پاسخ اجمالی:
يكي از فرضيّه ها در زمينه انگيزه پيدايش «عقايد مذهبى» اين است كه بشر در زندگى فردى و اجتماعى نيازهاى «روانى»، «اخلاقى» و «اجتماعى» دارد كه بدون اعتقاد به يك مبدأ بزرگِ قادر و توانا به طور كامل برطرف نمى گردد. انسان در زندگى، دردها و آلام روحى، جسمى، فردى و اجتماعى خود را از طریق ايمان به زندگى جاودان پس از مرگ كه ميعادگاه همه انسانها است، تسكين می دهد. در جواب باید گفت: اگر چه که ما به وجود تمام اين آثار اخلاقى و اجتماعى برای مذهب اعتراف داريم ولی اشتباه بزرگ اين فرضيّه یکی دانستن «اثر» با «انگيزه» است.
پاسخ تفصیلی:
يكي از فرضيّه هايي كه در زمينه انگيزه پيدايش عقايد مذهبى مطرح شده، اين است كه بشر در زندگى فردى و اجتماعى نيازهاى «روانى»، «اخلاقى» و «اجتماعى» دارد كه بدون اعتقاد به يك مبدأ بزرگ، قادر، توانا، مهربان و ازلى و ابدى، به طور كامل برطرف نمى گردد، و همين ها او را وادار به قبول چنان اصلى كرده است. «انيشتين» در بحثى كه تحت عنوان «مذهب و علوم» دارد مى گويد: «هر كه مى خواهد جنبش هاى فكرى و نتايج آنها را دريابد بايد به خاطر داشته باشد كه تمام كوششها و تفكّرات نژاد بشرى به خاطر ارضاى احتياجات و تسكين دردهاى زندگى بوده است. «عشق» و «آرزو» دو نيروى شگرف محرّك تمام كوشش هاى بشرى و غرض اصلى مبارزات و آفرينش اوست. گرچه ممكن است پا را از اين فراتر گذاشته مقاصد مختلفى براى زندگى بشر ذكر كرد؛ ولى از اين دو صورت، خارج نخواهد بود. پس چه احساس و احتياجى است كه بشر را به مذهب و احساس مذهبى به معناى وسيع كلمه رهبرى نموده است؟ با كمى دقّت معلوم مى گردد كه هيجانات و احساسات موجب مذهب، بسيار مختلف و متفاوت است...». سپس به عامل «ترس» و اثر آن در پيدايش پاره اى از مذاهب قديم اشاره كرده و در ادامه اضافه مى كند: «خصيصه اجتماعى بشر نيز يكى از تبلورات مذهب است، انسان مى بيند پدر و مادر، كسان و خويشان و رهبران و بزرگان مى ميرند، و اطراف او را خالى مى گذارند، پس آرزوى هدايت شدن، دوست داشتن، محبوب بودن و اتّكا و اميد داشتن به كسى، زمينه قبول عقيده به خدا را در او ايجاد مى كند.
اين خدا، بخشنده و مهربان است، حفظ مى كند، كاينات را بر سر پا مى دارد، به مخلوقات خود پاداش و جزا مى دهد، خدايى است كه نسبت به وسعت ديد، معتقدينش را دوست مى دارد، زندگى و قبيله و نژاد را حفظ مى كند، تسلّى دهنده در آرزوهاى سرخورده و خواهش هاى اقناع نشده است و خدايى است كه ارواح مردگان را از فساد و تباهى در امان مى گيرد؛ اين زمينه «عقيده» اجتماعى يا اخلاقى به «خدا» است».(1)
و بعد از ذكر اين دو عامل (ترس و نيازهاى اجتماعى يا اخلاقى) اظهار عقيده مى كند كه مذهب «يهود» بلكه «مسيحيّت» و «مذاهب شرقى» روى عامل دوّم تكيه داشته، در حالى كه بسيارى از مذاهب ابتدايى روى عامل اوّل تكيه دارند و اين موضوع را يك گام به سوى تكامل مذهب معرّفى مى نمايد.
