پاسخ اجمالی:
امام علی(ع) شش صفت از اوصاف رذيله «عمرو عاص» را چنين بيان مى فرمايد: «او پيوسته دروغ مى گويد، وعده مى دهد و تخلّف مى كند، اگر چيزى از او درخواست شود، بُخل مي ورزد و اگر خودش از ديگرى تقاضايى داشته باشد، اصرار مى كند. در پيمانش خيانت مى نمايد. [حتّى] پيوند خويشاوندى را قطع مى كند. هنگام نبرد، لشكريان را امر و نهى مى كند؛ ولى اين تا زمانى است كه دستها به قبضه شمشير نرفته است، هنگامى كه چنين شود، او براى رهايى جانش، بالاترين تدبيرش اين است كه جامه اش را كنار زند و عورت خود را نمايان سازد».
پاسخ تفصیلی:
امام علی(عليه السلام) در خطبه 84 نهج البلاغه در شش جمله كوتاه، شش صفت از اوصاف رذيله «عمرو عاص» اين مرد زشت سيرت را بيان مى كند؛ ایشان مى فرمايد: (او پيوسته دروغ مى گويد، وعده مى دهد و تخلّف مى كند، اگر چيزى از او درخواست شود، بُخل مي ورزد و اگر خودش از ديگرى تقاضايى داشته باشد، اصرار مى كند. در پيمانش خيانت مى نمايد. [حتّى] پيوند خويشاوندى را قطع مى كند)؛ «إِنَّهُ لَيَقُولُ فَيَكْذِبُ وَ يَعِدُ فَيُخْلِفُ وَ يُسْأَلُ فَيَبْخَلُ وَ يَسْأَلُ فَيُلْحِفُ(1)وَ يَخُونُ الْعَهْدَ وَ يَقْطَعُ الاِلَّ(2)».
هر كس حالات «عمرو بن عاص» و تاريخچه سياه زندگى او را مطالعه كند، وجود اين رذايل اخلاقى شش گانه را به خوبى در او مى بيند. در يك كلام [بايد گفت:] او مردى دنياپرست بود و براى رسيدن به زندگى پست دنيايى اش، از هيچ دروغ و تهمتى ابا نداشت. در آنجا كه به نفعش بود، وعده مى داد و در آنجا كه به زيانش بود، تخلّف مى كرد. كسى از مال و ثروت بى حساب او بهره اي نبرد و براى رسيدن به خواسته هايش - مخصوصاً در برابر معاويه - تا آنجا كه مى توانست، اصرار مى ورزيد و معاويه را در فشار قرار مى داد و او چون نياز به «عمرو» داشت، در برابر خواسته هاى نامشروعش تسليم مى شد. خيانت او در عهد و پيمان، در امر «حَكَمَين» بر همه آشكار شد و حتّى به خويشاوندان خود نيز رحم نمى كرد.
به گفته بعضى از مورّخان، وى حدود 90 سال در دنيا زندگى كرد و به گفته «يعقوبى» هنگامى كه مرگ او فرا رسيد، به فرزندش گفت: «اى كاش پدرت در غزوه «ذات السّلاسل» [در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله)] مرده بود! من كارهايى انجام دادم، كه نمى دانم در نزد خداوند چه پاسخى براى آنها دارم. نگاهى به اموال سرشار خود كرد و گفت: اى كاش به جاى اينها، مدفوع شترى بود. اى كاش سى سال قبل مرده بودم!!
