پاسخ اجمالی:
پیشرفت های جغرافیایی، فرهنگی و فکری مسلمین، علل و انگیزه های گوناگونی دارد که برخی از آن ها مربوط به اسلام و محتوای آن بوده، و برخی با تلاش مسلمانان و روحیات و خصایص روانی مسلمانان پدید آمده، مانند: جامعیت، سادگی و متانت تعالیم اسلام، فطری بودن قوانین اسلام، و قوت استدلال و اقناع وجدان، علل و عواملی هستند که از اسلام و محتوی آن سرچشمه گرفته است. لکن رفتار خوب مسلمانان و تلاش برای وحدت و یکپارچگی همه نیروها در مسیر تحقق اهداف و آرمان های اسلامی، ثمره تلاش و روحیات و خصائص روانی مسلمانان است.
پاسخ تفصیلی:
پیشرفت های جغرافیایی، فرهنگی و فکری مسلمین، علل و انگیزه های گوناگونی داشته که برخی از آن ها مربوط به خود اسلام و محتوای آن است، و بعضی دیگر مربوط به تلاش و فعالیت مسلمانان و برخی نیز مربوط به روحیات و خصایص روانی مسلمین بوده است. اینک به بررسی هر یک از این سه مورد می پردازیم:
الف) عوامل مربوط به خود اسلام
برخی از عوامل پیشرفت اسلام که از خود اسلام و محتوای آن سرچشمه گرفته، از این قرار است:
1- سادگی و متانت عقاید و تعالیم اسلام
اسلام، چه در قسمت عقاید و مبادی فکری و چه در قسمت اخلاق و راه و رسم زندگی، روش متین و ساده و دور از ابهام دارد. اسلام برای جهان، آفریدگاری یکتا که سرچشمه همه نیکی ها و کمالات و دور از تمام نقص ها و محدودیت ها است، می شناسد. زندگی را منحصر به همین چند روزه دنیا نمی داند، بلکه پس از امروز، فردایی را قائل است تا هر کس ثمرات اعمال خود را ببیند. همچنین اسلام، برای جمیع شؤون فردی و اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آدمی قوانین فطری و برنامه های اصولی و آسان را ارائه می دهد که سرپیچی از آن را مایه بدبختی و خسران می داند.
اسلام، در عین این که وظیفه خود را منحصر به دستورات اخلاقی و روحانی نمی داند، عالی ترین روش های اخلاقی و معنوی را ارائه می دهد. به عقیده بسیاری از دانشمندان بی غرض، همین سادگی، متانت، دور بودن اسلام از هر گونه خرافات، اصولی و همه جانبه بودن عقاید و تعالیم اسلامی را از بزرگ ترین عوامل پیشرفت اسلام می دانند و این باعث شده بسیاری از پیروان مذاهب دیگر به سوی آن جذب شوند.
«اسعد بن زراره» که به نمایندگی از قبیله «خزرج» به مکه آمده بود تا از قریش برای سرکوب کردن دشمن دیرینه خود «قبیله اوس» کمک نظامی و مالی بگیرد، می گوید: هنگام طواف دوم چون از کنار حضرت محمّد(صلی الله علیه وآله) می گذشتم به او گفتم «أَنْعَمَ صَبَاحاً»؛ روزت بخیر. حضرت در جواب فرمود: «خدایم سلامی نیکوتر از این به ما آموخته است. و آن اینکه بگوییم: سلام علیکم؛ درود بر شما باد.»
