفته بهره مى گيرند.
«ابن رشد اندلسى» ـ فيلسوف و دانشمند معروف ـ در كتاب پر ارج خود «الكشف عن مناهج الأدلة»(4) كه در همين زمينه نوشته، در اين باره مثال روشنى آورده، گويد: «قرآن براى شناسايى ذات حقّ تعالى، تشبيه به نور كرده «اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»(5) كه جهان تاب و فراگير است و درخشش و نمود هر چيز به وسيله آن مى باشد. همين اندازه تشبيه براى شناسايى ذات حقّ تعالى و جایگاه او در جهان هستى، براى عامّه مردم كفايت مى كند و آنان را قانع مى سازد. ولى در عين حال، اين تشبيه آن قدر دقيق و روشنگرِ ذاتِ حقّ تعالى است، كه در راستاى تشبيه غير محسوس به محسوسات، شيواترين و دقيق ترين تشبيه به شمار مى رود؛ تشبيهى كه نمايانگرِ تمام عيار ويژگى هاى ذات حقّ تعالى مى باشد.
ذات حق، واجب الوجود و وجود او ذاتى و از حقيقت ذات او برخاسته است و هستى همه موجودات از او است. كُنه ذاتش در غايتِ خِفاء و از همه پنهان است، در عين حالى كه هستى او و وجودش در نهايت ظهور و بر همه آشكار مى باشد.
مفهومه من أعرف الأشياء *** و كُنهه في غاية الخفاء
در عالم محسوس اگر خواسته باشيم چيزى را بيابيم كه عين اين ويژگى ها را دارا باشد، جز نور، نمى توان مثالى آورد. پرتوِ آن سراسر موجودات را فرا گرفته و همه اشياء را نمود داده و نمود هر چيز به نور است؛ ولى نمودِ نور، ذاتى و از خودِ آن مى باشد. كُنه و حقيقتِ نور، ناشناخته است؛ ولى درخشش و آثار وجودى آن بر همه آشكار و پيدا است. هر حكيم فرزانه اى اگر خواسته باشد براى شناساندنِ ذات حقّ مثالى بياورد، از اين تشبيه قرآنى بهتر نخواهد آورد».
7. اخبار غيبى كه در قرآن آمده و گوشه اى از اعجاز قرآن را تشكيل مى دهد، بر سه گونه زمانى (گذشته، حال و آينده) است:
الف ـ خبر از گذشته؛ سرگذشت انبياى سلف و امّت هاى گوناگون كه در بستر زمان بوده اند. سرگذشت آنان كم و بيش در كتاب هاى پيشين آمده و بر سر زبان ها متداول بوده، ولى كاملا آلوده و تحريف شده و افسانه وار است. درباره سرگذشت نوح(علیه السلام) و حادثه طوفان مي خوانيم: «تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَ لَا قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هَٰذَا ...»(6)؛([اى پیامبر!] اینها از اخبار غیبى است که به تو وحى مى کنیم؛ نه تو، و نه قومت،اینها را پیش از این نمى دانستید ...). سرگذشت نوح و حادثه طوفان، در نوشته هاى پيشين به ويژه در سفر پيدايش(7) تورات به تفصيل آمده؛ ولى نه به آن گونه كه در قرآن پاك و منزّه آمده است.
درباره سرگذشت حضرت يوسف(علیه السلام) نيز مي خوانيم: «ذَٰلِكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ»(8) با آن كه در سفر پيدايش(9) به تفصيل شرح آن آمده است؛ ولى نه به درستى و پاكى بيان قرآن. همچنين درباره حضرت موسى(علیه السلام) و هارون و بني اسرائيل و فرعون(10) و نيز درباره حضرت مريم و زكريّا(11) اين گونه تعبيرها آمده، كه حاكى از امانت در نقل و حفظ قداست مقام انبياء و اولياى خدا است؛ ولى اين جهت در تورات هرگز رعايت نشده، بلكه بر عكس، از مقامات عاليه آنان كاسته است.
