پاسخ اجمالی:
قطع رابطه 50 روزه پيامبر(ص) و مسلمانان با سه نفر از اصحاب به خاطر عدم شركت در جنگ، مجازات ثعلبه _كه با اصرار فراوان و با دعاي پيامبر(ص) صاحب ثروت و گله هاى فراوان شد و زكات مالش را نپرداخت_ از طريق نزول آيه عذاب درباره وی و نگرفتن زكاتش از سوی پيامبر و سه خليفه، سرزنش با زبان و زدن با كفش درباره مردان و زنان بدون همسری كه زنا كرده اند، اجازه به شوهران برای مجازات زنان ناشزه ای كه وظايف زناشوئی را ترك كرده اند از طريق پند و اندرز، كناره گيری و تنبيه بدنی از موارد تعزير در قرآن است.
پاسخ تفصیلی:
در قرآن مجيد بعضى از موارد «تعزيرات» ديده مى شود كه نمونه اى براى اين حكم كلّى اسلامى محسوب مى شود:
الف) داستان متخلّفان جنگ تبوك
توضيح اينكه: در آيه 118 سوره «توبه» مى خوانيم: «وَ عَلَى الثَّلاثَةَ الَّذين خُلِّفُوا حَتّى اِذا ضاقَتْ عَلَيْهُمُ الاَرْضُ بِما رَحْبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهُمْ اَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا اَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللهَ اِلاّ اِلَيْهِ ثُمَّ ثابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا اِنَّ اللهَ هُوَ التَّوابُ الرَّحيمُ»؛ (و[همچنين] آن سه نفر كه[از شركت در جنگ تبوك] تخلّف جستند،[و مسلمانان با آنان قطع رابطه نمودند] تا آن جا كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد[حتّى] در وجود خويش، جايى براى خود نمى يافتند[و] دانستند پناهگاهى در برابر عذاب خدا جز رفتن به سوى او نيست؛ سپس خدا رحمتش را شامل حال آنها نمود،[و به آنان توفيق داد] تا توبه كنند؛ زيرا خداوند بسيار توبهپذير و مهربان است). در اين آيه به طور اشاره، و در روايات و تفاسير به طور گسترده، تعزير عجيبى را كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مورد سه نفر از متخلّفان جنگ تبوك ـ همانها كه فرمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ناديده گرفته و بدون عذر موجّه از شركت در جنگ سرباز زدند ـ قائل شد بيان شده است.
اين سه نفر كه طبق صريح بعضى از روايات، «كعب بن مالك» و «مرارة بن ربيع» و «هلال بن اميّه» نام داشتند، با اين كه جزء گروه منافقان نبودند ولى به خاطر سستى و تنبلى از شركت در جنگ تبوك خوددارى كردند، امّا به زودى متوجّه گناه بزرگ خود شده و پشيمان گشتند. هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از ميدان تبوك بازگشت به خدمتش آمدند و زبان به عذر خواهى گشودند ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله) با آنان سخن نگفت و به مسلمانان نيز دستور داد احدى با آنان سخن نگويد و به دنبال آن، مردم هر گونه مراوده را با آنان قطع كردند؛ حتّى زنان و فرزندانشان نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند و اجازه خواستند از آنها جدا شوند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) اجازه جدايى كامل نداد؛ ولى دستور داد به آنها نزديك نشوند. در اين هنگام آنها در يك محاصره عجيب اجتماعى گرفتار شدند و زمين با تمام وسعتش بر آنان تنگ شد؛ تا آنجا كه مجبور شدند براى نجات از اين خوارى و رسوايى مدينه را ترك گويند و به كوههاى اطراف پناه ببرند؛ بستگان آنها غذا براى آنها مى آوردند ولى حتّى يك كلمه با آنها سخن نمى گفتند!
يكى از آنان به دو نفر ديگر گفت: اكنون كه مردم با ما قطع رابطه كرده اند بيائيد ما هم از يكديگر قطع رابطه كنيم، شايد خدا توبه ما را بپذيرد! اين پيشنهاد عملى شد و سرانجام پس از پنجاه روز توبه و تضرّع به پيشگاه خداوند توبه آنان پذيرفته شد و آيه فوق نازل گشت.(1) با دقّت مختصرى در اين ماجراى عجيب تاريخى روشن مى شود كه در واقع اين، يك تعزير مهم و يك نوع زندان معنوى شديد توأم با تحقير و افشاگرى و طرد موقّت از جامعه بود؛ و تأثير عجيبى در مسلمانان و خود آن مجرمان گذاشت و سبب ترك اين گونه گناهان در آينده شد. اين داستان شاهد گوياى ديگرى بر عموميّت مفهوم تعزير و عدم اختصاص آن به شلاّق و تازيانه است، و نشان مى دهد كه بعضى از انواع تعزيرات، تأثيرى بسيار قوىتر از تازيانه و شلاّق دارد و در سطح وسيعى از جامعه موجب نهى از منكر مى شود.