با اين همه، او بعد از ذكر اين انگيزه ها، چنين اظهار عقيده مى كند كه يك معناى واقعى از وجود خدا وراى اين اوهام وجود دارد كه تعداد معدودى آن را دريافته اند، سپس اعتقاد خود و دانشمندان بزرگ را به يك نوع اعتقاد مذهبى اظهار داشته و آن را به نام: «احساس مذهبى آفرينش يا وجود» ناميده و در جاى ديگر از آن به عنوان «شكل تحيّرى شعف آور از نظام عجيب و دقيق كاينات» ياد كرده و آن را چراغ راه كاوش هاى زندگى دانشمندان مى داند.(2) و به اين ترتيب بدون اين كه نام خدا را ببرد، به نظام شگرف و حيرت انگيز هستى اعتراف نموده و ايمان به آن را يك ايمان مذهبى واقعى و محرّك كاوش هاى علمى مى شمارد.(3)
امّا او اين مطلب را روشن نساخته كه آيا وجود چنان نظام حيرت انگيز و شعف آور را فقط معلول تصادف مى داند؟ يا به خود اجازه نمى دهد كه درباره عامل آن بينديشد و يا آن را مولود يك عقل كل مى شمارد و ... گفتار او تاب هر يك از اين سه احتمال را دارد، اگر چه احتمال سوّم از فردى مثل او قوى تر به نظر مى رسد.
در هر صورت ما كارى به عقيده شخصى او نداريم، و تنها نظر ما روى توجيه خاصّى است كه او از گرايش به مذهب، تحت تأثير يك عامل اخلاقى و اجتماعى نموده است. به تعبير ديگر مى توانيم اين فرضيّه را چنين توضيح دهيم:
1. انسان در زندگى، دردها و آلامى اعمّ از روحى، جسمى، فردى و اجتماعى دارد كه گاه از طرق عادّى قابل درمان نيست. براى تسكين اين آلام عقيده به يك قدرت مافوق طبيعى اثر انكارناپذيرى دارد.
2. انسان در برابر هجوم مشكلات زندگى، كه يك فرد به تنهايى قادر به حلّ آنها نيست تكيه گاهى نيرومندتر از آن چه در دسترس او در جهان طبيعت و در اجتماع بشرى است لازم دارد، و ايمان به اين تكيه گاه، از نيازهاى روحى اوست.
3. انسان از نظر «جسم» و «روح» از تنهايى مى گريزد، در حالى كه ادامه زندگى، او را به سوى تنهايى سوق مى دهد، بستگان و دوستان او يكى پس از ديگرى از دست مى روند و جاى خالى آنها در زندگى او، به شكل وحشتناكى وى را در فشار قرار مى دهد. ايمان به يك مبدأ ازلى و ابدى كه حمايت كننده و مهربان است مى تواند تا حدّ زيادى جاى خالى آنها را پر كند.
4. مصائب، شكستها و ناكاميها خواه ناخواه در زندگى اغلب مردم وجود دارد؛ ايمان به يك مبدأ جبران كننده، و ايمان به زندگى جاودان پس از مرگ كه ميعادگاه همه انسانها باشد، بهترين تسكين دهنده آلام ناشى از اين حوادث است.
5. ناراحتى وجدان را كه به هنگام ارتكاب گناهان و اعمال خلاف پيدا مى شود، مى توان با ايمان به يك مبدأ بخشنده، آمرزنده و مهربان تسكين داد. وجود اين ناراحتى همانند نياز به تسكين آن از طريق ايمان به يك وجود قادر مافوق طبيعى قابل انكار نيست.
مجموع اين جهات پنج گانه و مانند آن از نظر روانى، اخلاقى و اجتماعى، نيازهايى در انسان به وجود مى آورد كه براى برطرف ساختن اين نيازها و تسكين آلام ناشى از آنها، به سوى يك ايمان مذهبى كشيده مى شود.
