پاسخ اجمالی:
عوامل اختلاف در قرائت قرآن، به دوران صحابه، و پس از وفات پيامبر(ص) باز مى گردد. در آن زمان، صحابه بر سر جمع و نظم و تأليف قرآن اختلاف كردند و همين امر سبب اختلاف در بین قاریان گردید. اين اختلافات موجب شد تا در عهد عثمان، مُصحف واحدى تهيه شده و به مراكز مهم كشور اسلامى فرستاده شود. عوامل این اختلافات عبارت بودند از: 1. ابتدايى بودن خط. 2. بى نقطه بودن حروف. 3. عارى بودن کلمات از علائم و حركات. 4. نبودن «الف» در كلمات.
پاسخ تفصیلی:
عوامل اختلاف در قرائت قرآن به دوران صحابه و پس از وفات پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) باز مى گردد. در آن زمان، صحابه بر سر جمع و نظم و تأليف قرآن اختلاف كردند و همين امر سبب شد كه گاه و بى گاه بر سر قرائت قرآن ميان قاريان اختلافى پديد آيد. هر گروه قرائت خويش را بر ديگران ترجيح مى داد و به دنبال آن گفت و گوها و بگو مگوها به وجود مى آمد و گاه كار به منازعه مى كشيد. اين اختلافات موجب شد تا در عهد عثمان مُصحف واحدى تهيه شود و از روى آن نسخه هاى متعدّد و متّحد الشكلى تهيه گرديده، به مراكز مهم كشور اسلامى فرستاده شود. البته اختلافاتى ميان اين نسخه ها كه مى بايست كاملا متحد باشند، يافت شد كه بعدا مايه برخى اختلاف قرائات گرديد. اين همه كوشش كه براى يكسان شدن مصاحف به كار رفته بود، تقريبا هدر رفته به نظر مى آمد و دامنه اين اختلافات روز به روز گسترده تر مى شد. تا ديروز، اختلاف بر سر قرائت صحابه بود و امروز پس از يكسان شدن مصاحف، اختلاف بر سر خود مصاحف است. البته خليفه سوم (عثمان) اين نارسايى ها را در همان وهله اول در مُصحفى كه به دست او دادند مشاهده كرد و اعتراض نمود كه چرا مى بايست اين گونه نارسايى ها در اين مُصحف وجود داشته باشد؟ او گفت: «أرى فيه لحنا»؛ (خطاى نوشتارى در آن مي بينم). به او گفتند: «أفلا نغيّره»؛ (آيا آن را تغيير ندهيم؟) گفت: (نه، ديگر دير شده است، عرب خود با زبان فطرى خود آن را استوار مى خواند)، ولى فكر نمى كرد كه در آينده ملت هاى مختلف با زبان هاى مختلف بايد اين قرآن را بخوانند و سليقه عربى اصيل را حتى خود عرب نيز در روزگاران بعد نخواهند داشت.(1) به هر جهت عوامل اختلاف مصاحف حتى پس از يكسان شدن آنها بسيار است. در ذيل به برخى از مهم ترين عوامل اشاره مى شود:
1. ابتدايى بودن خط
خط در جامعه عربى آن روز در مراحل ابتدايى خود بود، اصول كتابت استوار نشده و مردمِ عرب، فنونِ خط و روش نوشتن صحيح را نمى دانستند؛ و بسيارى از كلمات را به مقياس تلفظ مى نگاشتند. امروزه، هنوز آثارى از آن نحوه كتابت در رسم الخط باقى مانده است. در آن رسم الخط، كلمه به شكلى نوشته مى شد كه به چند وجه قابل خواندن بود؛ نونِ آخر كلمه را به شكلى مى نوشتند كه با «ر» فرقى نداشت و نيز شكل «و» با «ى» يكى بود. چه بسا «م» آخر كلمه به شكل «و»، و «د» را به صورت كاف كوفى، و عين وسط را به شكل «ه» مى نوشتند. گاهى حروف يك كلمه را جدا از يكديگر مى نگاشتند. «ى» را از كلمه جدا مى كردند، مانند «يَسْتَحْىى» و «نُحىى» و «اُحىى»، يا اينكه «ى» را حذف