پاسخ اجمالی:
كشورهاى استعمارى براى اين كه سرپوشى بر روى اعمال ضد انسانى خود در شرق بگذارند، و دخالت ظالمانه خود را در امور اين كشورها توجيه كنند افسانه دروغين ديگرى به عنوان «عدم رشد سياسى و اجتماعى ملل شرق» ساخته اند و از اين رو آنها را نيازمند به سرپرستى و قيمومت ظاهرى يا معنوى! معرفى مى كنند، كه با يك دنيا بزرگوارى و انسانيّت حاضر شده اند رهبرى و راهنمايى آنها را به عهده بگيرند، بدون اين كه كمترين چشم داشتى از اين كار در نظر داشته باشند!!!
پاسخ تفصیلی:
كشورهاى استعمارى براى اين كه سرپوشى بر روى اعمال ضد انسانى خود در شرق بگذارند، و دخالت ظالمانه خود را در امور اين كشورها توجيه كنند افسانه دروغين ديگرى به عنوان «عدم رشد سياسى و اجتماعى ملل شرق» ساخته اند. و از اين رو آنها را نيازمند به سرپرستى و قيمومت ظاهرى يا معنوى! معرفى مى كنند، كه با يك دنيا بزرگوارى و انسانيّت حاضر شده اند رهبرى و راهنمايى آنها را به عهده بگيرند، بدون اين كه كمترين چشم داشتى از اين كار در نظر باشد!
اين افسانه دروغين تازه نيست و هميشه مورد استناد استعمارگران بوده است. نمونه روشن اين طرز تفكّر همان است كه «گلدواتر» [نامزد سابق رياست جمهورى آمريكا] كه افكار عميق و صلح جويانه او زبانزد خاص و عام است [كه از آن جمله بكار بردن بمب اتمى براى به دست آوردن صلح شرافتمندانه در ويتنام مى باشد!] در كتاب «چرا پيروز نشويم» نوشته است:
«ما به حفاظت از آفريقا ادامه خواهيم داد، زيرا به خاطر مصالح و بقاى غرب، پيروزى بر كمونيسم در آن قاره ضرورى است؛ علاوه بر اين، دليل ديگر ما براى حفاظت از آفريقا اين است كه مى دانيم امتياز متولّد شدن ما در دنياى غرب با احساس مسئوليت نسبت به توسعه و رشد زندگى ديگران به كمك ثروت و امكانات غرب ملازمه دارد».
سپس اضافه مى كند: «بايد انجمنى مركب از كشورهاى توسعه يافته غرب به منظور سرپرستى بوجود آيد و اجراى برنامه هاى شديد و سريع اقتصادى و سياسى و فرهنگى و اجتماعى را در كشورهاى جديد الاستقلال و نوزاد آفريقا تحت قيمومت و حمايت قرار دهد».(1)
گفتار بالا گر چه به اصطلاح درباره حفاظت آفريقاست، ولى با توجّه به جهات مشترك كشور هاى آسيايى و آفريقايى روشن است كه در مورد همه صادق خواهد بود. چه اين كه نبودن رشد كافى اقتصادى در اين كشورها از يك طرف، و لزوم حفظ مصالح و بقاى غرب از طرف ديگر، ايجاب مى كند كه همه اين كشورها به طور مساوى مشمول عنايات خاص غرب در مورد حفاظت و اجراى برنامه هاى شديد و سريع اقتصادى و سياسى و فرهنگى و ... باشند! زيرا دليلى ندارد كه غربي ها عواطف انسانى خود را تنها متوجّه يك قسمت از اين كشورها بنمايند و از ديگران دريغ دارند!!
بديهى است اين منطق منحصر به آقاى «گلدواتر» نيست، اين منطق همه سياستمداران غرب است كه تحت عنوان حفاظت، سرپرستى و احساس مسئوليت نسبت به توسعه و رشد ديگران به هدف هاى شوم خود جامه عمل مى پوشاندند و خود را به لباس سرپرست، دلسوز، مدافع، و قيم شرق و هزار عنوان ديگر در مى آورند.
ولى در اين جا جاى يك سؤال باقى است و آن اين كه: نمى دانيم چه اثرى در قدوم ناميمون غربي ها هست كه پيش از گام نهادن به شرق، شرقي ها همه چيز داشتند، و با ورود آنها همه چيز از بين رفت، و يك باره آنها در همه جنبه هاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى گرفتار «ركود» و سپس «عقب نشينى» شدند؟!
با اين كه بزرگترين دانشمندان گذشته جهان همه از شرق برخاستند، نهال علم و دانش در شرق جوانه زد، سرداران و فرماندهان بزرگ تاريخ و سياستمداران نامى غالباً از شرق برخاستند، ولى با نفوذ استعمارى غربي ها در شرق همه اينها از بين رفت و يك فقر همه جانبه به جاى آن نشست.