«اسعد» می گوید: به حضرت عرض کردم: مرا به چه دعوت می کنی؟ پیامبر(صلی الله علیه وآله) این آیات را قرائت فرمود: «قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیکُمْ أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیئاً وَبِالْوالِدَینِ إِحْساناً وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیاهُمْ وَلاتَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَما بَطَنَ وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاّ بِالْحَقِ ّ ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ * وَلا تَقْرَبُوا مالَ الْیتِیمِ إِلاّ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ حَتّی یبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا الْکَیلَ وَالْمِیزانَ بِالْقِسْطِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها وَإِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ کانَ ذا قُرْبی وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ * وَأَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»(1)؛ (بگو: بیایید آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده است برایتان بخوانم: این که چیزى را همتاى خدا قرار ندهید؛ و به پدر و مادر نیکى کنید؛ و فرزندانتان را از [ترس] فقر، نکشید؛ ما شما و آنها را روزى مى دهیم؛ و به کارهاى زشت نزدیک نشوید، چه آشکار باشد چه پنهان؛ و انسانى را که خداوند محترم شمرده، به قتل نرسانید، مگر بحق [و از روى استحقاق]. این چیزى است که خداوند شما را به آن سفارش کرده، تا بیندیشید * و به مال یتیم، جز به بهترین صورت [و براى اصلاح]، نزدیک نشوید، تا به حدّ رشد خود برسد؛ و حقّ پیمانه ووزن را بعدالت ادا کنید؛ ـ هیچ کس را، جز به مقدار تواناییش، تکلیف نمى کنیم ـ و هنگامى که سخنى مى گویید، [و داورى مى کنید] عدالت را رعایت نمایید، حتّى اگر در مورد نزدیکان [شما] بوده باشد؛ و به پیمان خدا وفا کنید. این چیزى است که خداوند شما را به آن سفارش مى کند، تا متذکّر شوید * این راه مستقیم من است؛ از آن پیروى کنید؛ و از راههاى پراکنده [و انحرافى] پیروى نکنید، که شما را از راه او، دور مى سازد؛ این چیزى است که خداوند شما را به آن سفارش مى کند، تا پرهیزگارى پیشه کنید).
این آیات که گویای یک رشته عقاید درست و تعالیم متین و بی پیرایه بود، آن چنان در روح «اسعد بن زراره» اثر کرد و او را مجذوب واقعیات و اصالت اسلام نمود که همان جا اسلام آورد.(2)
استاد «دونالد رکیول» آمریکایی، مدیر مجله «شخصیت های رادیویی» درباره اسلام آوردن خود می نویسد: «عوامل و جهات زیادی مرا به سوی اسلام جذب کرد؛ از آن جمله سادگی عقیده اسلامی و سهولت آن است. عقیده اسلامی نه پیچیدگی دارد و نه مبهم است، بلکه یک ایمان ساده ای است که از راه عقل و دقت در نظام بدیع آفرینش برای انسان حاصل می شود، و رعایت همین دو چیز قطعاً آدمی را به آفریدگار دانا و توانا مؤمن می سازد. هنگامی که خدا را شناختی و به وجودش ایمان آوردی، اسلام به تو تعلیم می دهد که خدا از رگ گردن به انسان نزدیک تر است... بسیاری از سادگی ها و محاسن و خوبی های اسلام؛ چه در قسمت عقاید و عبادات و چه در قسمت معاملات و غیر آن ها که فعلاً برایم مقدور نیست همه آن ها را برشمارم، باعث گردید که من به اسلام معتقد گردم...».(3)
«هاندریک وان لون» می نویسد: «محمد(صلی الله علیه وآله) از این زمان (هجرت) تا روز مرگ خود، در تمام اقدامات خویش، به دو علت توفیق یافت: یکی این که آیینی که به پیروان خویش تعلیم داد بسیار ساده بود...».(4)
2- جامعیت اسلام
گرچه همه ادیان آسمانی در زمان نزولشان برای مردم همان عصر قابل فهم، دور از ابهام، ساده و همه جانبه بوده است، امّا گذشت زمان، اغراض شوم و جهالت و نادانی، به علاوه پدید آمدن حوادث و مقتضیات جدید، عواملی بوده اند که آن ها را از سادگی و همه جانبه بودن خارج کرده است. ولی اسلام از همه این پیرایه ها و خرافات به دور است؛ نه پیچیدگی و ابهامی دارد و نه تبعیضات نژادی و اختلافات طبقاتی را تصویب می کند؛ نه آزادی های مشروع را سلب می کند و نه به انسان آزادی بی حدّ و حساب می دهد؛ نه زندگی خود را تنها صرف معنویات و امور مربوط به آخرت می کند و از مظاهر زندگی دنیا چشم می پوشد و نه کوچک ترین نیازمندی مادی و معنوی جامعه و فرد را نادیده می گیرد و... عامل پیشرفت اسلام، در درجه اول همین پیراستگی و قابل فهم بودن و همه جانبه بودن قوانین آن است.