ب ـ خبر از حاضر؛ خبرهاى غيبى است كه قرآن از دسيسه ها و توطئه هاى منافقان و هم دستان آنان، مشركان و يهوديان پرده برداشته و آنان را رسوا ساخته است. اين گونه آيات در قرآن فراوان است.(12)
پ ـ خبر از آينده؛ خبر از پيشامدهايى است كه در آينده دور يا نزديك واقع مى گرديد، به ويژه حوادث قريب الوقوع تا آن كه اَخبار غيبى قرآن مشهود گردد. مانند خبر از فتح و پيروزى ها و گسترش اسلام و نابودى و سركوب شدن دشمنان كه يك به يك و پى در پى تحقق يافت. خبر از غلبه روم بر فارس پس از اندى سال «وَ هُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ * فِي بِضْعِ سِنِينَ»(13) از اين قبيل است. اين جنگ ميان ايران و دولت بيزانس از سال 603 م تا سال 622 م (سال هجرت پيامبر(صلی الله عليه و آله) به مدينه) ادامه داشت. ابتدا برترى با خسرو پرويز بود و سوره «روم» كه در مكّه نازل گشته، خبر از تغيير وضع جنگ داد. با گذشت چند سال نوبت برترى بيزانس رسيد و اين برترى تا پايان سلطنت خسرو پرويز (سال 628 م)، كه به دست اشراف و سرداران لشكر به قتل رسيد، ادامه داشت(14)؛ اين امر موجب خوشنودى مسلمانان گرديد؛ زيرا همسايه قدرتمند آنان به ضعف گراييده بود. از همه شگفت آورتر اخبار از ناتوانى هميشگى بشر از هم آوردى با قرآن است «فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا وَ لَن تَفْعَلُوا»(15) كه همواره شاهد صدق اعجاز قرآن به شمار مى رود.(16)
8. اشاره هاى علمى گذرا؛ بدين معنا كه احيانا از لابلاى تعابير قرآن به برخى اشارات زودگذر برخورد مى كنيم، كه حاكى از احاطه صاحب سخن به اسرار نهفته طبيعت است. «قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»(17)؛ (بگو: قرآن را كسى فرو فرستاده كه از راز آسمان ها و زمين آگاهى دارد). گاهى در تعابير قرآن به برخى از اسرار طبيعت اشارت رفته، اين اشارت حالت «تراوشى» دارد كه از لابلاى سخن پروردگار سر زده است؛ وگرنه مقصود ذاتى و هدف اصلى از سخن، بيان آن جهت نبوده است. لذا هيچ گاه در اين گونه اشارات درنگ نشده و به طور كامل بيان نگرديده است؛ زيرا هدف اصلى قرآن، ارائه رهنمودهاى هدايتى و تعليم و تربيت دينى و معنوى است و تنها نكته سنجان هستند كه به اين رموز و اشاراتِ گذرا پى مى برند، اين نكات براى دانشمندان در بستر زمان، دليل اعجاز قرآن مى باشد.
البته در اين زمينه بايد به اين مطلب توجه نمود كه نبايد دستاوردهاى علمى را بر قرآن تحميل كرد؛ زيرا دستاوردهاى علمى حالت ثبات ندارند؛ در حالى كه مسائل قرآنى حقايقى ثابت اند و هرگز نبايد چيزى را كه حالت ثبات ندارد، با حقيقتى ثابت مطابقت داد. آرى مسائل علمى كه حالت ثبات يافته و قطعيّت پيدا كرده، مى تواند ابزارى باشد براى فهم برخى اشارات علمى قرآن آن هم نه به طور حتم؛ بلكه با اضافه شدن عباراتى نظير «شايد چنين باشد». اين بدان جهت است كه اگر همين نظريّه علمىِ به ظاهرْ ثابت، تغيير يابد خدشه اى به قوّت و استوارى قرآن وارد نسازد. قطعا هرگاه آيه اى از قرآن با فرضيّه علمى يا نظريّه ثابت شده ـ فرضا ـ مخالفتى داشت، قرآن را حاكم و آن نظريّه يا فرضيّه علمى را خطا مى دانيم. از نظر ما دانشمندانى كه چنين نظريه اى را پذيرفته اند دچار اشتباه شده اند. ما در جاى خود موارد بسيارى را يادآور شده ايم كه با ابزار قطعى علم، از روى برخى اشارات علمى قرآن پرده برداشته شده است(18) و در پايان نمونه هايى را ارائه مى دهيم.