بد نيست به عنوان نمونه كشور پهناور هندوستان را كه مصداق كامل كشور نيازمند به سرپرستى و حفاظت و اجراى برنامه هاى شديد و سريع فرهنگى و اقتصادى است، و به همين دليل ساليان دراز به وسيله امپراطورى انگلستان حفاظت مى شد مورد مطالعه قرار دهيم:
به گفته يكى از نويسندگان محقّق معاصر: «مورّخان بزرگ در اين مسأله متّفق القول اند كه وضع اقتصادى هندوستان تا قرن هجدهم از هر جهت رو به راه بود، از جلمه «ورا انستى» مورّخ مشهور غربى كه مسلّماً عقايد ضد انگليسى ندارد در كتاب خود به نام «توسعه اقتصادى هند» به تفصيل شرح مى دهد كه چگونه در آن قرن روش هاى توليدى و تشكيلات صنعتى و تجارى هند مى توانست با پيشرفته ترين نقاط دنيا برابرى كند، چگونه در دورانى كه انگليس ها داراى يك زندگى بدوى و بسيار ابتدايى بودند هندي ها بهترين پارچه ها و مخمل و كالاهاى ديگر را مى بافتند و به خارج صادر مى نمودند؟! چه طور شد كه در ظرف يك قرن [قرن سلطه استعمار] وضع اين كشور با مقايسه با ممالك اروپايى يك مرتبه تغيير كرد؟».
سپس اضافه مى كند: «هيچ دليلى در كار نيست كه بتواند اين انحطاط را به عللى از قبيل عدم استعداد ذاتى يا پستى نژاد و غير اينها مربوط سازد، به عكس، هندي ها اصولًا در امور فكرى و امور فنى خود را شايسته سنن بزرگ خويش نشان داده اند». (2)
و در جاى ديگر مى گويد: «انگلستان ستون فقرات هند را درهم شكست. و بدون عبارت پردازى شاعرانه مى توان گفت استعمار انگليس حقيقتاً براى دو قرن، روح هند را از ميان برد، و ترس را در همه شؤون زندگى مردم هند با وسايل گوناگون مستقر ساخت! به طورى كه هر هندى را به صورت نگهبان زندان خود درآورد!
سياست ارضى و مالى انگلستان بدان منجر شد كه اقتصاد روستايى هند در هم شكست، و مالكين بزرگ آن كشور و رباخواران تسلّط ديرينه خود را تحكيم نمودند. سياست تجارى انگليس، پيشه وران هند را از بين برد و مراكز شهرى فقير و مرگبار هند را به وجود آورد. سياست اقتصادى انگلستان رشد صنايع ملى را در نطفه خفه كرد و انبوه محتكران و واسطه ها و قاچاقچيان و انگل هاى في ما بين را به وجود آورد.
سياست فرهنگى انگلستان بر اساس جلوگيرى از رشد استعداد صنعتى و علمى و ترويج علوم كهنه بود، و براى نمونه در دانشگاه هاى هند، متون انگليسى قرن 16 و 17 به جاى فلسفه تاريخ و سياسى تدريس مى شد»!(3)
به اين ترتيب ملاحظه مى كنيم كه استعمار نخست تمام آثار رشد اجتماعى و فرهنگى و اقتصادى، و به دنبال آن رشد سياسى را از ميان مى برد، سپس خود به عنوان قيم، و سرپرستى كه وجودش براى حفاظت اين گونه كشور ها كمال ضرورت را دارد معرفى مى كند! و به گفته شاعر شيرين سخن ما «خود مى كشی اى حافظ و خود تعزيه مى دارى»! خودشان اين ماتم بزرگ را به وجود آورده و خود در سوگ آن اشك مى ريزند!
«نهرو» در كتاب «اكتشاف هند» چنين اظهار عقيده مى كند كه: «عقب افتادگى و تهيدستى دردناك و همه مشكلات اجتماعى مردم هند تمام معلول همان سياست دوران استعمار است». و از اين جا ريشه اصلى افسانه عدم رشد سياسى و اجتماعى كشور هاى شرق و فلسفه اصلى به وجود آوردن اين افسانه، و همچنين عواملى كه پايه آن را چيده اند كاملًا روشن مى گردد.
اين مطالعات به ما نشان مى دهد كه منظور اصلى از حفاظت در حقيقت نگهدارى ممالك استعمار زده در همان حال عدم رشد، و جلوگيرى از رشد اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى و سياسى آنهاست، و احساس مسئوليتى كه آقاى «گلدواتر» و امثال او نسبت به رشد و پيشرفت ديگران احساس مى كنند، چيزى جز اين نيست كه قيمومت در همه اين قسمت ها به دست آنها باشد تا آن جا كه صلاح مى بينند ببخشند و آن جا كه صلاح نيست [يعنى مصالح آنها به خطر مى افتد] باز دارند.
آری بر ملل شرق لازم است كه با توجّه به تاريخ گذشته خود اين افسانه هاى دروغين را درهم بكوبند، مخصوصاً عوامل به وجود آوردنده آن را به استناد مدارك زنده به جوانان خويش معرفى كنند.(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.