پیامبر(صلی الله علیه وآله) چند تن از بزرگان قبیله «بنی شیبان» را دید و آنان را به دین خدا دعوت نمود و به آنان فرمود: «شما را دعوت می کنم که به وحدانیت خدا گواهی دهید و بدانید که من پیامبر خدایم، مرا پناه دهید و یاری کنید؛ زیرا قریش به مخالفت با اوامر خدا برخاسته، پیامبر او را تکذیب می کنند، باطل را گرفته و حق را رها کرده اند. و خداست که بی نیاز و شایسته حمد و سپاس است».
یکی از آن ها که نامش «مفروق» و مردی خوشرو بود گفت: دیگر به چه چیزی دعوت می کنی؟ پیامبر(صلی الله علیه وآله) آیه 151 از سوره انعام را برای او تلاوت فرمود. «مفروق» گفت: این سخن، سخن مردم نیست، اگر از سخن مردم بود ما می شناختیم. سپس گفت: دیگر به چه چیز دعوت می کنی؟ حضرت این آیه را قرائت فرمود: «إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسانِ وَإِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَینْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْکَرِ وَالْبَغْی یعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»(5)؛ (خداوند به عدل و احسان فرمان مى دهد و [همچنین] به بخشش به نزدیکان؛ و از فحشا و منکر و ستم، نهى مى کند؛ خداوند به شما اندرز مى دهد، شاید متذکّر شوید). «مفروق» گفت: به خدا که تو به تمامی اخلاق و اعمال نیک دعوت می کنی. مردمی که از حق روی گرداندند و تو را تکذیب کردند و با تو دشمنی ورزیدند سخت گمراهند».(6)
3- قوت استدلال و اقناع وجدان
بسیاری از مکتب ها و مذاهب جهان یا صرفاً روی پایه های تعقّل و استدلال خشک استوارند و با وجدان و عواطف انسانی کاری ندارند، و یا بر عکس، تنها جنبه عاطفی و احساسی به خود گرفته و پای استدلال را سست می پندارند. ولی بهترین مکتب و آیین آن است که هم دارای منطقی قوی و نیرومند باشد و هم از لحاظ احساس و وجدان، آرام بخش روح و وجدان باشد، و تنها در این صورت است که سکوت ظاهر با سکون باطن جمع شده، نزاع میان ادراک و احساس، و عقل و دین از بین خواهد رفت. اسلام آیین جامعی است که قوت استدلال را با اقناع وجدان، و تسلیم عقل را با تسلیم روح به هم درآمیخته است. و همین امر باعث شده هنگامی که پیروان مذاهب دیگر با حقیقت اسلام روبه رو می شوند بی اختیار به آن ایمان بیاورند و جزو پیروان فداکار و واقعی این آیین قرار گیرند.