9. استوارى در بيان؛ گويش قرآن به گونه اى يكنواخت و در سطحى بالا قرار گرفته، از هرگونه اختلاف گويى يا تضادّ در گفتار به دور است. با آن كه قرآن به صورت پراكنده در زمان هاى متفاوت و جاهاى مختلف و مناسبت هاى گوناگون و در بستر زمانى نسبتا طولانى نازل گرديده و در بسيارى از موارد برخى قضايا را مكررا به جهات مختلف بيان داشته؛ ولى هيچ گاه اختلاف و تضادّى در گفتارش رخ نداده است. در صورتى كه اگر كلام بشرى بود، عادتا بايستى در اين طول زمان و مناسبت هاى مختلف و تكرار برخى مطالب اختلافى رخ دهد. اين مقتضاى طبيعت انسانى است كه خواه و ناخواه دچار اختلاف و تفاوت در گفتار مى گردد؛ زيرا حافظه انسان اين كشش را ندارد كه سخن امروز را با سخن بيست سال پيش، كه در شؤون متفاوت گفته شده است، كاملا مطابقت دهد. قرآن يكى از دلايل اعجاز خود را همين جهت شمرده، آن جا كه گفته: «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافاً كَثِيراً»(19)؛ (آیا درباره قرآن نمى اندیشند؟! در حالى که اگر از سوى غیر خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مى یافتند).(20)
10. مسئله «صَرْفه»، شمارى از بزرگان از جمله «ابواسحاق نظام» (متوفاى 231) و شاگرد وى «جاحظ» (متوفاى 255) و «سيد مرتضى» (متوفاى 436) و «ابن سنان خفاجى» (متوفاى 466) بر اين گمانند كه سرّ اعجاز قرآن در مسئله «صَرْفه» نهفته است، بدين معنا كه خداوند خود بازدارنده كسانى است كه بخواهند با قرآن مقابله كنند. گرچه ممكن است كسانى توان مقابله را داشته باشند؛ ولى اراده قهرى خداوندى جلوى انجام آن را از هر كس كه در صدد مقابله برآيد مى گيرد. «سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ ...»(21)؛ (كسانى كه ناروا راه خودخواهى و استكبار را در پهناى زمين برگزيده اند، از هرگونه گزند و آسيب رسانى به آيات خويش باز مى دارم ...)، كه از ديدگاه قائلين به «صَرْفه»، مقصود از گزند و آسيب رسانى همان مقابله و معارضه به مثل است، كه موجب تباه شدن جنبه اعجاز قرآن مى گردد.
ولى مفسّران ـ عموما ـ آيه را به گونه ديگر تفسير كرده اند و مقصود آيه را دفع شبهات ايراد شده مستكبرانى دانسته اند كه با هدف تباه ساختنِ آيات بيّنات الهى شبهاتى اِلقاء مى كنند؛ ولى خداوند با عنايت خود، دلايل خود را به گونه اى روشن و مستحكم مطرح مى سازد كه راه هرگونه شبهه را بسته و از هرگونه تباهى جلوگيرى مى كند.(22) اساسا «صَرْفه» را بدان معنا كه گفته اند سلب هرگونه امتيازى از قرآن است و اعجاز قرآن تنها از خارج و به صورت قهرى تحقّق مى يابد. اين گفته با ظاهر بلكه با صراحت قرآن منافات دارد كه جنبه اعجاز و خصوصيات آن را در خود قرآن دانسته است.
