پاسخ اجمالی:
از قدیم «استعمار» وجود داشته ولی به شکل امروزی نبوده است. استعمار ابتدا به وسیله بازرگانان اعمال می شد ولی بعد استعمار به صورت دولتی درآمد و این استعمار علاوه بر تصرف ذخایر و منابع، افراد را هم به بردگی می کشید. ابتدا غربی ها با استعمار اقتصادی شروع کردند و بعد از آن نوبت به استعمار سیاسی و فکری رسید و این دلیلی نداشت غیر از جذب سرمایه و منابع کشورهای شرقی.
پاسخ تفصیلی:
تاريخچه استعمار يكى از غم انگيزترين و پرماجراترين فصول زندگى بشر است و در زمان حاضر نيز ريشه اصلى اختلافات عميق دولت هاى بزرگ جهان را تشكيل مى دهد. اگر چه در ميان اقوام گذشته، و حتى در زمان هاى خيلى قديم، نمونه هايى از استعمار وجود داشته، مثلًا يوناني ها و فينيقي ها مستعمراتى در ساحل درياى مديترانه داشته اند، ولى استعمار به صورت كنونى كاملًا تازگى دارد.
بازار استعمار از زمانى رونق يافت و شكل جهانى به خود گرفت كه وسايل نقليه سريع السير اختراع شد، و شركت هاى بزرگ كشتيرانى شروع به كار كردند.
در اين هنگام موضوع استعمار در ابتداء به دست بازرگانان و شركت هاى خصوصى و به خاطر منافع آنها آغاز گرديد، و دولت ها از آنها حمايت مى كردند ولى بعداً كه منافع عظيم و سرشار آن آشكار شد خود دولت ها مستقيماً دست به كار استعمار شده ديگران را عقب راندند و به اصطلاح ابتكار عمل را شخصاً به دست گرفتند، و پس از مدّت كوتاهى رقابت هاى شديد در ميان خود آنها ایجاد شد. بنابراين تاريخ دوران جديد استعمار و ظهور آن در يك مقياس بزرگ جهانی، همان تاريخ نهضت صنعتى اروپا و همزمان با برچيده شدن دوران قرون وسطى و شروع تاريخ قرون معاصر يعنى تقريباً اوايل قرن شانزدهم ميلادى است!
واژه «استعمار» گر چه در لغت به معناى كوشش براى آباد ساختن است، ولى در اصطلاح سياسى در نقطه مقابل آن، يعنى كوشش براى ويران ساختن كشورى به منظور اين كه كشور ديگرى آباد و مرفّه گردد، به كار مى رود. البته به كار بردن اين واژه مقدّس و مرادف آن در ساير لغات آسيايى و اروپايى براى اين هدف نامقدّس وسيله ساده اى براى اغفال مردم اين سرزمين هاست، و لذا در زبان استعمار كنندگان [زبان لاتينى] هرگز اين لغت و مرادف آن به كار نمى رفته است، بلكه واژه «كلنياليزم»؛ (Colonialisme) كه از ماده «كلنيا» به معناى گروه مهاجرين گرفته شده به كار مى روند، زيرا بديهى است آنها نمى خواهند و نمى توانند خودشان را اغفال كنند و مقصود اصلى خويش را از اين عمل براى هموطنانشان مكتوم دارند!
دانشمندان اجتماعى درباره «استعمار» تعاريف مختلفى كرده اند ولى به عقيده ما فشرده ترين و در عين حال رساترين تعريفى كه مى توان براى آن نمود اين است كه: «استعمار» يعنى: «بردگى دسته جمعى ملّتى به وسيله ملّت يا دولت ديگر»! و در حقيقت استعمار يك نوع بردگى خطرناك دسته جمعى است كه جانشين بردگى فردى سابق گرديده است.