مى كردند. چنان كه «ايلافهم» به شكل «إلافهم» نوشته مى شد كه خود براى خواننده ايجاد اشكال مى كرد. لذا برخى از قُرّاء، لفظ اخير را همان گونه كه نوشته شده ـ بدون يا ـ خوانده اند، از جمله ابوجعفر را مى توان نام برد كه آيه «لِإِيلَافِ قُرَيْشٍ»(2) را با حذف همزه و اثبات «يا» «ليلاف قريش» و آيه «إِيلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَ الصَّيْفِ»(3) را با حذف «يا» و اثبات همزه «إلافهم» مى خواند.(4)
«ابن فِلَيَّح»، «إلفهم» با اثبات همزه و اسقاط «يا» و سكون «لام» قرائت كرده و هر يك از قُرّاء به علت نارسايى رسم الخط، اين كلمه را به نحوى عجيب خوانده است. هم چنين، گاه تنوين را به شكل «نون» مى نوشتند و «نون» را به صورت «الف». مثلا «لَنَسْفَعَنَّ»(5) به صورت «لَنَسْفَعاً»، و آيه «وَ لِيَكُونَنْ مِنَ الصّاغِرينَ»(6) به شكل «لِيَكُوناً ...» نوشته مى شد. به عبارت ديگر «الف تنوين» را به جاى «نون تأكيد خفيفه» به كار مى بردند. از اين رو آيه «وَ إِذَنْ لَّآتَيْنَاهُمْ مِّن لَّدُنَّا أَجْراً عَظِيماً»(7) را به صورت «اِذاً» نيز نوشته اند.(8)
در رسم الخط ابتدايى آن زمان، همچنين «واو» و «يا» بدون هيچ علتى حذف مى شد كه خود يكى از مهم ترين عوامل ابهام و اشكال و اختلاف در قرائت؛ بلكه در تفسير، به شمار مى آمد. مثلا در آيه «وَ صَالِحُوا الْمُؤْمِنِينَ»(9) «واو» از «صالحوا» حذف و به صورت «وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ» نوشته شده. لذا معلوم نبود كه اين كلمه مفرد است يا جمع مضاف.(10) گاه نيز الف از «عَاداً الْأُولَىٰ»(11) حذف مى گرديد، و به صورت «عاد الأولى» نوشته مى شد و در نتيجه خواننده نمى دانست كلمه «عاد» فعل است يا اسم.(12) در برخى مصاحف به عبارت «جَاءَنَا»(13) «الف» اضافه مى شد و به صورت «جاءانا» در مى آمد كه روشن نبود اين كلمه مفرد است يا تثنيه.(14) همچنين در پى بسيارى از «واوهاىِ» آخر كلمه (لام الفعل)، «الف» گذارده مى شد و اين تصور پيش مى آمد كه اين واو، علامت جمع است و از طرف ديگر، الف را از واو جمع حذف مى نمودند. مثال هايى از مورد اول: «اِنّما اَشكوا بَثِّي»، «فلايربوا»، «نبلوا اَخباركم»، «ماتتلوا الشياطين». و از مورد دوم: «فاؤو»، «جاؤو»، «تبؤو الدار»، «سعو» و «عتو» و ... .
خلاصه، اين گونه نارسايى ها در رسم الخط مصاحف اوليه ـ كه هنوز هم باقى است ـ مشكلات بسيارى به بار آورد، از جمله اين مشكلات، بروز اختلافاتِ بسيار عميق ميان قاريان قرآن بود. به علت همين نارسايى ها در رسم الخط مُصحف بود كه برخى از پيشينيان از آن سلب اعتماد نموده، بسيارى از موارد ابهام قرآن را غلط پنداشته اند و از خطاكارى هاى نويسندگان اصلى قرآن شمرده اند. چنان كه از ابن عباس روايت شده كه او آيه «وَ قَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ»(15) را «و وصّى» قرائت مى كرد و مى گفت: «آيه در اصل به اين نحو بود و بر اثر چسبيدن «واو» دوم به «صاد»، مردم آن را «قضى» خوانده اند». البته روشن است كه در نوشته هاى اوليه نقطه نيز وجود نداشته و زمينه چنين تصورى پيش آمده است.
