پاسخ اجمالی:
پیوند و روابط مردم گاهی سببی و گاهی نسبی است و گاهی حزبی و گاهی قبیلگی، که این نوع پیوندها مادّی است. علاوه بر این انسان یک پیوند معنوی هم دارد؛ مثل پیوند اخوّت. در برخی از مواقع پیوند مادّی با معنوی دچار تعارض می شود و باید یکی را انتخاب کرد. از منظر آیات و روایات راه حلّ تعارض ميان اين دو پيوند، تقديم پيوند معنوي بر مادّي است. مثلا هنگامی که فرزند حضرت نوح(ع) در آب غرق شد، وی درخواست نجات فرزندش را کرد، ندا آمد که او از اهل تو نیست و یا هنگامی که عقیل برادر امام علي(ع) درخواست کمک اضافی می کند؛ امام(ع) آهن گداخته در مقابلش قرار می دهد، و او را به یاد آتش دورخ می اندازد.
پاسخ تفصیلی:
انسانها داراى زندگى اجتماعى هستند، روابط مادّى و معنوى مختلفى با هم دارند. گاه رابطه، نسبى و خويشاوندى است؛ مثل رابطه پدر و فرزند، يا مادر و فرزند، يا خواهر و برادر، يا عمو و برادرزاده، يا پسردايى و پسرعمّه و مانند آن. و گاه رابطه، سببى است؛ مثل رابطه زن و شوهر، يا رابطه عروس و پدرشوهر، يا داماد و مادرزن و مانند آن، و گاه پيوند قبيلگى است؛ مثل اينكه فلان كس از فلان قبيله، و ديگرى از قبيله ديگرى است، و گاه پيوند، گروهى و حزبى است؛ مثل اينكه فلان كس وابسته به فلان گروه، و ديگرى عضو حزب و گروه ديگرى است. برخى از پيوندهاى مذكور اختيارى و برخى غير اختيارى است. آنچه گفته شد همه پيوندهاى مادّى است، و پيوندهاى ديگرى نيز وجود دارد كه معنوى است. مثلاً پيوند اخوّت و برادرى كه خداوند متعال در آيه 10 سوره «حجرات» آن را براى مؤمنان مطرح كرده «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» يك پيوند معنوى است. و يا اين جمله كه حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) فرمود: «أَنَا وَ عَلِىٌّ اَبَوا هَذِهِ الْأُمَّةِ»(1)؛ (من و على پدران اين امّت هستيم) يك پيوند معنوى ميان پيامبر اسلام(ص) و علي(عليه السلام) و امّت اسلامى است.
خلاصه اينكه انسانها داراى پيوندهاى مختلف مادّى و معنوى هستند، و گاه در ميان پيوندهاى مادّى و معنوى تضادّ و تعارض ايجاد مى شود و انسانها مجبور به انتخاب مى شوند. اگر بخواهند پيوند معنوى را حفظ كنند بايد موقّتاً از پيوند مادّى چشم بپوشند و اگر نتوانند از پيوند مادّى چشم بپوشند بايد پيوند معنوى را رها كنند.
به دو نمونه از اين قبيل تضادها، توجّه فرماييد:
1. خداوند متعال در آيه 135 سوره «نساء» مى فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ للهِ وَ لَوْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيّاً أَوْ فَقِيراً فَاللهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً»؛ (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همواره و هميشه قيام به عدالت كنيد. براى خدا گواهى دهيد، اگرچه به زيان شما، يا پدر و مادر و نزديكانتان بوده باشد! [چرا كه] اگر او [كسى كه گواهى شما به زيان اوست] غنى يا فقير باشد، خداوند سزاوارتر است كه از آنان حمايت كند. بنابراين، از هوی و هوس پيروى نكنيد، كه منحرف خواهيد شد! و اگر حقّ را تحريف كنيد، و يا از اظهارِ آن اعراض نماييد، خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است).
در اينجا رابطه نسبى در تعارض با روابط معنوى و ارزش هاى الهى قرار گرفته و خداوند دستور مى دهد كه از رابطه نسبى چشم پوشى كنيد و به عدالت و شهادت بر حقّ بپردازيد كه نشانه ايمان است و اگر رابطه نسبى را مقدّم داشتيد و عليرغم اينكه در اختلاف بين [مثلاً] پدرتان و يك فرد غريبه مى دانستيد حق با غريبه است و به نفع پدرتان شهادت داديد، نشانه بى ايمانى است.
