پاسخ اجمالی:
«عمرو عاص» 34 سال قبل از بعثت متولد شد. پدرش «عاص بن وائل» مورد نكوهش قرآن قرار گرفت. مادرش نيز بدنام ترين زن در «مكّه» بود، به گونه اى كه وقتى «عمرو» را زاييد، پنج نفر مدّعى پدرى او بودند. او در ظاهر مسلمان شد و پيامبر(ص) او را فرمانده لشكر كوچكى كرد و به «ذات السّلاسل» فرستاد. خليفه دوم او را راهي مصر كرد و آنجا را فتح كرد. نقش او در به نيزه كردن قرآن در جريان جنگ صفين كه باعث پيروزي معاويه شد در تاريخ مشهور است. او به پاس اين خدمت، به حكومت مصر رسيد و تا پايان عمر در آنجا به سر برد.
پاسخ تفصیلی:
«عمرو عاص» تقريباً سى و چهار سال، قبل از بعثتِ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) تولّد يافت. پدرش «عاص بن وائل» از دشمنان سرسخت اسلام بود كه قرآن مجيد در نكوهش او مى فرمايد: «اِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الاَبْتَرُ»(1)؛ (دشمن تو، بريده نسل و بى عقب است). او پيوسته خوشحالى مى كرد كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرزندى كه از او يادگار بماند، ندارد و بعد از وفاتش همه چيز پايان مى گيرد و لذا آيه فوق در حقّ او نازل شد. مادرش - طبق تصريح مورّخين - بدنام ترين زن در «مكّه» بود، به گونه اى كه وقتى «عمرو» متولّد شد، پنج نفر مدّعى پدرى او بودند، ولى مادرش ترجيح داد كه او را فرزند «عاص» بشمرد؛ چرا كه هم شباهتش به او بيشتر بود و هم «عاص» بيشتر از ديگران به او كمك مالى مى كرد و لذا بعضى از مورّخان، از او به عنوان فرزندى نامشروع ياد كرده اند و حتّى شاعر معروف «حسّان بن ثابت» در قصيده اى كه هجو او را مى كند، به همين معنا اشاره كرده است.
هنگامى كه جمعى از مسلمانان مكّه بر اثر فشار شديد مشركان قريش، به «حبشه» مهاجرت كردند؛ او از طرف بت پرستان با شخص ديگرى به نام «عماره» مأموريت يافت به حبشه برود و اگر بتواند «جعفر» رئيس مهاجران را به قتل برساند و يا حكومت حبشه را بر ضدّ آنها بشوراند؛ او سرانجام در «حبشه» ظاهراً مسلمان شد، در حالى كه شايد مى خواست از اين طريق، ضربات بيشترى بر اسلام وارد كند.
بعضى نيز معتقدند كه سفر «عمرو عاص» به حبشه در جريان جنگ خندق بود كه به جمعى از دوستانش گفت: «من معتقدم بهتر اين است به حبشه برويم، اگر قوم ما پيروز شدند، باز مى گرديم و اگر محمّد پيروز شد در حبشه مى مانيم؛ زيرا اگر تحت حكومت نجاشى باشيم، بهتر از اين است كه تحت حكومت محمّد باشيم!». هنگامى كه به حبشه وارد شد، هنوز «جعفر بن ابى طالب» و گروهى از مسلمين در حبشه بودند. عمرو و يارانش هدايايى براى نجاشى آورده بودند كه مورد توجّه او واقع شد، از فرصت استفاده كردند و از او تقاضا كردند اجازه كشتن جعفر را به آنها بدهد. «نجاشى» كه در باطن اسلام آورده بود، سخت بر آشفت و به آنها هشدار داد؛ عمرو كه چنين انتظارى را نداشت، اظهار كرد: من نمى دانستم محمّد چنين مقامى را دارد، هم اكنون مسلمان مى شوم و او در ظاهر مسلمان شد.
هنگامى كه او به عنوان يك مسلمان به مدينه بازگشت، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به عنوان تشويق، او را فرمانده لشكر كوچكى كرد و به «ذات السّلاسل» فرستاد؛ سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را به عنوان والى «عمّان» (در شام) تعيين كرد و او تا پايان عمر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آنجا بود و در زمان «عمر بن خطّاب»، فلسطين و اردن در اختيار او قرار گرفت، سپس عمر تمام شامات را در اختيار معاويه قرار داد و به عمرو بن عاص دستور داد، بسوى مصر برود. عمرو به مصر رفت و آنجا را فتح كرد. عمرو چهار سال از دوران عثمان والى مصر بود. سپس عثمان او را عزل كرد و ديگرى را به آنجا فرستاد و از اينجا اختلاف بين عمرو و عثمان پيدا شد و عمرو با خانواده اش به فلسطين منتقل شد و هنگامى كه معاويه در شام شورش كرد، از عمرو بن عاص دعوت نمود كه به او بپيوندد؛ او دعوت معاويه را پذيرفت، مشروط بر اينكه اگر غلبه كند حكومت مصر را به او واگذارد و او چنين كرد و عمرو تا پايان عمرش در رأس حكومت مصر بود، ولى چند سالى بيشتر بعد از پيروزى معاويه زنده نبود. سرانجام در سال 43، روز عيد فطر كه روز شادى مسلمين بود، چشم از دنيا فرو بست، در حالى كه 90 سال از عمرش مى گذشت.