«ابن اشته» مى گويد: «نويسنده در نوشتن كلمه «وقضى» مركب زياد به كار برده و در نتيجه «واو» به «صاد» چسبيده است»(16) و نيز از ابن عباس روايت شده است كه: «آيه 31 از سوره «رعد» را به اين نحو مى خواند: «اَفَلَمْ يتبيّن الَّذينَ آمَنوا». به او گفته شد در مُصحف «أَ فَلَمْ يَيْأَسِ» آمده است؛ ولى او گفت: گمان مى كنم نويسنده اشتباه كرده، دندانه هاى حروف را درست ننوشته است».(17) بايد توجه داشت كه در نوشته هاى پيشين به جاى «الف» ـ در وسط كلمه ـ دندانه مى گذاردند. لذا «ييئس» با «يتبيّن» جز در شماره دندانه ها در نوشتن چندان تفاوتى نداشت.
2. بي نقطه بودن حروف
يكى از عواملى كه در قرائت قرآن مشكلات فراوانى ايجاد نمود، بى نقطه بودن «حروف مُعجَمه»؛ (نقطه دار) و جدا نساختن آن از «حروف مُهمَله»؛ (بى نقطه) بود. لذا ميان «س» و «ش» در نوشتن هيچ فرقى نبود. هم چنين ميان «ب»، «ت» و «ث»؛ «ج»، «ح» و «خ»؛ «ص» و «ض»؛ «ط» و «ظ»؛ «ع» و «غ»؛ «ف» و «ق»؛ «ن» و «ى» تفاوتى وجود نداشت. خواننده بايد با دقت در معناى جمله و تركيب كلامى تشخيص مى داد كه حرف موجود، جيم است يا حا و يا خا. هم چنين حرف مورد نظر «با» است يا «تا» و «ثا»، «نون» است يا «يا». از اين جهت در سوره «حجرات» در قرائت «كسائى» آمده است: «إنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَاءٍ فتثبّتوا» و در قرائت ديگران «... فَتَبَيَّنُوا».(18) «ابن عامر» و «كوفيون» خوانده اند: «نُنْشِزُها ...»(19) و ديگران «نَنشرها ...».(20) «ابن عامر» و «حفص» خوانده اند: «وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ ...»(21) و ديگران «نكفّر ...».(22) «ابن سميقع يمانى»: «فاليوم ننحّيك ببدنک» و ديگران «... نُنَجّيکَ ...»(23) خوانده اند.(24) «كوفى ها» ـ جز عاصم ـ «لنثوينّهم من الجنة غُرَفا» و ديگران «لَنُبَوِئَنَّهُمْ»(25) خوانده اند.(26)
3. عارى بودن از علايم و حركات
در مصاحف اوليه، كلمات عارى از هر گونه اِعراب و حركات ثبت مى شد. وزن و حركت اِعرابى و بِنائى كلمه مشخص نبود، لذا براى خواننده غير عرب مشكل بود تا تشخيص دهد وزن و حركت كلمه چگونه است. حتى براى كسانى كه با زبان عربى آشنا بودند دشوار بود تا بدانند هيأت كلمه چگونه است. مثلا مشخص نبود «اعلم» فعل امر است يا فعل متكلم مضارع و احيانا افعل التفضيل يا فعل ماضى از باب اِفعال.