در استعمار فردى نيروى انسانى يك يا چند انسان بدون رضايت او در راه منافع ديگرى به كار مى افتاد، امّا در استعمار نيروى ملّتى به ضميمه تمام ذخاير و منابع آنها بدون رضايت آنان در راه مطامع ديگران به كار مى افتد. لذا تاريخ به ما نشان مى دهد كه استعمار به شكل تازه وقتى به اوج خود رسيد كه بردگى فردى سابق از طرف دول بزرگ جهان محكوم و از گردونه خارج شده، چه اين كه بردگى به آن صورت سابق علاوه بر اين كه زنندگى بسيار داشت در شرايط دنياى جديد، مقرون به صرفه هم نبود! و لذا لازم بود «رفورمى» در آن ايجاد گردد! جناياتى كه دولت هاى استعمارى غرب در اين دوران كردند به مراتب وحشتناكتر از جناياتى بود كه برده فروشان در دوران بردگى فردى در قرون وسطى انجام دادند. يكى از نويسندگان معروف فرانسه مى نويسد: «بوميان آمريكا و اقيانوسيه، براى اقوام متمدّن و تربيت شده اروپا، مانند خرگوشى بودند براى يك نفر شكارچى! و لذا مى بينيم امروز همه آنها برباد رفته اند».(1)
از آنچه درباره تاريخچه استعمار گفته شد اين نكته كاملًا روشن مى شود كه استعمار قبل از هر چيز انگيزه اقتصادى دارد، و در حقيقت هميشه از يك اقتصاد ناسالم همچون اقتصاد كنونى غرب سرچشمه مى گيرد. ولى از آنجا كه بدست آوردن يك مستعمره اقتصادى بدون دربند كردن مردم آن سرزمين از نظر سياسى ممكن نيست لذا استعمار سياسى به عنوان ابزارى براى استعمار اقتصادى به كار مى رود و چون حفظ مستعمرات، و طول عمر آنها، بستگى به ميزان جلوگيرى از جنبش هاى فكرى و آزادى خواهى آنان دارد لذا استعمار فكرى براى ادامه استعمار سياسى نيز ضرورى خواهد بود. بنابراين هدف اصلى، «استعمار اقتصادى» است و «استعمار سياسى» مقدمه آن و «استعمار فكرى» ضامن بقا و دوام آن است.
هنگامى كه شهرهاى مهم و پايتخت هاى اروپا را از نزديك مى بينيم غرق اعجاب و تحسين مى شويم ولى اگر درست دقّت كنيم خواهيم ديد كشورهايى ويران شده تا اين شهرها آباد و آزاد گرديده است، و در واقع آنها آبادى و آزادى خويش را مديون ويرانى ممالك شرقى هستند! اكنون بايد ديد چرا و به چه دليل اقتصاد كنونى غرب يك چنين پديده شوم و غير انسانى را همواره به دنبال دارد؟
دليل آن روشن است: اساس اقتصاد ناسالم و تمدّن صنعتى و ماشينى غرب بر توسعه هر چه بيشتر صنايع سبك و سنگين قرار دارد و شعار اصلى اين توسعه، توليد بيشتر در زمان كوتاه تر و با هزينه كمتر مى باشد. ممكن است اين موضوع ذاتاً اشكالى نداشته باشد ولى مهم اين جاست كه توسعه صنعتى غرب، هرگز در مقياس احتياجات داخلى خود اين كشورها صورت نمى گيرد، بلكه قسمت مهمى از اين مصنوعات الزاماً بايد در خارج مصرف گردد. همچنين مواد خامى كه براى اين فرآورده هاى صنعتى ضرورت دارد نمى تواند منحصراً از منابع داخلى تأمين گردد، بلكه بايد قسمت مهمّى از آن از خارج تهيه شود. بنابراين مسأله بازاريابى از يك طرف، و به دست آوردن منابع موادّ خام از طرف ديگر ايجاب مى كند كه توجّه به كشورهاى خارج، يعنى كشورهايى كه قدرت جذب بيشترى براى فرآورده هاى صنعتى، و سخاوت زيادترى در راه بذل منابع داخلى خود دارند، شود، البته اين دو قسمت در صورتى كامل خواهد بود كه جنبه انحصارى داشته باشد و مجموع اين جهات تنها در مستعمرات يافت مى شود.
به عبارت ديگر پايه اقتصاد ناسالم كنونى غرب روى توسعه هر چه بيشتر صادرات، و تقليل هر چه بيشتر واردات گذاشته شد، يعنى اگر روزی حجم صادرات و واردات آنها مساوى گردد مسلّماً دستگاه هاى اقتصادى آنها فوراً فلج خواهد شد و بحران شديدى سراسر اين كشورها را فرا خواهد گرفت. همان طور كه اگر يك روز منابع موادّ خام كشورهاى شرقى [آسيائى و آفريقائى] به روى آنها بسته شود بسيارى از كارخانه هاى آنها از كار خواهد افتاد.