او مردى بسيار باهوش بود و هشيارى او در ميان مردم، زبانزد بود، هر چند تمام قدرت فكرى خود را در شيطنت بكار گرفت و در هنگام مرگ به شدّت اظهار پشيمانى مى كرد كه چرا دينم را به دنياى معاويه فروختم؟
بعضى گفته اند: او در زمان جاهليّت به شجاعت معروف بود، هر چند در جنگ «صفّين» در برابر على(عليه السلام) به قدرى مرعوب شد كه براى نجات جان خود تنها راه را، پناه بردن به عورت خود دانست؛ پيراهن خود را كنار زد و عورت خود را نمايان ساخت، زيرا مى دانست على(عليه السلام) بزرگوار است و در چنين شرائطى از او چشم مى پوشد و بر مى گردد.(2)
علّامه امينى(رحمه الله) در شرح حال عمرو بن عاص مى گويد: «ما هيچ ترديدى نداريم كه او هرگز اسلام و ايمان را نپذيرفته بود؛ بلكه هنگامى كه براى كشتن «جعفر بن ابى طالب» و يارانش به «حبشه» رفت و از يك سو خبرهاى تازه اى از پيشرفت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حجاز به گوش او رسيد و از سوى ديگر حمايت صريح «نجاشى» را نسبت به مسلمانان «حبشه» مشاهده كرد، به ظاهر اسلام آورد و هنگامى كه به حجاز بازگشت، منافقانه در ميان مسلمانان مى زيست، به اين اميد كه به مقامى برسد و سخن امير مؤمنان على(عليه السلام) درباره او (و امثال او) كاملاً صادق است؛ مى فرمايد: «وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، مَا أَسْلَمُوا وَ لكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْكُفْرَ، فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً، رَجَعُوا إِلَى عَدَاوَتِهِمْ مِنَّا»(3)؛ (به خدا سوگند! آنها هرگز مسلمان نشدند؛ بلكه اظهار اسلام كردند و كفر را در باطن، پنهان ساختند و هنگامى كه يارانى پيدا كردند [كفر درونى خود را آشكار نمودند و] به دشمنى با ما [خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)] بازگشتند).
او براى رسيدن به مقصد خود، يعنى: ابراز دشمنى و عداوت با على(عليه السلام) از هيچ چيز ابا نداشت. مى گويند: «روزى به عايشه گفت: اى كاش در روز جنگ جمل كشته شده بودى! عايشه [تعجّب كرد و] گفت: «وَ لِمَ لَا أَباً لَكَ»؛ (چرا؟ اى بى پدر!) عمرو گفت: تو به مرگ الهى مى مردى و داخل بهشت مى شدى! و ما [بعد از مسئله پيراهن عثمان] مرگ تو را، بزرگترين وسيله براى مذمّت «علىّ بن أبى طالب» قرار مى داديم».(4)
اگر بخواهيم تمام جوانب زندگى تاريك و پر از مكر و فسون و جنايت عمرو را شرح دهيم، سخن به درازا مى كشد؛ لذا با بيان يك نكته تاريخى ديگر، اين بحث را پايان مى دهيم:
«ابن ابى الحديد» در شرح خطبه 84 نهج البلاغه مى گويد: «عمرو بن عاص، از كسانى بود كه در «مكّه» پيامبر را آزار و دشنام مى داد و در مسير او سنگ مى ريخت تا آسيبى به پيامبر برسد؛ زيرا آن حضرت در شب هاى تاريك از منزل بيرون مى آمد و طواف كعبه مى كرد و «عمرو بن عاص» يكى از كسانى بود كه هنگامى كه زينب دختر رسول اللّه(صلی الله عليه و آله) به قصد هجرت به مدينه، از مكّه خارج شد، به تعقيب او پرداختند و او را چنان تهديد كردند و ترساندند كه جنين خود را ساقط كرد؛ هنگامى كه اين سخن به گوش پيامبر رسيد، بسيار ناراحت شد و تمام آن گروه را لعن و نفرين كرد».(5)،(6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.