در برابر فرضيّه گرايش به مذهب بر اثر انگيزه هاى اخلاقى و اجتماعى بايد به چند موضوع دقّت كرد:
1. شكّى نيست كه در محتواى يك مذهب صحيح و راستين، قدرت جوابگويى به نيازهاى انسانى وجود دارد، خواه اين نيازها جنبه اجتماعى و اخلاقى داشته باشد يا جنبه فردى و جسمانى؟ به عنوان مثال چه كسى مى تواند اثر تسكين بخشى «مذهب» را در برابر آلام و اندوه هايى كه بشر قادر به درمان آنها نيست، انكار كند؟ زيرا ايمان مذهبى به اتّكاى قدرت لا يزال الهى، روزنه اميدى در برابر افرادى كه منهاى آن در يأس كامل فرو رفته اند مى گشايد و به آنها نويد نجات مى دهد. مگر نه اين است كه مذهب مى گويد در حال اضطرار و ناتوانى مطلق، تنها كسى كه به نداى انسانها پاسخ مى گويد و مشكلات را به لطف خود مى گشايد خدا است: «أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ»(4)؛ (يا چه كسى دعاى مضطر را هنگامى كه او را بخواند اجابت مي كند و ناراحتى او را برطرف مي سازد). و يا چه كسى مى تواند نقش عقايد مذهبى را در نجات بخشى انسانها از رنج تنهايى در برابر عظمت مشكلات، منكر شود و دعوت آن را به ايستادگى و مقاومت در برابر مشكلات ـ با استظهار به توان و قدرت مبدأ عالم هستى ـ ناديده بگيرد؟
اين مسئله بر كسى پوشيده نيست؛ چرا كه عقايد مذهبى مى گويد: «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ المَلائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا»(5)؛ (به يقين كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداوند يگانه است سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند كه نترسيد و غمگين مباشيد).
و نيز انكار نمى كنيم كه راز و نياز با خدا نوعى آرامش به روح انسان مى بخشد و از تنهايى وحشتناكى كه بالقوّه در عمق زندگى مادّى، نهفته است رهايى مى بخشد: «قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِّنْ ظُلُماتِ البَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً...* قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُم مِّنْهَا وَ مِن كُلِّ كَرْبٍ»(6)؛ (بگو چه كسى شما را از تاريكى هاى خشكى و دريا رهايى مى بخشد در حالى كه او را با حالت تضرّع [و آشكارا] و در پنهانى مى خوانيد؟ ... * بگو خداوند شما را از اين ها و از شرّ مشكل و ناراحتى نجات مى دهد).
همچنين در برابر طوفان مصائب و ناكاميها كه هيچ گاه زندگى بشر از آن خالى نبوده و نخواهد بود قدرت تحمّل او را به خاطر اميد به جبران الهى و ايمان به جهان ديگر افزايش مى بخشد.
همچنين يك فرد مطّلع مذهبى انكار نمى كند كه رنج فرساينده «احساس بيگانگى و مجرميّت» كه پس از ارتكاب گناه به انسان دست مى دهد، در پرتو اعتراف به خطاكارى در پيشگاه خدا و توبه و تقاضاى عفو از ساحت او، از ميان رفته يا تقليل مى يابد و او را به جبران گذشته وادار مى سازد. همه اينها قابل قبول است، مشروط به اين كه در شكل تحريف شده تخديرى منعكس نگردد.
بنابراين ما به وجود تمام اين آثار اخلاقى و اجتماعى به همان صورت كه گفتيم اعتراف داريم.