ب) داستان ثعلبه
مورد ديگر همان است كه درباره يكى از انصار به نام «ثعلبة بن حاطب» در آيات 75 تا 78 سوره «توبه» نازل شده است: «وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحينَ * فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ * فَاَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فى قُلُوبِهِمْ اِلى يَوْمِ يَلْقُوْنَهُ بما اَخْلَفُوا اللهَ ما وَعدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ * اَلَميَعْلَمُوا اَنَّ اللهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ و اَنَّ اللهَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ»؛ (از آنها کسانى هستند که با خدا پیمان بسته بودند: اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد، قطعاً صدقه و زکات خواهیم داد؛ و از صالحان [و شاکران] خواهیم بود. * امّا هنگامى که خدا از فضل خود به آنها بخشید، نسبت به آن بخل ورزیدند و سرپیچى کردند و روى برتافتند * این عمل، [روحِ] نفاق را، تا روزى که خدا را ملاقات کنند، در دلهایشان برقرار ساخت. این سزاى شکستن پیمانى است که با خدا بسته بودند و سزاى دروغ هایى است که مى گفتند * آیا نمى دانستند که خداوند، اسرار و سخنان درگوشىِ آنها را مى داند؛ و خداوند داناى اسرار نهان است؟!).
بسيارى از مفسّران معتقدند اين آيات درباره يكى از انصار به نام «ثعلبة بن حاطب» نازل شده، او مرد فقيرى بود كه مرتب به مسجد مى آمد و از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خواست كه براى او دعا كند كه خداوند مال فراوانى به او عطا نمايد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او فرمود: «قَليل تُؤَدَّى شُكرَهُ خَيْر مِنْ كَثير لاتُطِيْقَهُ»؛ (نعمت كمى كه بتوانى حقّش را اداء كنى بهتر از نعمت زيادى است كه توانايى اداى حقّش را نداشته باشى)، ولى او همچنان اصرار مي ورزيد، و قسم ياد مى نمود كه اگر خداوند ثروتى به او عنايت كند تمام حقوق آنرا خواهد پرداخت، پيامبر ناچار براى او دعا كرد. چيزى نگذشت كه پسر عموى ثروتمندش از دنيا رفت و ثروت سرشارى به او رسيد، ثروت او روز به روز فزونتر مى شد، و گله هاى فراوانى نصيب او گرديد؛ ولى هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مأمور جمع آورى زكات را نزد او فرستاد ـ اين تازه به نوا رسيده كم ظرفيّت ـ نه تنها از پرداخت حق الهى خوددارى نمود بلكه بر اصلِ تشريع زكات خرده گرفت! و آن را چيزى شبيه جزيه اهل كتاب شمرد! مأمور پيامبر(صلى الله عليه وآله) دست خالى بازگشت و آيات فوق در مذّمت او و بخل و نفاق و پيمان شكنى اش نازل شد! نزول اين آيات، خود تعزير شديدى درباره او محسوب مىشد؛ چراكه عمل زشت او را افشا كرد.
طبق روايتى، او براى اعاده حيثيّت و جبران اين خسارت مهمّ اجتماعى خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و حاضر به اداى زكات اموال خود شد، ولى اين بار پيامبر(صلى الله عليه وآله) از او نپذيرفت! [بعد از اينكه] پيامبر(صلى الله عليه وآله) رحلت فرمود او نزد خليفه اوّل آمد تا زكات مال خود را بپردازد؛ ولى او هم از وى نپذيرفت. او كه در عصر خليفه دوّم و سوّم نيز زنده بود همين كار را كرد؛ اما آنها گفتند: «چون پيامبر(صلى الله عليه وآله) از تو نپذيرفته است ما هم نمىپذيريم، و در آخرِ خلافت عثمان از دنيا رفت».(2) اگرچه در آيات فوق تصريح به مسأله تعزير نشده است، ولى نفس اين عمل كه آيات از او نكوهش كرد و عمل او را افشاء نمود و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و خلفا با او اين معامله را كردند مصداق تعزير محسوب مى شود؛ و اين امر، اثر عميقى در او و ديگران گذاشت و منظور از تعزير چيزى جز اين نيست كه مجازات مادّى يا معنوى كه اثر بازدارنده داشته باشد؛ در مورد مجرمان انجام گيرد.