2. در آخرين آيه سوره «مجادله» نيز مى خوانيم: «لَا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِّنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِىَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُوْلَئِكَ حِزْبُ اللهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛ (هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندان شان باشند؛ آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دل هايشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش آنها را تأييد فرموده و آنها را در باغ هايى بهشتى وارد مى كند كه نهرها از پاى درختانش جارى است، جاودانه در آن مى مانند؛ خدا از آنها خشنود است، و آنان نيز از خدا خشنودند؛ آنها «حزب الله» اند؛ بدانيد «حزب الله» پيروزند و رستگارانند). در اين آيه شريفه رابطه نسبى و قبيلگى با رابطه ايمان و تقوی در تعارض قرار گرفته و به مؤمنان دستور داده شده براى تقويت رابطه ايمان از رابطه نسبى و قبيلگى چشم بپوشند.
علاوه بر آيات «قرآن» در روايات و سيره معصومين(عليهم السلام) نيز اين مسئله به وضوح ديده مى شود، كه پيامبران و امامان(عليهم السلام) در گفتار و كردار عملاً روابط معنوى را بر روابط مادّى، و اصول و ضوابط را بر روابط مقدّم مى دانستند؛ به عنوان نمونه مى توان به داستان حضرت علي(عليه السلام) و برادرش عقيل از زبان آن حضرت اشاره نمود.
به خدا قسم «عقيل»(2) برادرم را ديدم كه به شدّت فقير شده بود، و از من مى خواست كه يك مَن از گندم هاى شما را [برخلاف موازين] به او ببخشم. كودكانش را ديدم كه از گرسنگى موهايشان ژوليده، و بر اثر فقر رنگشان دگرگون گشته، و گويا صورتشان با نيل رنگ شده بود!
«عقيل» باز هم اصرار كرد، و چند بار خواسته اش را تكرار نمود، من به او گوش فرا دادم! خيال كرد دينم را به او مى فروشم! و به دلخواه او قدم بر مى دارم، و از راه و رسم خويش دست مى كشم! [امّا من براى بيدارى و هشدار به او] آهنى را در آتش گداختم، سپس آن را به بدنش نزديك ساختم [توجّه كنيد حضرت، آهن را به بدن او نزد، بلكه آن را نزديك بدنش برد] تا با حرارت آن عبرت گيرد، [ناگهان] ناله اى همچون بيمارانى كه از شدّت درد مى نالند سر داد، و چيزى نمانده بود كه از حرارت آن بسوزد. به او گفتم: هان اى عقيل! زنان سوگمند در سوگ تو بگريند! از آهن تفتيده اى كه انسانى آن را به صورتِ بازيچه سرخ كرده ناله مى كنى! امّا مرا به سوى آتشى مى كشانى كه خداوند جبّار با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته است. تو از اين حرارت مى نالى و من از آن آتش سوزان نالان نشوم؟!(3)،(4)
راستى علي(ع) چه مى كند، و ديگران چگونه رفتار مى كنند؟ ايمان علي(ع) به او اجازه نمى دهد موادّ غذايى مختصرى را به برادر فقير و نيازمند و عيالمند و نابينايش برخلاف ضوابط بدهد، امّا زمامداران بى ايمانِ دنيا را تماشا كن كه چه رانت خواري هايى مى كنند؛ واقعاً انسان از بيان آن شرم مى كند. ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا!