دنياى معاويه را اصلاح كردم و دين خودم را بر باد دادم! دنيا را مقدّم داشتم و آخرت را رها نمودم. از ديدن راه راست و سعادت نابينا شدم تا مرگم فرا رسيد. گويا مى بينم كه معاويه اموال مرا مى برد و با شما بدرفتارى خواهد كرد».(3)
امام(ع) سپس مى فرمايد: (هنگام نبرد، لشكريان را امر و نهى مى كند [و سر و صداى زياد راه مى اندازد كه مردم شجاعش پندارند]؛ ولى اين تا زمانى است كه دستها به قبضه شمشير نرفته است، هنگامى كه چنين شود، او براى رهايى جانش، بالاترين تدبيرش اين است كه جامه اش را كنار زند و عورت خود را نمايان سازد [تا كريمان از كشتن او چشم بپوشند])؛ «فَإِذَا كَانَ عِنْدَ الْحَرْبِ فَأَيُّ زَاجِرٍ وَ آمِرٍ هُوَ! مَا لَمْ تَأْخُذِ السُّيُوفُ مَآخِذَهَا، فَإِذَا كَانَ ذلِكَ، كَانَ أَكْبَرُ مَكِيدَتِهِ أَنْ يَمْنَحَ الْقِرْمَ(4)سُبَّتَهُ».(5) به گفته «ابن ابى الحديد» اين داستان عجيب را تمام مورّخان مخصوصاً كسانى كه درباره «صفّين» سخن گفته اند، نوشته اند.(6)
داستان چنين است: «يكى از ياران على(عليه السلام) به نام «حارث بن نضر» اشعارى در مذمّت «عمرو بن عاص» گفت و او را به خاطر ضعف و زبونى اش در برابر شمشير آتشبار على(عليه السلام) نكوهش كرد. اشعار «حارث» در ميان مردم پخش شد و به گوش «عمرو» رسيد؛ او گفت اكنون كه چنين است به خدا سوگند! من در ميدان نبرد، به مقابله با على(عليه السلام) خواهم رفت، هر چند هزار بار كشته شوم! هنگامى كه در «صفّين» صفوف لشكر حمله عمومى را آغاز كردند، «عمرو» هم نيزه اى برداشت و به سوى على(عليه السلام) آمد، تا ننگ جُبْن را از خود بشويد؛ مولا با شمشير به او حمله كرد، عمرو كه خود را همانند گنجشكى در چنگال عقابى بلند پرواز ديد، عقب نشينى كرد؛ خود را از اسب به زير انداخت و پاهاى خود را بلند كرد و عورتش را نمايان ساخت؛ اميرمؤمنان(عليه السلام) صورت از او برگرداند و برگشت [و او فرصت را غنيمت شمرد و فرار كرد]. اين سخن در ميان مردم منتشر شد و به عنوان يكى از بزرگواري هاى على(عليه السلام) اشتهار يافت».(7)
این ماجرا همه جا پیچید و در میان عرب ضرب المثل شد که: «عمرو در پناه عورتش از مرگ نجات یافت».
در تاريخ آمده است: «هنگامى كه «معاويه» بر تخت قدرت تكيه كرد، روزى به «عمرو عاص» گفت: من هر وقت تو را مى بينم خنده ام مى گيرد! «عمرو» سؤال كرد براى چه؟ گفت به ياد آن روز مى افتم كه على در «صفّين» به تو حمله كرد، تو اين داغ ننگ را بر خود گذاردى كه عورت خود را نمايان كنى تا نجات يابى. عمرو گفت: من هنگامى كه تو را مى بينم، بيشتر مى خندم؛ چرا كه به ياد روزى مى افتم كه على تو را در ميدان مبارزه، دعوت به نبرد تن به تن كرد، ناگهان نفست در سينه حبس شد و زبانت از كار افتاد و آب دهان، گلويت را گرفت و تمام اندامت به لرزه درآمد و امور ديگرى كه من نمى خواهم بگويم. «معاويه» گفت: درست است ولى اين تمامش نبود [و ماجرا بيش از اين بود]... و سپس به «عمرو بن عاص» گفت: بيا شوخى را بگذار و به سراغ جدّى برويم؛ ترسيدن و فرار كردن از دست على براى هيچ كس عيب نيست: «إِنَّ الْجُبْنَ وَ الْفِرَارَ مِنْ عَلِىٍّ لَا عَارَ عَلَى أَحَدٍ فِيهِمَا».(8)
امام(ع) سپس در فراز دیگری از همین خطبه درباره عمرو مى فرمايد: (او حاضر نشد با معاويه بيعت كند تا اينكه عطيّه و پاداشى از او بگيرد [و به تعبير ديگر:] در مقابل از دست دادن دينش، رشوه اندكى دريافت دارد)؛ «إِنَّهُ لَمْ يُبَايِعْ مُعَاوِيَةَ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ أَتِيَّةً(9)وَ يَرْضَخَ لَهُ عَلَى تَرْكِ الدِّينِ رَضِيخَةً(10)». منظور از عطیّه ای که عمرو عاص به خاطر آن حاضر به بیعت با معاویه شد حکومت مصر است. ولى عجبا! كه دنيا به او هم وفا نكرد و چند سالى بيشتر در رأس حكومت مصر نبود، در پايان عمر، از كرده خود پشيمان بود و به خودش بد مى گفت؛ ولى راهى براى نجات از آن گرداب هولناك نبود.(11)،(12)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.