پاسخ اجمالی:
پيامبر(ص) در برابر جاسوسى دشمنان اسلام، دستگاه ضدّ جاسوسى داشت، تا به وسيله آن از تحرّكات دشمن مطلع شود و آنها را خنثى كند؛ مثلا در جريان آماده شدن پيامبر(ص) براي فتح مكّه، يكى از مسلمانان به نام «حاطب»، زنى به نام «ساره» را اجير كرد تا خبر حمله پيامبر(ص) را به مشركان مكه برساند. پيامبر(ص) پس از آگاهي از اين جاسوسى، عده اي را فرستاد تا آن زن را دستگير كرده نامه را بگيرند. یا در بحبوحه جنگ احزاب، پيامبر(ص) با فرستادن حذيفه به درون سپاه كفر، از وضعيت دشمن اطلاعاتي بدست آورد.
پاسخ تفصیلی:
از آيات قرآن، استفاده مى شود كه مسأله تجسّس و جاسوسى در اعصار قبل نيز وجود داشته است و در برابر جاسوسى هاى دشمنان اسلام، پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستگاه ضدّ جاسوسى داشته است، تا به وسيله آن تحرّكات دشمن را در اين زمينه خنثى كند.
در آيه 47 سوره «توبه» به مسلمانان هشدار مى دهد كه مراقب تحرّكات جاسوسى منافقان باشند مى فرمايد: (اگر آنها همراه شما[و به سوى ميدان جنگ تبوك] خارج مى شدند، چيزى جز اضطراب و ترديد به شما نمى افزودند، و به سرعت در ميان شما به فتنه انگيزى مى پرداختند و در ميان شما جاسوسانى براى آنها وجود دارد، و خداوند نسبت به ظالمان آگاه است)؛ «لَوْ خَرَجُوا فيكُمْ مَا زَادُوْكُمْ اِلَّا خَبالاً وَ لَاَوْضَعُوا خِلَالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَ فِيكُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ وَ اللهُ عَلِيمٌ بِالظّالِمِينَ».(1)
«سمّاع» ممكن است به معنى جاسوس باشد، يا كسى كه حالت پذيرش و شنوايى او زياد است، ولى احتمال اوّل با مورد آيه مناسب تر است.
اين در حالى است كه در چند آيه قبل از آن به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد كه تلاش كند و منافقان را بشناسد، مى فرمايد: «خداوند تو را بخشيد، چرا به آنها اجازه دادى كه از شركت در ميدان جهاد خوددارى كنند؟ چرا نگذاشتى آنها كه راست مى گويند از آنها كه دروغ مى گويند شناخته شوند؟)؛ «عَفَى اللهُ عَنْكَ لِمَ اَذِنْتَ لَهُمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ».(2)
از داستان «حاطب بن ابى بَلْتَعَه» كه در آستانه فتح مكّه واقع شد نيز استفاده مى شود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستگاه ضدّ جاسوسى نيرومندى داشت.
توضيح اينكه: در حالى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آماده فتح مكّه مى شد و مقدّمات آن را در مدينه فراهم مى ساخت اصرار داشت تا اخبار به مكّه منتقل نشود، در اين ميان يكى از مسلمانان به نام «حاطب بن ابى بلتعه» كه در جنگ بدر و بيعت رضوان شركت كرده بود گرفتار يك وسوسه شيطانى شد و آن اينكه ممكن است مشركان مكّه مزاحم خانواده بى سرپرست او در مكّه شوند، و او مى خواست خدمتى به آنان كند تا نسبت به آنان مزاحمت ننمايند! زنى را به نام ساره كه از اهل مكّه بود و به مدينه آمد و مى خواست بازگردد ديد و گفت: «من نامه اى مى نويسم، آن را به اهل مكّه برسان»، و ده دينار ـ و به گفته بعضى ده درهم ـ، نيز به او داد و در نامه چنين نوشته بود: «رسول خدا(صلى الله عليه وآله) قصد دارد به سوى شما آيد، آماده دفاع باشيد!».
پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اين جاسوسى زشت آگاه شد ـ گفته مى شود كه جبرئيل امين اين ماجرا را به آن حضرت اطلاع داد ـ بلافاصله على(عليه السلام) و عمّار و زبير و طلحه و مقداد و ابومرثه را دستور داد كه سوار بر مركب شوند، به سوى مكّه حركت كنند و فرمود در يكى از منزلگاه ها به زنى مى رسيد كه حامل نامه اى از حاطب به مشركين مكّه است[نامه را از او بگيريد].