قول به «صرفه» را مى توان به سه گونه تفسير نمود ـ چنان كه امير «يحيى بن حمزه علوى زيدى» (متوفاى 749) بيان داشته است(23): اولا؛ مقصود از «صَرْفه» آن باشد كه خداوند انگيزه كسانى را كه در صدد مقابله برآيند سلب مى كند. يعنى آن انگيزه و داعيه اى كه آنان را براى مقابله با قرآن وا داشته، هنگام عمل فروكش مى كند و حالت سردى و بى تفاوتى به آنان دست مى دهد.
ثانيا؛ خداوند امكاناتى را كه براى مقابله با قرآن نياز است، از آنان سلب مى كند و اين بر دو گونه است. يك ـ آن كه آن امكانات (علوم و معارف و ادبيات لازم) كه در حالت عادى دارند را، به هنگام اراده مقابله با قرآن، از آنان مى ستاند و آنان را در آن هنگام خلع سلاح مى كند و از دارا بودن شرايط مقابله به حالت ندارى تبديل مى كند. در حقيقت يك گونه دگرگونىِ صفت درونى برايشان رخ مى دهد.
دو ـ أساسا آن امكانات در اختيار بشر قرار نگرفته تا بتوانند با قرآن مقابله كنند و معناى «صرف» در آيه فوق الذكر همين است. خداوند جايى براى شبهه و تباه ساختن آيات خود باقى نگذارده، يعنى اساسا اين گونه امكانات كه كسى بتواند آيات الهى را تباه سازد، براى بشر فراهم نيست. آيه: «بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ»(24)؛ بلكه تكذيب نمودند آنچه را كه توانايى احاطه به فهم و درك آن را نداشتند» نيز به همين حقيقت اشارت دارد. هم چنين آيه «ثُمَّ انصَرَفُوا صَرَفَ اللهُ قُلُوبَهُم بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَفْقَهُونَ»(25)؛ از آيات الهى روى گردان شدند. خداوند دل هاى آنان را [از پذيرش حقّ] برگرداند؛ زيرا آنان گروهى بودند كه توانايى درك و فهم حقيقت را نداشتند». در اين آيه، صرف قلوب را معلول عدم شايستگى درك حقايق گرفته است كه خود موجب گرديده اند.
ثالثا؛ آن كه جبرا و قهرا آنان را باز دارد، با آن كه توانايى لازم را دارند؛ ولى در موقع مقابله حالت سستى و رِخْوت به آنان دست دهد و بدين جهت از معارضه با قرآن فرو نشينند.
فرق ميان اين تفسير و تفسير نخست در آن است كه در آن تفسير، انگيزه و شور و شوقِ آنان سلب مى شود و در اين تفسير انگيزه هم چنان داغ است؛ ولى جرأت اقدام را از دست مى دهند؛ مانند كسى كه جلوى او ـ به رغم كوشش و وجود انگيزه ـ قهرا گرفته شود. البته معناى اول و سوم، و قسمت اول از معناى دوم، بر خلاف ضرورت است و با تصريحاتِ عربِ آن زمان منافات دارد؛ زيرا اگر چنين بود بايستى عرب از دگرگونى حالت درونى خود به شگفت آيد، نه آن كه شگفتى خود را نسبت به جاذبيّت آواى دل انگيز و فرح بخش قرآن بروز دهد. به ويژه آن كه كسانى از قريش مانند ابوجهل و ديگران در گوش افراد قبايل عرب به هنگام ورود مسجدالحرام پنبه مى گذاردند يا آنان را از نزديك شدن و شنيدن آواى قرآن منع مى كردند، خود شاهدى است بر دلربايى قرآن و جاذبيّت روحانى آن تا سرحدّ اعجاز و عدم امكان مقابله به مثل با آن.
آرى قسمت دوم از تفسير دوم، تا حدودى معقول به نظر مىرسد و ظاهر كلام سيّد و برخى از بزرگان كه بر اين راه رفته اند همين است. در حقيقت تمامى امتياز در ذات قرآن نهفته است كه ديگران از مقابله با آن عاجزند؛ زيرا چنين امكاناتى از اختيار بشر بيرون است.(26)،(27)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.