پاسخ اجمالی:
امام علي(ع) در نامه ای به فرزندش، دنيا را چنين توصيف كرده: «اين نامه پدرى است كه عمرش رو به فناست، او به سخت گيرى زمان معترف و آفتاب زندگيش رو به غروب و تسليم گذشت دنياست، همان كسى كه در منزلگاه پيشينيانِ از دنيا رفته سكنى گزيده و فردا از آن كوچ مي كند، اين نامه به فرزندى است آرزومند، آرزومند چيزهايى كه هرگز به آن دست نمي يابد و در راهى گام نهاده كه ديگران در آن گام نهادند و مردند، كسى كه هدف بيمارى ها، گروگان روزگار، در تيررس مصائب، بنده دنيا، بازرگان غرور، اسير مرگ، هم پيمان و قرين غم ها، آماج آفات و بلاها، مغلوب شهوات و جانشين مردگان است، دنيا سرايى است كه در لابلاى بلاها پيچيده شده و به بى وفايى معروف است».
پاسخ تفصیلی:
بخش اول از نامه 31 «نهج البلاغه» در حقيقت عنوان نامه را مشخص مى كند؛ زيرا معمولا به هنگام نوشتن نامه مى نويسند: مِنْ فُلان اِلى فُلان؛ يعنى اين نامه از سوى فلان كس به سوى فلان كس نگاشته مى شود. امام علي(عليه السلام) به جاى اينكه نام خود و نام فرزندش امام حسن(عليه السلام) را ببرد با ذكر اوصافى زمينه را براى اندرزهاى بسيار مهم آينده هموار مى سازد. ابتدا شش صفت براى خود و سپس چهارده صفت براى فرزندش بيان مى فرمايد كه فضاى نامه را با اين اوصاف كاملاً آماده و روشن و شفاف مى كند. نخست مى فرمايد: (اين نامه از سوى پدرى است كه عمرش رو به فناست، او به سخت گيرى زمان معترف و آفتاب زندگيش رو به غروب است [و خواه ناخواه] تسليم گذشت دنيا [و مشكلات آن]. همان كسى كه در منزلگاه پيشينيانِ از دنيا رفته سكنى گزيده و فردا از آن كوچ خواهد كرد)؛ «مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ، الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ(1)، الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ، الْمُسْتَسْلِمِ لِلدُّنْيَا(2)، السَّاكِنِ مَسَاكِنَ الْمَوْتَى، وَ الظَّاعِنِ(3) عَنْهَا غَداً».
امام(عليه السلام) با ذكر اين اوصاف براى خود اهداف مختلفى را دنبال مى كند؛ نخست اينكه به فرزندش مى فهماند من با كوله بار عظيمى از تجربه كه با گذشت زمان برايم حاصل شده اين نامه را مى نويسم. ديگر اينكه گوينده اندرزها اگر تواضع به خرج دهد و از موضع بالا و آمرانه سخن نگويد، سخنانش بسيار اثربخش تر خواهد بود. سوم اينكه پسرش بداند به زودى پدر مى رود و بايد جاى پدر بنشيند و درك اين حقيقت او را براى پذيرش اندرزها آماده تر مى سازد.
تعبير به «فانِ» (كه در اصل «فانى» بوده و براى هماهنگ شدن با جمله هاى بعد ياى آن حذف شده) اشاره به اين است كه من قسمت عمده عمر خود را از دست داده ام و در آستانه چشم فرو بستن از دنيا قرار دارم؛ زيرا امام(عليه السلام) اين سخن را زمانى بيان فرمود كه ظاهراً عمر مباركش از شصت گذشته بود.
جمله «الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ» اشاره به حوادث سخت زمان و تلخ و شيرين هائي است كه خواه ناخواه پيش مى آيد.
جمله «الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ» تأكيدى است بر اينكه من در سراشيبى پايان عمر قرار گرفته ام و جمله «الْمُسْتَسْلِمِ لِلدُّنْيَا» اشاره به غلبه حوادث بر انسان است.
جمله «السَّاكِنِ مَسَاكِنَ الْمَوْتَى» اشاره به اين است كه اين منازلى كه ما در آن مسكن مى كنيم غالباً ساخته و پرداخته پيشينيان است. آنها ساختند و ما در آن نشسته ايم و گاه ما مى سازيم و به آيندگان تحويل مى دهيم.
