پاسخ اجمالی:
يكي از موضوعاتي كه دستمايه ايراد بر شيعه شده است و آن را يكى از عيب هاى پيروان مذهب ما شمرده اند مسئله «تقيّه» مى باشد. بر اساس فقه شيعه، انسان می تواند در موردى كه جان يا مال يا ناموس او در خطر است و اظهار حق، هيچ گونه نتيجه و فايده اى ندارد، موقتاً از اظهار آن خوددارى كرده و به وظيفه خود به طور پنهانى عمل نمايد؛ همچنانكه قرآن نيز به اهمیت آن تصریح کرده است. تقیّه گاهى واجب، گاهى حرام و زمانى مباح است.
پاسخ تفصیلی:
يكي از موضوعاتي كه دستمايه ايراد بر شيعه شده است و آن را يكى از عيب هاى پيروان مذهب ما شمرده اند مسئله «تقيّه» مى باشد. سرچشمه تمام ايراداتى كه در اين زمينه شده اين است كه آنها منظور از تقيّه و حقيقت و مورد آن را نفهميده اند و متأسّفانه در اين باره تحقيقى هم نكرده اند، با اينكه اگر در اين باره تحقيق كرده بودند و صبر و حوصله به خرج مى دادند، به زودى به اين حقيقت واقف مى شدند كه شيعه در اين عقيده تنها نيست؛ بلكه مسئله تقيّه در جاى خود يك حكم قاطع عقلى و موافق فطرت و غرايز انسانى است. اين را هم مى دانيم كه اسلام در تمام اصول احكام و قوانين خود دوش به دوش عقل و علم حركت مى كند و سر سوزنى از اين دو جدا نمى شود.
آيا حفظ جان و دفاع از حيات خود - كه محبوبترين چيز در نظر انسان است - جزء فطرت هر بشرى نیست؟ درست است كه گاهى انسان به خاطر هدف هاى عالى ترى، به خاطر حفظ شرافت، به خاطر تقويت حق و كوبيدن باطل حاضر است از جان عزيز خود نيز در اين راه صرف نظر كند؛ ولى آيا هيچ عاقلى مى تواند بگويد جايز است در غير اين گونه موارد و بدون هيچ هدف مقدسى انسان بدون دليل جان خود را به خطر بيندازد؟! بديهى است نه عقل و نه شرع چنين اجازه اى را به هيچ كس نمى دهد و منظور از تقيّه هم چيزى جز اين نيست كه انسان نبايد در چنين موردى بى جهت خود را به هلاكت بيفكند.
اسلام صريحاً اجازه داده كه انسان در موردى كه جان يا مال يا ناموس او در خطر است و اظهار حق، هيچ گونه نتيجه و فايده اى ندارد، موقتاً از اظهار آن خوددارى كرده و به وظيفه خود به طور پنهانى عمل نمايد، چنانكه قرآن مجيد مى فرمايد: «إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً»(1)؛ (مگر اينكه از آنها تقيه كنيد [و به خاطر هدف هاى مهمترى كتمان نماييد]) و نيز مى فرمايد: «إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِيمَانِ»(2)؛ (به جز آنها كه تحت فشار واقع شده اند در حالى كه قلبشان با ايمان و آرام است).
تاريخ اسلام نيز سرگذشت «عمار» و پدر و مادرش را فراموش نكرده كه در چنگال بت پرستان گرفتار شده بودند و آنها را شكنجه دادند كه از اسلام بيزارى بجويند (پدر و مادر عمار از اين كار خوددارى كرده و به دست مشركان كشته شدند؛ ولى عمار آنچه را كه آنها مى خواستند اظهار داشت و سپس گريه كنان از ترس خداوندِ بزرگ به خدمت پيامبر(صلی الله عليه وآله) شتافت، پيامبر(صلی الله عليه وآله) به او فرمود: «إنْ عَادُوا لَكَ فَعُدْ لَهُمْ»(3)؛ (اگر باز هم گرفتار شدى و از تو خواستند آنچه مى خواهند بگو) و به اين وسيله اضطراب و وحشت و گريه او را آرام ساخت.
