پاسخ اجمالی:
دو هدف مهم در برگزاری مناظرات امام جواد(ع) وجود داشت؛ نخستین انگیزه از طرف شیعیان بود که با توجه به سن کم آن حضرت می خواستند علم الهی امام را دریابند. دوم از طرف حکومت، به ویژه مأمون و معتصم، دو خلیفه معاصر آن حضرت بود كه می کوشیدند با تشکیل مجالس مناظره، امام جواد(ع) را رو در روی برخی از دانشمندان بنام زمان قرار دهند تا شاید در پاسخ برخی از پرسش ها درمانده شده و شیعیان، در اعتقاد خود به وجود علم الهی نزد ائمه اهل بیت(ع) دچار تردید شوند و از پیروی آنها خودداری کنند.
پاسخ تفصیلی:
بر اساس گزارشات تاریخی،امام جواد(علیه السّلام) از دو جهت به مناظرات علمی کشانده می شد: نخست از طرف شیعیان خود که با توجه به سن کم آن حضرت می خواستند علم الهی امام را دریابند؛ بنابر این طبیعی بود که مجالس متعددی بدین منظور ترتیب داده می شد. دوم از [طرف] حکومت، به ویژه مأمون و معتصم، دو خلیفه معاصر آن حضرت. از آنجا که شیعیان، مدعی علم الهی برای امامان خود بودند، خلفا می کوشیدند با تشکیل مجالس مناظره، آنان را رو در روی برخی از دانشمندان بنام زمان قرار دهند تا شاید در پاسخ برخی از پرسشها درمانده شوند و شیعیان از این رهگذر، در اعتقاد خود (وجود علم الهی نزد ائمه اهل بیت(علیهم السّلام)) دچار مشکل شده و از پیروی آنها خودداری کنند. همین مسأله بود که سبب شد مأمون امام رضا(علیه السّلام) را به مجلس مناظره دعوت کند. گرچه مأمون هدف خود را عکس آنچه گذشت وانمود می کرد و نشان می داد که برای نشان دادن دانش امام دست به این اقدام زده است. افزون بر اینها، علاقه شخصی مأمون در بر پایی این مناظرات بی تأثیر نبوده است. او شهرت به علم دوستی داشت و فیلسوف خلفای عباسی شناخته می شد.
مهمترین سندی که درباره این مناظرات در دست است، روایت مفصّلی است که شیخ «مفید» آن را از «ریّان بن شبیب»(1) نقل کرده و ما خلاصهای از آن را می آوریم: هنگامی که مأمون بر آن شد تا «ام فضل» را به تزویج امام جواد(علیه السّلام) درآورد، عباسیان برآشفتند و سخت به وحشت افتادند؛ زیرا بر این گمان بودند که این اقدام خلیفه، همان پی آمدهایی را به دنبال خواهد داشت که اقدامش درباره پدرش امام رضا(علیه السّلام) پیش آورد. لذا پیش مأمون آمدند و او را بدان جهت که ممکن است خلافت از دست بنی عباس بیرون شود، از این اقدام بر حذرش داشتند. آنها همچنین با اشاره به منازعات گذشته میان عباسیان و علویان گفتند: همان ماجرای علی بن موسی الرضا(علیه السّلام) کافی است. مأمون در پاسخ گفت:
درباره آنچه میان شما و آل ابو طالب پیش آمده، خود شما مقصّر بوده اید؛ زیرا اگر انصاف داشتید، آنان بر شما اولویت داشتند؛ اما آنچه را که خلفای پیش از من در باره آنان انجام داده اند، جز قطع رحم چیز دیگری نبوده است! من درباره جانشینی علی بن موسی الرضا هنوز هم پشیمان نیستم(2) ابو جعفر (امام جواد علیه السّلام) را با این که سن او اندک است، بدان جهت برگزیده ام که برتری او را بر همه اهل فضل و علم محرز می دانم و امیدوارم آنچه را که هم اکنون فهمیده ام، در آینده بر همگان روشن شود تا بدانند نظر من درباره وی درست بوده است. آنان در جواب گفتند: محمد بن علی (امام جواد علیه السّلام) کودکی بیش نیست، نه معرفتی به دین دارد و نه فقهی می داند، خلیفه اجازه بدهند تا تفقّهی در دین پیدا کند و پس از آن، هر چه مصلحت دانست درباره او انجام دهد.
مأمون گفت: وای بر شما! من این جوان را بیش از شما می شناسم. او از خاندانی است که علمشان لدنّی و از الهام خدا سرچشمه می گیرد و پدرانش همواره در علم و ادب از کسب علم و آموزشهای معمول بی نیاز بوده اند و به منظور روشن شدن مسأله، هر وقت خواستید می توانید او را بیازمایید. آنان موافقت خود را اعلام کرده، تصمیم گرفتند «یحیی بن اکثم»(3) را که از قضات بنام و فقیهی مشهور بود، برای مناظره با امام برگزینند و پس از جلب موافقت یحیی، از او خواستند تا سؤال دشوار و پیچیده ای را برای مناظره آماده کند و به او قول دادند در صورتی که امام جواد(علیه السّلام) را در جریان مناظره به عجز وادارد، اموال و اشیاء نفیسی به وی خواهند داد. سپس، روزی را برای این کار تعیین کردند و در آن روز همه عباسیان و نیز امام جواد(علیه السّلام) و «یحیی بن اکثم»، و حتی شخص مأمون در مجلس حضور داشتند.