ج) آيه ايذاء
در قرآن مجيد براى مردان و زنانى كه(همسر ندارند و) اقدام به ارتكاب زنا كنند دستور مجازات داده است و مى فرمايد: «و الّذان ياتيانها منكم فآذوهما ...».(3) حال اگر منظور از ايذاء در اينجا همان حدّ شرعى باشد كه در آيه «اَلزّانِيَةُ وَ الزّانى ...»(4) به آن اشاره شده ارتباطى با بحث تعزيرات ندارد و داخل بحث حدود خواهد بود؛ امّا هرگاه بگوييم منظور از «ايذاء» مجازات به طور مطلق است كه حدّ و حدود معينى براى آن ذكر نشده و مربوط به قبل از نزول حدّ زنا است ـ همان گونه كه گروهى از مفسّران گفته اند ـ جزء تعزيرات محسوب خواهد شد؛ زيرا مجازاتى است نامعيّن در مورد زناكاران مجرد كه قبل از تشريع حدّ زنا در اسلام بوده است. مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» نيز براى جمله «فآذوهما»؛ (آن دو را آزار دهيد) دو معنى ذكر كرده كه هر دو منطبق بر تعزيرات است: «نخست اين كه منظور سرزنش كردن با زبان و زدن با كفش است! و دوّم اين كه منظور فقط سرزنش با زبان است».(5)
د) آيه نشوز
درباره «زنان ناشزه» نيز حكمى در قرآن مجيد ديده مىشود كه آن نيز يكى از مصداقهاى تعزيرات است؛ هر چند در اينجا به شوهران اجازه داده شده است كه با مراعات احتياط، اين حكم را اجرا كنند؛ مى فرمايد: «وَ الّلاتى تَخافُونَ نُشُوزهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِى المَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَأِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلاتَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلا»(6)؛ (و زنانى را که از سرکشى و مخالفتشان بیم دارید، پند و اندرز دهید؛ و [اگر مؤثر واقع نشد،] در بستر از آنها دورى نمایید؛ و [اگر راهى جز شدت عمل نبود] آنها را تنبیه کنید. اگر از شما پیروى کردند، راهى براى تعدّى بر آنها نجویید). منظور از زنان «ناشزه»، آنهايى هستند كه از انجام وظايف زناشويى سرباز مى زنند و نشانه هاى مختلف ناسازگارى در آنها ظاهر مى شود.(7)
در آيه فوق سه نوع تعزير براى چنين زنانى در نظر گرفته شده است: نخست پند و اندرز، ـ فراموش نكنيم كه اندرز در همه جا يكى از مراحل تعزيرات است؛ زيرا اثر بازدارنده دارد ـ دوّم كنارهگيرى از آنان، سوّم تنبيه بدنى و هر يك از اين مراحل سه گانه در صورتى اجرا می شود كه مرحله قبل مؤثّر واقع نشود. و اگر سؤال شود چنانچه مردان، راه نشوز و طغيان را پيش گرفتند نيز مشمول چنين مجازاتهايى هستند؟ در پاسخ خواهيم گفت آرى! ولى چون انجام اين گونه مجازات ها در مورد مردان از عهده زنان خارج است به عهده حاكم شرع گذارده شده، و او موظّف است مردان متخلّف را از طرق گوناگون در صورت لزوم تنبيه بدنى به وظايف خود آشنا سازد.
