پاسخ اجمالی:
«تفسير» از ريشه «فَسَرَ الأَمْرَ» به معناى أوْضحه و كشف عنه (آشكار نمودن) گرفته شده، از این رو در تعریف تفسیر گفته اند: تفسیر برگرفتنِ نقاب از چهره اَلفاظِ مشكله است. همچنین «تأويل»، از ريشه «اَوْل» گرفته شده، لذا تأويل به معنى اِرجاع دادن مى باشد، و زمانی به كار مى رود كه گفتار يا كردارى مايه شبهه، و یا موجب حيرت و سرگردانى شده باشد. لذا تأويل گر در جهت رفع شبهه اقدام نموده، ظاهر شبهه انگيزِ آن گفتار يا كردار را به جايگاه اصلى خود (وجه صحيح آن) باز مى گرداند.
پاسخ تفصیلی:
در تعريف كلمه «تفسير» گفته اند: «التفسير، كشف القناع عن اللفظ المشكل؛ تفسير»، (برگرفتن نقاب از چهره اَلفاظ مشكله است). «تفسير»، آن گاه است كه هاله اى از ابهام لفظ را فرا گرفته، پوششى بر معنا افكنده باشد تا اينكه مُفسّر با ابزار و وسايلى كه در اختيار دارد در زدودن آن ابهام بكوشد.(1)
«تفسير» از ريشه «فَسَرَ الأَمْرَ» به معناى أوْضحه و كشف عنه (آشكار نمودن) گرفته شده است. فَسَرَ و فَسَّرَ مانند كَشَفَ و اِكْتَشَفَ، مجرَّد و مزيدٌ فيه، يك معنا مى دهند (هر دو متعدّى به يك مفعول مى باشند). جز آنكه مزيدٌ فيه، از باب «زيادة المبانى تدلّ على زيادة المعانى»(2) مبالغه در امر را مى رساند. لذا كشف از اكتشف اعمّ است؛ زيرا كشف، مطلق ظاهر نمودن را مى رساند؛ ولى «اكتشف»، دلالت دارد كه اِعمال نيروى بيشترى در استخراج و اكتشاف (ظاهر نمودن) به كار رفته است. همچنين «فَسَرَ»، مطلق بيان و توضيح است. ولى «فَسَّر» دلالت دارد كه در تبيين و تفسير، نيروى بيشترى به كار افتاده و كار به آسانى انجام نگرفته، وگرنه ترجمه اى بيش نيست.
«تأويل»، از ريشه «اَوْل» گرفته شده، لذا «تأويل» به معناى اِرجاع دادن مى باشد. «تأويل» در موردى به كار مى رود كه گفتار يا كردارى مايه شبهه گرديده، موجب حيرت و سرگردانى شده باشد، چنانچه در تعريف «متشابه» گذشت. لذا تأويل گر (كسى كه راه تأويل صحيح را مى داند) در جهت رفع شبهه اقدام نموده، ظاهر شبهه انگيز آن گفتار يا كردار را به جايگاه اصلى خود (وجه صحيح آن) باز مى گرداند. مُصاحبِ موسى هنگامى كه او را در شگفتى يافت، به وى نويد داد تا او را از سرّ كار خود با خبر سازد و تأويلِ درستِ كردار خود را با وى در ميان گذارد: «سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَّلَيْهِ صَبْراً»(3)؛ (امّا بزودى راز آنچه را که نتوانستى در برابر آن صبر کنى، به تو خبر مى دهم).