ابتدا «یحیی بن اکثم» اجازه خواست تا پرسش های خود را در مقابل امام مطرح کند. پس از کسب اجازه از مأمون، از حضرت جواد(علیه السّلام) نیز اجازه خواست و پس از آن که امام آمادگی خود را اعلام کرد، یحیی از ایشان پرسید: محرمی که حیوانی را کشته، وظیفه اش چیست؟ امام در جواب از وی پرسید: آیا فرد محرم، صید را در حرم کشته یا در بیرون از آن؟ آیا محرم جاهل به حکم بوده یا عالم به حکم؟ آیا عمداً آن را کشته یا به خطا؟ آیا محرم آزاد بوده یا برده؟ آیا بالغ بوده یا نابالغ؟ هنگام رفتن به مکه آن را کشته یا در موقع بازگشت؟ صید از پرندگان بوده یا غیر آن؟ صید کوچک بوده یا بزرگ؟ محرم اصرار بر عمل خود دارد یا از کرده خود پشیمان است؟ در شب صید را کشته یا در روز؟ محرم در حال عمره بوده یا حج؟
با این فروضی که امام جواد(علیه السّلام) برای مسأله مطرح کرد، یحیی حیرت زده و درمانده شد تا جایی که همه حضار از رنگ باختن چهره اش، شکست او را به وضوح دریافتند. آنگاه مأمون با ابراز رضایت از وضعی که پیش آمده بود، رو به آل عباس کرد و گفت: آیا شناخت درست مرا از امام جواد(علیه السّلام) فهمیدید؟ سپس دخترش «ام فضل» را به عقد آن حضرت درآورد و مهریه را همان مهریه حضرت زهرا(علیها السّلام) قرار داد. پس از آن که حاضران مجلس را ترک کردند، مأمون از امام(عليه السلام) خواست تا خود پاسخ فروضی را که در جواب «یحیی بن اکثم» مطرح کرده بود را بدهد. امام به یکایک آنها پاسخ داد. آنگاه امام از «یحیی بن اکثم» چنین پرسید: مرا از مردی خبر ده که زنی در اوایل صبح بر او حرام بود؛ روز که بالا آمد آن زن بر وی حلال شد و هنگام ظهر دوباره بر او حرام گردید و در موقع عصر حلال شد و در وقت غروب آفتاب بار دیگر بر او حرام شد و در وقت عشا، حلال و در نیمه شب باز بر او حرام و هنگام طلوع آفتاب حلال شد؛ مسأله این زن چیست و چگونه مرتّبا بر او حلال و حرام می شود؟
«یحیی بن اکثم» از پاسخ به این سؤال واماند و از امام(عليه السلام) خواست تا خود جواب مسأله را روشن کند. آن حضرت فرمود: این زن، کنیز شخص دیگری بوده که بر این مرد حرام بود، روز که بالا آمد کنیز را از صاحبش خریداری کرد و بدین ترتیب بر او حلال شد، ظهر او را آزاد کرد و بدین جهت دوباره بر او حرام شد. عصر با او ازدواج کرد و حلال شد. هنگام غروب او را ظهار کرد و در نتیجه به او حرام شد و در وقت عشا کفاره ظهار را داد دوباره به وی حلال شد. نیمه شب او را طلاق داد و به این علت حرام شد؛ صبح رجوع کرد و دوباره بر او حلال شد. مأمون بار دیگر در مقابل دانش امام اظهار شگفتی کرد و گفت: کمی سنّ مانع از کمال عقل برای این خاندان نمی شود.(4) در صورتی که زمان ازدواج رسمی امام با «ام فضل» سال 215 باشد، سن آن حضرت هنگام مناظره مذکور بیست سال بوده است. در ادامه همین روایت آمده است که امام پس از مراسم عقد، «ام فضل» را با خود به مدینه برد؛ بنابراین باید مناظره مورد بحث در سال 215 اتفاق افتاده باشد.
در حضور معتصم نیز مجلس مناظره دیگری تشکیل شد که پس از ثبوت برتری علم امام، ماجرا منتهی به شهادت آن بزرگوار گردید. عیّاشی مفسر شیعی از «زرقان» چنین روایت می کند: روزی دوست من «ابن ابی داود» در حالی که به شدت ناراحت بود از پیش معتصم بازگشت، در حالی که از ابو جعفر حضرت جواد(علیه السّلام) به شدت گله مند بود. وقتی از علّت ناراحتی او پرسیدم، گفت: شخصی را در مجلس معتصم آوردند که اعتراف به دزدی کرده بود و قرار بود به وسیله اجرای حدّ او را تطهیر نمایند. بحث فقها بر سر آن بود که دست دزد را از کجا باید بُرید؟ من گفتم: تا مچ (الکرسوع) را دست می گویند.
بنابراین باید دست او از مچ قطع شود و دیگران نیز با من موافق بودند. برخی نیز مرفق را محل قطع می دانستند، ولی معتصم در این باره از ابو جعفر نظر خواست. او ابتدا از پاسخ طفره رفت، اما وقتی خلیفه اصرار کرد، فرمود: «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً»؛(5) یعنی محل سجده از آن خداست، با خدا کسی را مخوانید. یعنی کف دست که برای سجده است، باید برای سجده بماند و قطع نشود. معتصم نظر او را پذیرفت. من آنچنان خجلت زده شدم که آرزوی مرگ کردم. چند روز بعد نزد معتصم رفتم و او را به خاطر ترجیح رأی یک جوان بر آراء فقیهان مورد سرزنش قرار داده و عواقب ناگوار آن را بازگو کردم. معتصم تحت تأثیر سخنان من قرار گرفت و به یکی از منشیانش فرمان داد امام جواد(علیه السّلام) را به خانه اش دعوت کند و او را مسموم نماید و او فرمان را اجرا کرد!(6)،(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.