پاسخ اجمالی:
پيامبر(ص) آماده فتح مكّه مى شد و مقدّمات آن را فراهم مى ساخت و اصرار داشت تا اخبار اين آمادگي به مكّه نرسد؛ اما در اين ميان يكى از مسلمانان به نام «حاطب» زني به نام «ساره» را اجير كرد تا در مقابل مقداري پول، خبر حمله مسلمین به مكه را به مشركان برساند. پيامبر(ص) پس از اطلاع از اين جاسوسي، عدهاي از ياران خود را به دنبال آن زن فرستاد و با زيركي حضرت علي(ع) توانست به نامه دسترسي پيدا كند. وقتي پيامبر(ص) قضيه را به حاطب گفت، او در جواب عذر آورد و ایشان هم به خاطر مصالحي عذر او را پذيرفت.
پاسخ تفصیلی:
از داستان «حاطب بن ابى بَلْتَعَه» كه در آستانه فتح مكّه واقع شد استفاده مى شود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستگاه ضدّ جاسوسى نيرومندى داشت.
توضيح اينكه: «در حالى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آماده فتح مكّه مى شد و مقدّمات آن را در مدينه فراهم مى ساخت اصرار داشت تا اخبار به مكّه منتقل نشود، در اين ميان يكى از مسلمانان به نام «حاطب بن ابى بلتعه» كه در جنگ بدر و بيعت رضوان شركت كرده بود گرفتار يك وسوسه شيطانى شد و آن اينكه ممكن است مشركان مكّه مزاحم خانواده بى سرپرست او در مكّه شوند، و او مى خواست خدمتى به آنان كند تا نسبت به آنان مزاحمت ننمايند! زنى را به نام «ساره» - كه از اهل مكّه بود و به مدينه آمده بود و مى خواست بازگردد - ديد و گفت: من نامه اى مى نويسم، آن را به اهل مكّه برسان، و ده دينار ـ و به گفته بعضى ده درهم ـ نيز به او داد و در نامه چنين نوشته بود: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) قصد دارد به سوى شما آيد، آماده دفاع باشيد!
پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اين جاسوسى زشت آگاه شد ـ گفته مى شود كه جبرئيل امين اين ماجرا را به آن حضرت اطلاع داد ـ بلافاصله به حضرت على(عليه السلام)، عمّار، زبير، طلحه، مقداد و ابومرثه مأموريت دارد تا سوار بر مركب شوند، به سوى مكّه حركت كنند و فرمود در يكى از منزلگاه ها به زنى مى رسيد كه حامل نامه اى از حاطب به مشركين مكّه است[نامه را از او بگيريد].
آنها حركت كردند و در همان مكان كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرموده بود به او رسيدند، او سوگند ياد كرد كه هيچ نامه اى نزد او نيست! اثاث سفر او را به دقّت تفتيش كردند و چيزى نيافتند، همگى تصميم به بازگشت گرفتند جز على(عليه السلام) كه فرمود: نه پيامبر(صلى الله عليه وآله) دروغ گفته، و نه ما دروغ مى گوييم، شمشير را كشيد و فرمود: نامه را بيرون بياور و الَّا گردنت را مى زنم! ساره ترسيد و نامه را كه در ميان گيسوانش پنهان كرده بود بيرون آورد، آنها نامه را به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آوردند و حضرت به سراغ حاطب فرستاد، فرمود: مى دانى اين نامه از كيست؟ عرض كرد: بلى، فرمود: چه چيز موجب شد به اين كار اقدام كنى؟!
او عذرى را كه در بالا گفتيم مطرح كرد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) ـ طبق مصالحى ـ عذرش را پذيرفت، ولى عمر برخاست و گفت: اى رسول خدا اجازه بده گردن اين منافق[جاسوس] را بزنم! پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: او از مجاهدان بدر است و خداوند نظر خاصّى به آنها دارد.
آيات آغاز سوره «ممتحنه» نازل شد و به مسلمانان هشدار داد كه از تكرار اين گونه كارها به شدّت بپرهيزند؛ چرا كه دنيا و آخرتشان را تباه مى كند».(1)
در اين ماجرا که انجام جاسوسى براى دشمن بود، دستگاه ضدّ جاسوسى پيامبر(صلى الله عليه وآله) ـ خواه از طريق اطلاع جبرئيل امين باشد يا از هر مبدأ ديگر ـ برنامه دشمن را خنثى كرد، به طورى كه هيچ خبرى از حركت مسلمانان و ارتش اسلام به سوى مكّه به آنها نرسيد و اهل مكّه در برابر ورود لشكر اسلام كاملا غافلگير شدند و همين سبب شد كه بزرگترين پايگاه مشركان تقريباً بدون جنگ و خونريزى به دست مسلمين بيفتد و اين كار بسيار مهمّى بود، در حالى كه اگر آن زن جاسوس به هدف خود مى رسيد، شايد خون هاى زيادى ريخته مى شد و اين خود نشان مى دهد كه دستگاه هاى اطلاعاتى يا ضدّ اطلاعاتى تا چه اندازه مى توانند در سرنوشت يك قوم و ملّت اثر بگذارند.(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.