سرانجام جمله «وَ الظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً» اشاره به نزديك بودن لحظه كوچ از دنياست؛ يعنى من با آگاهى از تمام اين ويژگى ها و آگاهى ها قلم به دست گرفتم و مشغول نوشتن اين نامه ام.
آن گاه امام(عليه السلام) مخاطب خود را بدون ذكر نام با چهارده وصف توصيف مى كند و مى فرمايد: (اين نامه به فرزندى است آرزومند، آرزومند چيزهايى كه هرگز دست يافتنى نيست و در راهى گام نهاده است كه ديگران در آن گام نهادند و هلاك شدند [و از جهان چشم فرو بستند] كسى كه هدف بيمارى هاست و گروگان روزگار، در تيررس مصائب، بنده دنيا، بازرگان غرور، بدهكار و اسير مرگ، هم پيمان اندوه ها، قرين غم ها، آماج آفات و بلاها، مغلوب شهوات و جانشين مردگان است)؛ «إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لَا يُدْرِكُ، السَّالِكِ سَبِيلَ مَنْ قَدْ هَلَكَ، غَرَضِ(4) الْأَسْقَامِ، وَ رَهِينَةِ(5) الْأَيَّامِ، وَ رَمِيَّةِ(6) الْمَصَائِبِ، وَ عَبْدِ الدُّنْيَا، وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ، وَ غَرِيمِ الْمَنَايَا، وَ أَسِيرِ الْمَوْتِ، وَ حَلِيفِ(7) الْهُمُومِ، وَ قَرِينِ الْأَحْزَانِ، وَ نُصُبِ الْآفَاتِ، وَ صَرِيعِ الشَّهَوَاتِ، وَ خَلِيفَةِ الْأَمْوَاتِ».
نخستين وصفى كه امام(عليه السلام) در اينجا براى فرزندش ـ و به بيان ديگر براى همه انسان ها ـ ذكر مى كند اين است كه او در اين جهان به دنبال امورى مى رود كه قابل وصول نيست؛ زيرا انسان دنيايى خالى از هرگونه مشكلات و ناراحتى ها و ناكامى ها مى خواهد؛ در حالى كه طبيعت دنيا آميخته با مشكلات و رنج ها و مصائب است «الْمُؤَمِّلِ مَا لاَ يُدْرِكُ».
جمله «السَّالِكِ سَبِيلَ مَنْ قَدْ هَلَكَ» مفهومش اين است كه همه انسان ها در طريقى گام مى نهند كه انتهاى آن مرگ و هلاكت است، همان گونه كه «قرآن مجيد» مى فرماید: «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ»(8)؛ و هيچ گونه استثنايى هم براى آن ذكر نمى كند.
جمله «غَرَضِ الْأَسْقَامِ» در واقع توضيحى است براى آنچه گذشت؛ زيرا انسان خواه ناخواه در اين جهان هدف انواع بيمارى هاست؛ در كودكى و جوانى به شكلى و در پيرى به شكلى ديگر.
تعبير به «وَ رَهِينَةِ الْأَيَّامِ» با توجّه به اينكه «رهينه» معناى گروگان و اسير دارد اشاره به اين است كه انسان همواره در چنگال روزها گرفتار است و گذشت زمان او را با خود مى برد؛ چه بخواهد يا نخواهد. در پايانِ عمر نيز وى را رها مى سازد و به قبر مى سپرد.
تعبير «وَ رَمِيَّةِ الْمَصَائِبِ» با توجّه به اينكه «رميّه» به معناى چيزى است كه وسيله نشانه گيرى براى پرتاب تيرها مى شود اشاره به اين است كه مصيبت ها كه در جان و مال و بستگان و دوستان و عزيزان رخ مى دهد از هر سو او را نشانه گيرى كرده اند. كسى را نمى يابيم كه در عمرش به مصائب مختلفى گرفتار نشود همان گونه كه امام(عليه السلام) در جاى ديگر مى فرمايد: «دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَةٌ وَ بِالْغَدْرِ مَعْرُوفَةٌ»(9)؛ (دنيا سرايى است كه در لابلاى بلاها پيچيده شده و به بى وفايى معروف است).