نكته اى كه بايد در اينجا كاملاً به آن توجه داشت اين است كه تقيّه در همه جا يك حكم ندارد؛ بلكه گاهى واجب و گاهى حرام و زمانى نيز مباح مى باشد.(4) واجب بودن تقيّه در صورتى است كه بدون فايده اى جان انسان به خطر بيفتد و حلال بودن آن در صورتى است كه ترك آن يك نوع دفاع و تقويت از حق باشد، در اينجا انسان مى تواند فداكارى كرده و جان خود را بر سر اين كار بگذارد، همان طور كه حق دارد از اين، صرف نظر كرده و جان خويش را حفظ نمايد؛ اما در موردى كه تقيّه موجب ترويج باطل و گمراه ساختن مردم و تقويت ظلم و ستم گردد تقيّه حرام و ممنوع است؛ بايد در اين گونه موارد از خود گذشتگى به خرج داد و از هر گونه خطرى در اين راه استقبال كرد.
از آنچه گفته شد حقيقت معناى «تقيّه» و عقيده منطقى شيعه در اين زمينه همچون آفتاب روشن گرديد.(5) در ضمن اين نكته را بايد خاطرنشان ساخت كه اگر تقيّه در خور ملامت و سرزنش است، اين ملامت و سرزنش را بايد نسبت به آن اشخاصى كرد كه آزادى عقيده را از شيعه سلب نموده و آنها را مجبور به تقيّه مى سازند نه نسبت به شيعه، آنها در خور ملامتند نه اينها! ما در تاريخ مى خوانيم كه «معاويه» زمام حكومت اسلامى را بدون رضايت مسلمين در دست گرفت و خودكامگى را به جايى رسانيد كه هر گونه مى خواست با احكام و قوانين اسلام بازى مى كرد و از هيچ كس ملاحظه اي نداشت. مخصوصاً به تعقيب شيعيان امام علي(عليه السلام) پرداخت و آنها را در هر كجا پيدا مى كرد به قتل مى رسانيد حتى از كسانى كه مظنون يا متهم به تشيّع بودند نمى گذشت. ساير «بنى اميه» و «بنى مروان» نيز اين روش غلط و اين سياست شوم را تعقيب كردند. نوبت به «بنى عباس» رسيد، آنها هم نه تنها جنايت بنى اميّه را تكرار كردند؛ بلكه نغمه هاى تازه اى در اين زمينه ساز كردند كه سابقه نداشت! در اين ميان شيعه چه مى توانست بكند؟ جز اينكه گاهى عقيده خود را مكتوم سازد و گاهى ابراز نمايد، آنطور كه دفاع از حق و حقيقت و مبارزه با گمراهى ايجاب مى كرد، در اين موارد شيعه از ابراز عقيده خود اِبا نداشت تا اتمام حجت گردد و راه حق و حقيقت به كلى از مردم پوشيده نماند و لذا مى بينيم بسيارى از مردان شيعه و بزرگان آنها تقيّه را به كلى زير پا گذارده و پايمال كردند و بدن هاى خود را به عنوان «قربانيان راه حق» به چوبه هاى دار و قربانگاه هاى ظلم و بيدادگرى تسليم نمودند.
تاريخ هرگز خاطره جانسوز شهداى «مرج عذرا» (يكى از قريه هاى شام) را فراموش نمى كند، آنها چهارده تن از رجال و بزرگان شيعه بودند، رئيس آنها همان صحابى بزرگوارى بود كه زهد و عبادت استخوان بندى محكم و عضلات پيچيده او را تحليل برده بود، او كسى جز «حُجر بن عُدى كِندى» نبود. براى اينكه او را بهتر بشناسيم، او همان كسى است كه از فرماندهان لشكر اسلام در فتح شام بود. اما «معاويه» همه اين چهارده تن را با شكنجه هاى هولناكى به قتل رسانيد، و سپس مى گفت: من هر كس را كشتم مى دانم به چه علت كشتم، جز «حجر بن عدى» كه نمى دانم گناه او چه بود؟!(6)؛ ولى من به معاويه مى گويم گناه «حُجر» چه بود، او گناهى جز اين نداشت كه به خاطر اثبات گمراهى بنى اميّه و عدم ارتباط آنها به اسلام، تقيّه را زير پا گذارد، آرى او گناهى جز اظهار حق به خاطر اين هدف مقدس نداشت!