داستان مردى كه به همسرش اجحاف كرده بود و به هيچ قيمت حاضر به تسليم در برابر حق نبود و على(عليه السلام) او را با شدّت عمل و حتّى تهديد به شمشير وادار به تسليم كرد معروف است. و از اينجا جواب سؤالى كه هنگام طرح اين آيه در اذهان بسيارى مطرح مى شود و آن اينكه: «چگونه ممكن است اسلام به مردان اجازه دهد كه در مورد زنان متوسّل به تنبيه بدنى شوند و آنان را بزنند، در حالى كه اين امر با كرامت انسان مخصوصاً انسانى كه شريك زندگى او است هماهنگ نيست؟» روشن مى شود، زيرا:
اوّلا منظور از ضرب و تنبيه بدنى در اينجا اين نيست كه شلاّق بردارد و گوشت و پوست او را با هم مخلوط كند؛ و يا سيلى بر صورتش بنوازد و سياه و كبود كند؛ چرا كه هيچ يك از اينها در شرع اسلام جايز نيست و حتّى ديه دارد؛ بلكه منظور تنبيه ملايمى است كه نه سبب جراحت گردد و نه سرخ و سياه و كبود كند؛ تا آنجا كه جمعى از مفسّران در توضيح آيه گفته اند: «چيزى مانند زدن روى دست ها با چوب مسواك!» و يا تنبيهى شبيه آن كه او را كمى ناراحت سازد؛ ولى شديد نباشد و مجروح نكند.
ثانياً نبايد فراموش كرد كه زنان بر چهار گونه اند: گروهى زنان مؤمن و صالح اند كه بر اثر شايستگى ذاتى و تربيت هاى اكتسابى به مسئوليت هاى خود در محيط خانواده كاملا آشنا هستند؛ آنها بايد كاملا مورد احترام همسرانشان باشند، و دستور «وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ»(8)؛ (با آنها به طور شايسته رفتار كنيد) در مورد آنها است. گروه ديگر آنهايى هستند كه از وظايف خود در خانواده سرباز مىزنند و مايه آزار همسر خود مى شوند؛ ولى تخلفهاى آنها عميق نيست و با پند و اندرز متوجّه اشتباه خود شده، به خاطر خوف از خدا و داشتن تقوى به راه حق باز مى گردند، اينها مشمول جمله «فَعِظُوهُنَّ» در آيه فوق مى باشند.
گروهى سومّى كه نشوزشان عميق تر است با بى اعتنايى و به اصطلاح قهر كردن متوجّه اشتباه خود مى شوند و به خاطر لطافت روحى كه دارند اين واكنش خفيف در روحشان اثر مى گذارد و از در صلح و صفا و آشتى در مى آيند، و جمله «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِى الْمَضاجِعِ» در آيه فوق درباره آنها است. تنها، گروه چهارمى هستند كه سركشى و پشت پا زدن به وظايف و مسئوليت هاى خود در برابر همسرشان را از حد مى گذرانند؛ و در طريق قانون شكنى با لجاجت و سرسختى گام بر مى دارند؛ نه تقواى چندانى دارند كه آنها را از اين كار باز دارد، نه اندرزها در آنها سودى مى بخشد، و نه جدا شدن در بستر و كم اعتنايى در روحشان اثر مى گذارد، و راهى جز شدّت عمل در مورد آنها باقى نمى ماند، تنها در اينجا است كه اسلام به همسر اجازه تنبيه بدنى و تعزير به وسيله ضرب را داده است، و اين كارى است كه در جوامع شرقى و غربى وجود دارد و حتّى ايرادكنندگان نيز در چنين شرايطى از آن استفاده مى كنند، و با شرايطى كه گفته شد مطلب عجيبى نيست و هرگز با كرامت انسانى ناسازگار نمى باشد.
ثالثاً اين موضوع منحصر به زنان نيست اگر مردان نيز از وظايف خود سرباز زنند با همين مراحل چهارگانه روبرو خواهند شد، نخست بايد آنها را پند و اندرز داد، سپس از طريق تعزيرات معنوى مانند: بىاعتنايى در اجتماع، آنها را از كار خلاف بازداشت، و اگر اينها مفيد واقع نشود بايد از طريق ضرب و امثال آنها مجازات شوند، منتهى چون اين كار معمولا از دست زنان بر نمىآيد و سلطه مردان مانع اجراى اين امور است حاكم شرع موظّف است كه اين مردان سركش و متخلّف را به وظيفه خود آشنا سازد؛ و در جاى خود بنشاند. با توجّه به نكات سه گانه بالا گمان نمى كنيم هيچ فرد منصفى اين دستور را زير سؤال برد و آن را برخلاف شئون انسانى بشمرد. قابل توجّه اينكه در ذيل اين دستورات سه گانه بلافاصله مى فرمايد: «فَاِنْ اَطَعْنَكُمْ فَلاتَبْغُوا عَلَيّهِنَّ سَبيلا»؛ (و اگر از شما پيروى كردند، راهى براى تعدّى بر آنها نجوئيد).(9)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.