از عجائب دنيا اين است كه تيرهاى مصائب كه به او پرتاب مى شود غالباً نمى بيند كه از كجاست و چگونه است ناگهان چشم باز مى كند مى بيند تير مصيبتى بر جان او نشسته و به گفته شاعر:
وَ لَوْ اَنَّنى أُرْمى بِنَبْل رَأَيْتُها *** وَلكِنَّنى أُرْمى بِغَيْرِ سِهام
«اگر تيرى كه به سوى من پرتاب مى شد تير را مى ديدم و مى دانستم از كدام سو پرتاب شده؛ ولى نه تير دنيا را مى بينم [و نمى دانم از چه سويى پرتاب شده]».
جمله «وَ عَبْدِ الدُّنْيَا وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ» اشاره به اين است كه انسان همچون برده اى در چنگال هوی و هوسها و زرق و برق دنيا گرفتار است و اين امور او را به هر سو مى برند و تاجر غرور بودنش بدين جهت است كه او سرمايه هايى را با تلاش در اين دنيا به دست مى آورد كه سرابى بيش نيست و مجموعه اى از مكر و فريب است. سرمايه هايى كه به زودى از دست مى رود و ديگران هميشه به آن چشم دوخته اند.
فقره «غَرِيمِ الْمَنَايَا» انسان را به شخص بدهكارى تشبيه مى كند كه طلبكار او مرگ است؛ مرگى كه جان او را مى گيرد و جسمش را در خاك پنهان مى سازد و تعبير به «أَسِيرِ الْمَوْتِ» همان مطلب را به شكل ديگرى بيان مى كند؛ گاه مى فرمايد: بدهكارِ مرگ و گاه مى فرمايد: اسيرِ موت است.
جملات «حَلِيفِ الْهُمُومِ»؛ (هم پيمان اندوه ها) و «قَرِينِ الْأَحْزَانِ»؛ (قرين غم ها) اشاره به اين است كه سراسر زندگى آميخته با انواع غم و اندوه است؛ غمِ روزى، غمِ بيمارى، غمِ از دست دادن فرصت ها، غمِ خيانت هاى بعضى از دوستان و غمِ توطئه هاى دشمنان. آيا مى توان كسى را پيدا كرد كه در طول عمر، اسير اين غم ها نشده باشد.
در اينجا اشاره به داستان معروف اسكندر بد نيست؛ هنگامى كه مى خواست از دنيا برود مادرش زنده بود و مى دانست بسيار ناراحت مى شود. تدبيرى انديشيد كه مايه تخفيف آلام او شود به او گفت: مادر بر مرگ من اشك بريز و عزاى مرا گرم كن؛ ولى تنها گريه مكن گروهى را دعوت كن كه تو را در اين امر يارى كنند و كسانى كه براى من گريه كنند؛ نه براى گرفتارى ها و مصائب خويشتن.
مادر وصيّت فرزند را بعد از مرگ او عمل كرد به سراغ همسايگان و دوستان و خويشاوندان و آشنايان رفت. از هركس سؤال مى كرد كه تو غم و اندوهى ندارى؟ غم خود را با او در ميان گذاشت؛ يكى گفت: همسرم از دنيا رفته، ديگرى گفت: به مصيبت فرزند گرفتارم، سومى گفت: در معاملات زيان سختى ديده ام و چهارمى از بيمارى و درد خود سخن گفت. مادر فهميد كه دلى بى غم در اين جهان نيست و طبق ضرب المثل معروف «اَلْبَلِيَّةُ إذا عَمَّتْ طابَتْ»؛ (بلا و مصيبت هرگاه عمومى شود قابل تحمل است) مصيبت فرزند براى او قابل تحمل شد.
تعبير به «نُصُبِ الْآفَاتِ، وَ صَرِيعِ الشَّهَوَاتِ» با توجّه به اينكه «نُصُب» به معناى اهدافى است كه تيراندازان آن را نشانه گيرى مى كنند و «صَريع» به معناى كسى است كه مغلوب مى شود و به زمين مى افتد، اشاره به آفات مختلفى است كه از هر سو انسان را هدف گيرى مى كند و شهواتى كه او را به زانو در آورده تاب مقاومت در برابر آن ندارد.
جمله «خَلِيفَةِ الْأَمْوَاتِ» اشاره به اين است كه اى انسان فراموش نكن تو جانشين مردگانى و در آينده به آنها خواهى پيوست و كسان ديگرى جانشين تو مى شوند و اين رشته همچنان ادامه مى يابد و سر دراز دارد.(10)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.