«ولتر» از قول «بولن ویلی یه» در این باره چنین می گوید: «آیین محمّد(صلی الله علیه وآله) چنان خردمندانه است که برای تبلیغ، هیچ نیازی به جبر و قهر نیست. کافی است که اصول آن را به مردم بفهمانند تا همه به آن بگرایند. اصول دین محمد چنان با عقل انسانی سازگار است که در مدتی کمتر از پنجاه سال، اسلام در قلب نیمی از مردم روی زمین جای گرفت».(7)
«برنارد شاو» می نویسد: «من همیشه نسبت به دین محمد(صلی الله علیه وآله) به واسطه خاصیت زنده بودن شگفت آورش، نهایت احترام را داشته ام. به نظر من اسلام تنها مکتبی است که استعداد توافق و تسلّط بر حالات گوناگون و صور متغیر زندگی و مواجهه با قرون مختلف را دارد. من چنین پیش بینی می کنم که ایمان محمد(صلی الله علیه وآله) مورد قبول اروپای فردا خواهد بود».(8)
4- فطری بودن قوانین اسلام
بهترین آیین ها و قانون ها آن است که با طبیعت آدمی و سازمان آفرینش او سازگار بوده و نیازمندی های همه جانبه طبیعی و فطری اش را برآورد.ذگرچه همه ادیان صحیح آسمانی بر اساس فطرت استوارند و تمام پیروان الهی، مطالبه کنندگان پیمان فطرتند، ولی اسلام در این زمینه امتیاز بیشتری دارد. بیشتر از این جهت که آخرین و کامل ترین آن ها است. قرآن کریم در این باره می فرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیمُ»(9)؛ (پس روى خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن. این سرشت الهى است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده؛ دگرگونى در آفرینش الهى نیست؛ این است آیین استوار).
«سید قطب» در این باره می نویسد: «... رمز پیروزی شگفت انگیز و پیشروی برق آسای روش اسلامی از آن جهت بود که برنامه و مقررات آن با احتیاجات فطری و ساختمان وجود انسان موافق است، و حقایق و اصول آن هم به هر جهت با عقل سلیم سازگاری دارد. و پیداست که چون فطرت انسان روشن و بینا شد و به راه صحیح افتاد، دیگر هیچ چیز نمی تواند مانع پیشرفت او گردد و او را از هدف بازدارد».(10)
ب) رفتار خوب مسلمین
اثری که رفتار و عمل، در افکار و روح دیگران دارد غیر از تأثیر گفتار است. تأثیر گفتار آنی و زودگذر است ولی تأثیر عمل، ریشه دار و عمیق می باشد. از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «کُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ لِیَرَوْا مِنْکُمُ الْوَرَعَ وَ الِاجْتِهَادَ وَ الصَّلَاةَ وَ الْخَیْرَ فَإِنَّ ذَلِکَ دَاعِیَةٌ»(11)؛ (مردم را به غیر از زبانتان به سوی حق و حقیقت دعوت کنید تا از شما پرهیزکاری و کوشش در راه خدا و نماز و کارهای نیک مشاهده کنند. بدیهی است که این روش گرایش دهنده تر است). همچنین اسلام، از گفتار بدون عمل شدیداً نهی کرده و می فرماید: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ * کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَاللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ»(12)؛ (اى کسانى که ایمان آورده اید! چرا سخنى مى گویید که عمل نمى کنید؟! * نزد خدا بسیار خشم آور است که سخنى بگویید که عمل نمى کنید!).
ابن هشام آورده است: هنگامی که عدی بن حاتم بعد از شکست مردم جبل طی در سال نهم هجری به شام فرار کرد و از آنجا به وسیله خواهرش به مدینه آمد، در مسجد به محضر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شرفیاب شد. سپس به همراه حضرت به منزلش حرکت کرد. در بین راه پیرزنی او را مدتی معطّل نمود و با او درباره حاجتی که داشت صحبت کرد و حضرت همچنان به درد دلش گوش می داد.