تنها يك نگاه به شهرهاى بزرگ ممالك شرقى و ميليون ها وسائل نقليه گران قيمت كه در خيابان هاى آنها موج مى زند كافى است كه بدانيم چه سرمايه هاى سرسام آورى همه ساله از شرق به غرب منتقل مى گرد. تازه اين ها همه يك رقم از صادرات غرب به شرق را تشكيل مى دهد! موضوع صادرات اسلحه يكى ديگر از اقلام مهم صادراتى غرب است، در مقاله اى كه يكى از مفسران سياسى با استفاده از منابع خارجى درباره اين رقم عجيب نوشته بود چند جمله كوتاه و پر معنا به چشم مى خورد كه براى پى بردن به اهميّت موضوع مطالعه همان ها كافى است، او نوشته بود:
«از سال 1950 به بعد دولت آمريكا معادل 000/ 000/ 000/ 37 دلار اسلحه به خارج فروخت! 14 كشور در حال توسعه! تاكنون اعتبارات 5 تا 7 ساله براى تهيه سلاح با ربح 3 تا 5 واحد مى گرفتند، ولى امروز بانك صادرات آمريكا تسهيلات خاصى براى آنها قائل شده، روس ها نيز اعتبارات بدون ربح و طولانى و قيمت هاى غير قابل رقابت عرضه مى كنند!، قيمت يك هواپيماى ميراژ فرانسوى نيز 3 ميليون دلار است!».(2)
بنابراين چه جاى تعجّب، اگر غرب روز به روز فربه تر و شرق روز به روز لاغرتر گردد؟ اينها ثروت هايى را كه بايد همچون خون در عروق اقتصادشان جريان يابد با سخاوت هر چه تمامتر به غرب مى دهند!، و همين سيستم اقتصادى ناسالم غربى است كه ایجاب مى كند هميشه كشورهاى آسيايى و آفريقايى را به صورت عضو وابسته اقتصادى خويش نگه دارند.
افراد خوش باور چنين تصوّر مى كنند كه ديگر دوران استعمار گذشته، و امروز روزى نيست كه بتوان ملّت هايى را در زنجير اسارت و استعمار نگه داشت و شاهد گوياى اين موضوع را جنبش هاى آزادى خواهى مستعمرات، و آزادى تدريجى آنها و پذيرش آنان، به عنوان عضويت در سالن خطابه بين المللى [ببخشيد سازمان ملل متحد] و تنظيم اعلاميه حقوق بشر و امثال اين مقولات می دانند در حالى كه اين تغيير قيافه استعمار، چيزى جز درك روح زمان و تطبيق بر مقتضيات زمانى و مكانى نيست!
روشن تر بگوييم: نگهدارى مستعمرات طبق اصول قديمى با بيدارى نسبى آنها، نه امكان پذير است، نه مقرون به صرفه، پس چه بهتر كه با اعطاى آزادي هاى صورى و نيم بند، و استفاده از قدرت هاى محلّى به جاى آوردن نيروى نظامى از خارج، هدف هاى اقتصادى كه مقصود اصلى است تعقيب گردد.
اين نوع استعمار كه آن را در اصطلاح جامعه شناسى امروز استعمار غير مستقيم مى نامند براى امروز بسيار مناسبت و ايده آلى تر است! يكى از مقامات حساس يكى از دول بزرگ غرب اخيراً گفته بود: «نگاه داشتن يك سرباز در خارج براى ما 8 برابر استخدام يك سرباز محلّى خرج دارد، ما ترجيح مى دهيم به جاى يك سرباز در مناطق نفوذ خود 8 سرباز داشته باشيم!».
به همين دليل مشاهده مى كنيم غالب كشورهاى آزاد شده آفريقا، علاوه بر اين كه از نظر اقتصادى هنوز كاملًا به صورت مستعمره به سر مى برند، ميدان جنگ ها و كشمكش ها و رقابت هاى خطرناك دول بزرگ هستند، و روى آرامش را به خود نمى بينند، اين كشمكش ها در كشور هاى ظاهراً استقلال يافته چيزى جز ادامه همان رقابت ها و جنگ هاى استعمارى [منتها در قيافه هاى جديد] نيست و اين خود بهترين دليل بر عدم استقلال سياسى آنها علاوه بر عدم استقلال اقتصادى آنان است، به خصوص كه جاى پاى كشورهاى بزرگ در همه جا به چشم مى خورد.(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.