آيا داستان صحابى بزرگوار «عمرو بن حمق خزاعى» و «عبدالرحمن بن حسان عنزى» كه «زياد» آنها را زنده زنده در «قس الناطف» دفن كرد فراموش شدنى است؟! آيا هرگز خاطره اسف انگيز قتل «ميثم تمار» و «رشيد هجرى» و «عبدالله بن يقطر» - كه ابن زياد آنها را در كناسه كوفه به دار آويخت - فراموش مى گردد؟! اينها و صدها نفر ديگر امثال آنان از كسانى بودند كه جان عزيز خود را در راه يارى حق بى دريغ از كف دادند و پيشانى نورانى خود را آنچنان محكم بر صخره هاى باطل كوبيدند كه تا آنها را در هم نشكستند، سرهاى آنان در هم نشكست!
آرى اينها اصلا نمى دانستند تقيّه در كدام مزرعه مى رويد، آنها تقيّه را بر خود حرام مى دانستند و حق داشتند؛ زيرا اگر آنان نيز سكوت اختيار كرده راه تقيّه را پيش گرفته بودند حق و حقيقت به كلى از بين مى رفت و دين اسلام به صورت دين معاويه و يزيد و زياد و ابن زياد در مى آمد، يعنى دين مكر و نيرنگ و خيانت و نفاق، دينى كه منبع هر گونه رذيله اى بود مى شد، اين دين كجا و آيين اسلام - كه الهام بخش هر گونه فضيلتى است - كجا؟!
آرى اينها قربانيان اسلام و شهداى راه حق و فضيلت بودند! البتّه داستان شهداى طف، امام حسين(عليه السلام) و ياران عزيز او نيز بر همه كس روشن است، آنها پيشواى شهيدان راه حق و سر سلسله مردانى بودند كه هرگز زير بار ظلم نرفتند. آرى، اينها همه تقيّه را بر خود «حرام» مى دانستند؛ در حالى كه عدّه اى ديگر در شرايط ديگرى كه با اين شرايط كاملاً فرق داشت تقيّه را «واجب» مى شمردند، همان طور كه جمعى ديگر در موارد خاصى كه با هر دو فرق داشت تقيّه را «مباح» و ترك آن را جايز مى دانستند، و اين تفاوت تنها به خاطر تفاوت شرايط و اختلاف اوضاع و احوال محيطها بود.
به خاطر دارم كه در بعضى از روايات ديده ام كه «مسيلمه كذاب» دو نفر از مسلمانان را دستگير نمود و به آنها پيشنهاد كرد بايد شهادت بدهيد: «هم من رسول خدا هستم و هم محمّد رسول خداست!». يكى از آن دو نفر گفت: من گواهى مى دهم كه محمد رسول خداست و تو دروغگويى! مسيلمه دستور داد او را كشتند. نفر دوم به پيشنهاد مسيلمه تن در داد و آزاد شد. هنگامى كه اين خبر به پيغمبر(صلى الله عليه و آله) رسيد، فرمود: «نفر اوّل عجله كرد و خود را به بهشت رسانيد و نفر دوم نيز به رخصت عمل كرد، و هر كدام پاداش خود را مى گيرند».(7)
شما اى مسلمانان! كارى نكنيد كه عدّه اى از برادران شما مجبور به تقيّه شوند و سپس برگرديد و آنها را سرزنش و ملامت كنيد كه چرا آنها تقيّه مى كنند؟!(8)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.