«عدی» می گوید: با خودم گفتم: «وَ اَللَّهِ مَا هَذَا بِمَلَكٍ»؛ (به خدا سوگند! این مرد سلطان و پادشاه نیست) زیرا روش پادشاهان این نیست که برای رفع گرفتاری پیرزنی این قدر معطّل شوند و تا این اندازه تواضع داشته باشند. «عدی» می گوید: به هر حال با حضرت به منزلش رفتم، اتاقی بسیار ساده و بدون فرش داشت، و تنها فرش او حصیری از لیف خرما بود. آن را در صدر اتاق افکند و مرا روی آن نشاند و خود بر روی زمین نشست و نهایت احترام را به من نمود. این رفتار انسانی او آن چنان در دلم اثر کرد که دیگر نیازی به دلیل و برهان نداشتم. با خودم گفتم: باید که این مرد پیامبر خدا باشد. پس از مذاکرات مختصری از آیین خود دست برداشته، مسلمان شدم.(13)
بعدها این مرد از مسلمانان فداکار شد و در راه ترویج اسلام فداکاری ها نمود. حضرت علی(علیه السلام) با مردی از کفّار اهل ذمّه رفیق راه شد. مرد ذمی از حضرت پرسید به کجا می روید؟ امام فرمود: به طرف کوفه. هنگامی که بر سر دو راهی رسیدند مرد ذمی از حضرت جدا شد. امام مقداری با او حرکت کرد. ذمی عرض کرد: مگر نمی خواستید به کوفه بروید؟ حضرت فرمود: آری، ولی پیامبر ما امر فرموده، هنگامی که با کسی رفیق راه شدیم هنگام جدا شدن از او چند قدمی او را بدرقه کنیم و من می خواستم بدین وسیله به دستور او عمل کرده باشم. ذمّی گفت: آیا واقعاً پیامبر شما چنین دستوری داده است؟ حضرت فرمود: آری. مرد ذمی گفت: کسانی که به او گرویده اند تنها شیفته رفتار انسانی او شده اند و من شما را گواه بر اسلامم می گیرم...».(14)
«آلبر ماله» مورّخ مشهور فرانسوی ضمن برشمردن علل پیروزی مسلمین می نویسد: «مردم روم و فلسطین و شام و مصر، زیر بار مالیات، فرسوده شدند و به بهانه کفر و زندقه مورد آزار بودند... آنان مسلمانان را که میانه روی پیشه کرده و با اغماض و گذشت رفتار می کردند را منجی خود می پنداشتند و لذا عده زیادی از آن ها اسلام آورده و برای اعتلای این دین جانبازی کردند».(15)
ج) تلاش برای وحدت و یکپارچگی
به تجربه ثابت شده که متراکم ساختن نیروها در پدید آوردن پدیده ها، نقش بیشتری در رسیدن به اهداف عالی دارد. اسلام به پیروان خود دستور می دهد از این گنج گران بها استفاده کرده و از عواقب سوء تفرقه و اختلاف که موجب هدر رفتن نیروها است، برحذر باشند. قرآن کریم در این باره می فرماید: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا»(16)؛ (همگی به ریسمان الهی چنگ زنید و از هم جدا نشوید). و نیز می فرماید: «وَلا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ»(17)؛ (هیچ گاه با هم نزاع و اختلاف نکنید که ناتوان خواهید شد و عزت و آبروی تان از بین خواهد رفت). بی شک یکی از عوامل مهم پیشرفت اسلام در اوائل امر، همان یکپارچگی و بسیج همه نیروها در راه تحقق اهداف و آرمان های اسلامی بوده است. مسلمانان صدر اسلام با همه اختلافاتی که ممکن بود در امور داخلی داشته باشند، هیچ گاه از دشمن مشترک و اهداف عالی اسلام غافل نبودند.
«گستاو لوبون» در این باره می گوید: «... زمانی که مردم اسلام آوردند، همگی تحت لوای توحید مجتمع گردیده و تمام قوای خود را متوجه بیگانه کردند و همین موضوع سبب عمده پیشرفت و کامیابی آنان گردید. و هنگامی که دشمنی برای پیکار با آن ها باقی نماند طبق عادتی که داشتند همانند ایام جاهلیت با یکدیگر به جنگ و خونریزی مشغول شدند. و همان عاملی که سبب ترقی آنان شد، منشأ انحطاط و زوال آنان گردید».(18)،(19)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.