آنها حركت كردند و در همان مكان كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرموده بود به او رسيدند، او سوگند ياد كرد كه هيچ نامه اى نزد او نيست! اثاث سفر او را به دقّت تفتيش كردند و چيزى نيافتند، همگى تصميم به بازگشت گرفتند جز على(عليه السلام) كه فرمود: نه پيامبر(صلى الله عليه وآله) دروغ گفته، و نه ما دروغ مى گوييم، شمشير را كشيد و فرمود: نامه را بيرون بياور و الَّا گردنت را مى زنم! ساره ترسيد و نامه را كه در ميان گيسوانش پنهان كرده بود بيرون آورد. آنها نامه را به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آوردند و حضرت به سراغ حاطب فرستاد، فرمود: مى دانى اين نامه از كيست؟ عرض كرد: بلى، فرمود: چه چيز موجب شد به اين كار اقدام كنى؟!
او عذرى را كه در بالا گفتيم مطرح كرد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) ـ طبق مصالحى ـ عذرش را پذيرفت، ولى عمر برخاست و گفت: اى رسول خدا اجازه بده گردن اين منافق[جاسوس] را بزنم! پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: او از مجاهدان بدر است و خداوند نظر خاصّى به آنها دارد.
آيات آغاز سوره «ممتحنه» نازل شد و به مسلمانان هشدار داد كه از تكرار اين گونه كارها به شدّت بپرهيزند؛ چرا كه دنيا و آخرتشان را تباه مى كند.(3)
در اين ماجرا، جاسوسى براى دشمن بود، ولى دستگاه ضدّ جاسوسى پيامبر(صلى الله عليه وآله) ـ خواه از طريق اطلاع جبرئيل امين باشد يا از هر مبدأ ديگر ـ برنامه دشمن را خنثى كرد، به طورى كه هيچ خبرى از حركت مسلمانان و ارتش اسلام به سوى مكّه به آنها نرسيد و اهل مكّه در برابر ورود لشكر اسلام كاملا غافلگير شدند و همين سبب شد كه بزرگترين پايگاه مشركان تقريباً بدون جنگ و خونريزى به دست مسلمين بيفتد و اين كار بسيار مهمّى بود، در حالى كه اگر آن زنِ جاسوس، به هدف خود مى رسيد، شايد خون هاى زيادى ريخته مى شد و اين، خود نشان مى دهد كه دستگاه هاى اطلاعاتى يا ضدّ اطلاعاتى تا چه اندازه مى توانند در سرنوشت يك قوم و ملّت اثر بگذارد.
نمونه ديگر از كارهاى اطّلاعاتى كه در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) انجام گرفت، ماجراى «حذيفه» در جنگ احزاب است.
در بسيارى از تواريخ آمده است كه: «در يكى از شب هاى جنگ احزاب بعد از آنكه ميان لشكر احزاب اختلاف افتاده بود، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: آيا كسى از شما هست كه در اين تاريكى به لشكرگاه دشمن برود تا خبرى از آنها بياورد؟ هر كس چنين كند رفيق من در بهشت خواهد بود.
«حذيفه» يكى از اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى گويد: هيچ كس به خاطر شدّت خستگى و گرسنگى و وحشت از جا برنخاست، پيامبر(صلى الله عليه وآله) چشمش به من افتاد، و مرا صدا زد و فرمود: برو خبرى از آنها براى من بياور، امّا هيچ كار ديگرى در آنجا، انجام نده تا بازگردى!
او مى گويد: من به سوى لشگرگاه قريش آمدم، در حالى كه طوفان سختى مى وزيد و همه چيز آنها را در هم مى ريخت، ناگهان شبح ابوسفيان را ديدم كه در ميان آن ظلمت و تاريكى فرياد مى زند: اى قريش! ـ سخني با شما دارم ـ هر كدام دقّت كنيد و كنار دستى خود را بشناسيد كه بيگانه اى در اينجا نباشد! حذيفه مى گويد: من پيشدستى كردم و فوراً به كسى كه در كنارم بود گفتم: تو كيستى؟ گفت: من فلانى هستم، گفتم: بسيار خوب.(4)
سپس ابوسفيان گفت: به خدا سوگند اينجا جاى توقّف نيست، شترها و اسب هاى من از دست رفتند و يهود بنى قريظه پيمان خود را شكستند، و اين باد و طوفان شديد چيزى براى ما باقى نگذاشت، برخيزيد و حركت كنيد كه من آماده حركتم، سپس شتاب زده به سراغ مركب خود رفت، من فكر كردم با يك تير حساب او را برسم همين كه خواستم تير را رها كنم به ياد سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) افتادم كه فرمود: دست از پا خطا نكن و برگرد و فقط خبرى براى من بياور. من بازگشتم و ماجرا را عرض كردم».(5)
از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه داشتن دستگاه هاى اطّلاعاتى در زمان انبياء پيشين نيز معمول بوده و حتّى از پرندگان نيز احياناً استفاده مى شده است، همان گونه كه در داستان سليمان و هدهد آمد كه خبر مناطق دور دست را براى او مى آورد؛ سپس پيام سليمان را كه سرفصل تازه اى در مناسبات حكومت او با يك كشور ديگر بود به آنجا رسانيد.(6)،(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.