«حمزه» و «كسائى» آيه «قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»(27) را به صيغه فعل امر خوانده اند و ديگران به صيغه فعل مضارع متكلم.(28) كما اينكه «نافع»، آيه «وَ لَا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِيمِ»(29) را به صيغه نهى و ديگران به صيغه فعل مضارعِ مجهول خوانده اند.(30) «حمزه»و «كسائى» آيه «وَ مَنْ يَطَّوَّعَ ...»(31) را با «يا» و تشديد «طا» به صورت مضارع مجزوم خوانده و ديگران آيه را با «تا» و فتح و تخفيف «طا» به صورت فعل ماضى خوانده اند.(32) «ابن ابى هاشم» گفته است: «سبب اختلاف در قرائات سبع اين است كه مصاحف فرستاده شده به مناطق و مراكز اسلامى، از هرگونه علايم مشخصه، نقطه و شكل، عارى بود. مردم از همين مصاحف برداشت مى كردند، لذا ميان قاريان شهرها اختلاف پديد مى آمد».(33) استاد بزرگوار آيت الله خويى فرموده است: «روشن نيست كه اختلاف در قرائات منسوب به نقل باشد؛ بلكه به اجتهادات قُرّاء منسوب است و مؤيد آن تصريح بزرگان در اين زمينه است؛ بلكه اگر ملاحظه شود كه مُصحف هاى اوليه از نقطه و شكل (اعراب و حركات) خالى بوده، اين احتمال قوّت پيدا مى كند».(34)
4. نبودن «الف» در كلمات
يكى ديگر از عواملى كه در رسم الخط مشكل مى آفريد، نبودن «الف» در رسم الخط آن روز بود. خط عربى كوفى از خط سريانى نشأت گرفته است. در خط سريانى مرسوم نبود كه الف وسط كلمه را بنويسند و آن را اسقاط مى كردند. چون قرآن در ابتدا با خط كوفى نگاشته مى شد، الف هاى وسط كلمه مانند «سماوات» را نمى نوشتند (به اين صورت: سموت). بعدها كه علائم مشخصه ايجاد شد، الف را صرفا با علامت الف كوچك در بالاى كلمه مشخص مي ساختند، مانند «سموت». اين امر (اسقاط الف وسط كلمه) بعدها در بسيارى از موارد منشأ اختلاف قرائت گرديد. مثلا «نافع» و «ابوعمرو» و «ابن كثير»، «مَا يَخْدَعُونَ»(35) را «وَ ما يخادعون اِلّا اَنْفُسَهُمْ» خوانده اند. به دليل آنكه اين كلمه در صدر آيه با همين وزن و اسقاطِ «الف» نوشته شده است، پس گمان برده اند اين كلمه هم همان گونه است(36)؛ در صورتى كه مقتضاى معناى آيه، بدون «الف» است، و نيز آيه «وَ حَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَنَّهُمْ لَا يَرْجِعُونَ»(37) چون بدون «الف» ثبت شده بود، «حمزه» و «كسائى» و «شعبه»، آن را «حرم» با كسر حاء مهمله خوانده اند.(38) ابوجعفر و بصريّون: «وَ إِذْ وَاعَدْنَا مُوسَىٰ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً»(39) در همين سوره و سوره «اعراف» و «طه» را، بدون الف «وعدنا» (ماضى ثلاثى مجرد) خوانده اند و ديگران با «الف». «نافع»، «فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ»(40) را «فى غيابات ...» خوانده، به گمان اينكه جمع است؛ زيرا اين كلمه در مُصحف بدين گونه رسم شده بود «غيبت الجب». لذا هر كس طبق اجتهاد خود آن را جمع يا مفرد خوانده و دلائل قرائت خود را مشروحا بيان داشته است.(41)
خلاصه، اين گونه عوامل ـ كه به برخى اشاره شد(42) ـ موجب گرديد كه قُرّاء بر سر رسيدنِ به قرائت، با هم اختلاف كنند و هر يك طبق اجتهاد خود و دلايلى كه در دست دارد، قرائت خود را توجيه نمايد.(43)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.