علاوه بر معناى فوق، «تأويل» معناى ديگرى نيز دارد كه هم آيات متشابه و هم آيات محكمه را شامل مى شود. اين معناى تأويل به «بطن قرآن» تعبير مى شود و دلالت درونى قرآن را مى رساند. معناى بطن در مقابل دلالت ظاهرى و برونى قرآن كه از آن به «ظَهر قرآن» تعبير مى شود، قرار گرفته و اين معناى باطنى براى تمامى آيات وجود دارد. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: «مَا مِنَ الْقُرْآنِ آيَةٌ إِلَّا وَ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ»؛ (در قرآن آيه اى نيست مگر آنكه ظَهر و بَطن دارد). از امام محمد باقر(علیه السلام) پرسيدند: مقصود از ظَهر و بَطن چيست؟ فرمود: «ظَهْرُهُ تَنْزِيلُهُ وَ بَطْنُهُ تَأْوِيلُهُ مِنْهُ مَا قَدْ مَضَى وَ مِنْهُ مَا لَمْ يَكُنْ يَجْرِي كَمَا يَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ ...»(4). ظَهر قرآن همان دلالت ظاهرى قرآن است كه از قرائن، از جمله شأن نزول آيه به دست مى آيد و جنبه خصوصى دارد؛ ولى بطن قرآن، دلالت باطنى آن است كه با قطع نظر از قرائن موجود، برداشت هاى كلى است كه از متن قرآن به دست مى آيد و همه جانبه و جهان شمول است، لذا پيوسته مانند جريان آفتاب و ماه در جريان است. اين همان برداشت هاى كلى و همه جانبه است كه از متن قرآن، با دور داشتنِ قرائنِ خصوصى به دست مى آيد، و قابل تطبيق در زمان و مكان هاى مختلف كه مناسب آن است، مى باشد. اگر چنين نبود هرآينه قرآن از استفاده دائمى ساقط مى گرديد. لذا همين برداشت هاى كلى و جهان شمول است كه تداوم قرآن را براى هميشه تضمين كرده و آن را همواره زنده و جاويد نگاه داشته است.
براى تأويل معناى سومى آمده و آن تعبير رؤيا (تعبير خواب) است كه در سوره «يوسف» هشت بار به كار رفته. در آنجا كه دو نفر زندانى خواب خود را براى حضرت يوسف(علیه السلام) بازگو كردند، آن گاه تقاضاى تعبير آن را نموده و گفتند: «نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ»(5)؛ (ما را از تعبیر این خواب آگاه کن). همچنين است آيات ديگر آن سوره. معناى چهارمى نيز در قرآن براى «تأويل» به كار رفته و آن عاقبت الأمر (پىامد) است كه همان معناى لغوى تأويل مى باشد. در سوره «إسراء» مى خوانيم: «وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذَٰلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً»(6)؛ (و هنگامى که [چیزى را براى معامله] پیمانه مى کنید، حقّ پیمانه را ادا نمایید، و با ترازوى درست وزن کنید. این [کار] بهتر، و عاقبتش نیکوتر است).
«ابن تيميّه»، معناى ديگرى براى تأويل گفته كه آن را مى توان پنجمين معنا فرض كرد، و آن، وجود خارجى و وجود عينى هر چيزى است كه ابن تيميّه آن را تأويل وجود ذهنى و وجود لفظى و وجود خطى هر چيز مى داند؛ زيرا هر چيزى چهار مرحله وجودى دارد: در ذهن، در لفظ، در كتابت و در خارج كه وجود عينى هر چيزى است. آن گاه گويد: «اين وجود عينى، تأويل ديگر وجودها شناخته شده، و مآل هر وجود ذهنى و لفظى و كتبى، همان وجود خارجى و عينى او است». البته آنچه را كه ابن تيميه تأويل ناميده ديگران به عنوان «مصداقِ عينى و خارجى» ياد كرده اند، و اين يك تغيير در اسم است و در مورد اصطلاح نبايد مناقشه كرد.
«علّامه طباطبايى»(رحمة الله علیه) نيز تأويل را وجود عينى خارجى مى داند؛ ولى نه به گونه اى كه ابن تيميه گفته و اشتباها نام مصداق را تأويل گذارده است. به نظر علّامه، ملاكاتِ احكام و مصالحِ تكاليف و رهنمودهاى شرع، تأويل آنها مى باشد؛ زيرا تمامى احكام و تكاليف از آنِ ملاكات و مصالحِ واقعيه نشأت گرفته اند. پس مآلا همه آنها به او ارجاع مى گردد و غرض و هدف، صرفا تحقق او است.(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.