2. پيشنهاد كنندگان اين فرضيّه قبل از هر چيز وفادارى خود را به يك اصل بدون دليل اعلام كرده و كوشيده اند كه پيدايش مذهب را در پرتو آن توجيه كنند! به عنوان نمونه «انيشتين» در عبارتي مى گويد: «عشق و آرزو دو نيروى محرّك تمام كوشش هاى بشرى هستند. او هر گونه توجيه ديگرى را براى تلاش هاى انسانى كه منتهى به اين دو نشود محكوم مى كند! امّا هيچ دليل قانع كننده اى براى اين ادّعاى بزرگ ارائه نمى دهد. چه فرقى ميان اين ادّعا با ادّعاى كسانى است كه محرّك همه تلاشها را شرايط خاصّ اقتصادى و چگونگى ابزار توليد مى دانند، وجود دارد؟! و يا «فرويد» كه عامل اصلى و منحصر به فرد تمام پديده هاى اخلاقى و اجتماعى و همه اعمال انسانها را غريزه جنسى مى داند، در حقيقت همانند اين مدّعيان، بر فرضيّه اى بدون دليل تكيه كرده است. ممكن است گفته شود: اين خصيصه فرضيّه است كه انسان، حدس و تخمينى براى عامل پيدايش چيزى مى زند و بعد با يك سلسله قرائن ظنّى آن را تأييد مى كند، بدون اين كه دليل قاطعى براى اصل مطلب داشته باشد و نبايد چنان انتظارى را از فرضيّه ها داشت. در واقع تفاوت ميان «فرضيّه» و «قوانين علمى» كه از طريق «مشاهده» و «آزمايش» يا «فرمول هاى رياضى» به ثبوت رسيده، همين است.
ما هم اين مطلب را انكار نمى كنيم، امّا سخن در اين است كه شباهت بسيارى از فرضيّه ها با قوانين علمى سبب شده كه يكى را به جاى ديگرى خرج كنند، سپس بر پايه آن بناهاى فراوانى بگذارند و مطالبى را اثبات كنند كه اين خطرى براى دانشمند و دانش است.
3. اشتباه ديگرى كه در اين فرضيّه وجود دارد، اشتباه «اثر» با «انگيزه» است، «هر اثرى الزاماً انگيزه نيست» يعنى به عنوان مثال ممكن است ما به هنگام حفر يك چاه عميق به گنجى از بقاياى پيشينيان برخورد كنيم و كار ما اين اثر را داشته باشد، ولى محرّك اصلى ما براى حفر چاه اين اثر نبوده است، البتّه ممكن است اثر يك موضوع، انگيزه انجام آن باشد؛ امّا كليّت ندارد كه هر اثرى انگيزه باشد.
كوشش هاى دكتر «فلمينگ» ـ مانند بسيارى از دانشمندان ديگر ـ به كشف راز تازه اى از جهان آفرينش منتهى شد و به هنگام كشت پاره اى از ميكرب ها براى مطالعه پيرامون آنها، ناگهان و بدون انتظار، موفّق به كشف «پنى سيلين» و خانواده داروهاى «آنتى بيوتيك» گرديد، كه اين يك اثر بود نه انگيزه.
همچنين ممكن است وجود اين گونه آثار در مذهب، بعضى از مردم را به سوى مذهب بكشاند، امّا اين اشتباه بزرگى است كه سرچشمه پيدايش عقايد مذهبى را در همه موارد وجود اين آثار بدانيم؛ بلكه عامل اصلى پيدايش فكر مذهبى همان «نظام شگرف» و شعف آور جهان هستى بوده است؛ و به تعبير ديگر عقيده به خدا، درك يك واقعيّت خارجى است و نمى توانيم انكار كنيم كه واقعيّت هايى در جهان وجود دارد كه قطع نظر از فايده آنها در زندگى ما، به آنها اعتقاد داريم، امّا اين طرز تفكّر كه واقعيّتى وجود ندارد؛ بلكه نيازهاى ماست كه وجود اين ايده ها را در مغز ما مى سازد، نوعى گرايش آشكار به ايده آليسم و انكار واقعيّت هاست.(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.