در داستان حضرت نوح(علیه السلام) نيز اين تعارض ديده مى شود. پسر حضرت نوح(ع) با بدان بنشست و خاندان نبوّتش گم كرد. عذاب الهى نازل شد، ابرهاى تيره و تار صفحه آسمان را سياه و ظلمانى و صداى رعد و برق فضا را منقلب كرد. بارش باران هاى سيل آسا از آسمان، و جوشش آب هاى فراوان از زمين، نشان از عذابى فراگير و خطرناك مى داد. حضرت نوح(ع) به يارانش دستور داد با ياد و نام خداوند سوار بر كشتى نجات شوند «بِسْمِ اللهِ مَجْرَاهَا وَ مُرْسَاهَا»(5) سپس خطاب به فرزندش گفت: «يَا بُنَىَّ ارْكَبْ مَّعَنَا وَ لَا تَكُنْ مَعَ الْكَافِرِينَ»(6)؛ (پسرم! همراه ما سوار شو، و با كافران مباش!) امّا سوار شدن بر اين كشتى مجوّز و پاسپورت مى خواهد و پاسپورت آن ايمان به خدا و جدا شدن از صف كفّار است. اى انسان! دفع ضرر احتمالى لازم است، مخصوصاً ضررى كه از مرز احتمال تجاوز كرده و به سر حدّ يقين رسيده و نشانه هاى آن آشكار شده است. بنابراين، صفّ خود را از صفّ بى ايمان ها جدا كن و با ترنّم سرود ايمان بر كشتى نجات سوار شو. امّا پسر نوح(ع) كه بر لجاجت و سماجت خود اصرار مى كرد پيشنهاد پدر را نپذيرفت و گفت: «سَآوِى إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُنِى مِنَ الْمَاءِ»(7)؛ (به زودى به كوهى پناه مى برم تا مرا از آب حفظ كند!) حضرت نوح(ع) كه خطر غرق شدن فرزند را كاملاً درك مى كرد فرمود: «لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللهِ إِلَّا مَن رَّحِمَ»(8)؛ (امروز هيچ نگهدارى در برابر فرمان خدا نيست؛ مگر آن كس را كه او رحم كند!) آرى! امروز تنها راه نجات، ايمان آوردن و سوار شدن بر كشتى نجات است.
همان طور كه حضرت نوح(عليه السلام) با فرزندش مشغول گفتگو بود تا شايد بتواند او را متقاعد كند و ايمان بياورد و از هلاكت نجات يابد، موجى ميان آن دو حايل شد و فرزند نوح(ع) در آب غرق شد. «فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ»(9) طوفان مأموريّت خود را انجام داد و تمام كسانى را كه بر كشتى سوار نشده بودند غرق كرد. در پى آن، فرمان قطع طوفان نازل شد. به آيه 44 سوره «هود» توجّه كنيد: «و َقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِى مَاءَكِ وَ يَا سَمَاءُ أَقْلِعِى وَ غِيضَ الْمَاءُ وَ قُضِىَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِىِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»؛ (و گفته شد: اى زمين آبت را فرو بر! و اى آسمان [از بارش] خوددارى كن! و آب فرو نشست و كار پايان يافت و [كشتى] بر [دامنه كوهِ] جودىّ پهلو گرفت؛ و [در اين هنگام] گفته شد: دور باد گروه ستمكار [از رحمت خدا])
در ادامه داستان، حضرت نوح(عليه السلام) در مورد فرزند غرق شده اش از خداوند سؤالى كرد، كه در حقيقت نمونه اى از تعارض نسبت هاى مادّى و معنوى است. توجّه فرماييد: «رَبِّ إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ»(10)؛ (پروردگارا! پسرم از خاندان من است؛ و وعده تو [در مورد نجات خاندانم] حقّ است؛ و تو بهترين حكم كنندگانى!). خداوند متعال طبق آيه 40 سوره «هود» دستور داده بود كه حضرت نوح(ع) از هر جفتى از حيوانات و همچنين (خاندانش)؛ «اهلك» را سوار بر كشتى كند و اين در حقيقت وعده خداوند براى نجات اهل [و خانواده] حضرت نوح(ع) بود. و با توجّه به اينكه فرزند نوح(ع) جزئى از خانواده اش بوده، اين سؤال براى پيامبر خدا(ع) ايجاد شد كه چطور او نجات نيافته و در طوفان غرق شده است!؟
خداوند در پاسخ فرمود: «يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْئَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّى أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ»(11)؛ (اى نوح! او از اهل تو نيست! او عمل غير صالحى است [فرد ناشايسته اى است] پس آنچه را از آن آگاه نيستى از من مخواه؛ من به تو اندرز مى دهم كه از جاهلان نباشى). يعنى چون فرزندت رابطه اش را با خداوند قطع كرده اهل تو محسوب نمى شود، و رابطه اش با خانواده ات نيز بريده شده است.
حضرت نوح(عليه السلام) كه به اشتباهش پى برد خطاب به خداوند عرض كرد: «رَبِّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسئَلَكَ مَا لَيْسَ لِى بِهِ عِلْمٌ وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِى وَ تَرْحَمْنِى أَكُنْ مِّنَ الْخَاسِرِينَ»(12)؛ (پروردگارا! من به تو پناه مى برم كه از تو چيزى بخواهم كه از آن آگاهى ندارم. و اگر مرا نيامرزى، و بر من رحم نكنى، از زيانكاران خواهم بود).(13)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.