پاسخ اجمالی:
پيدايش حالتى شبيه مستى در لحظه مرگ يا به خاطر طبيعت آن است كه انتقال از اين جهان به جهان ديگر از جهات مختلف ناشناخته است، درست مانند حالت هيجانى كه هنگام انتقال از عالم جنين به عالم دنيا به نوزادان دست مى دهد؛ يا به خاطر مشاهده اوضاع و شرايط بعد از مرگ و قرار گرفتن در برابر نتيجه اعمال و ترس از سرنوشت نهايى است؛ و يا به خاطر جدايى انسان از دنيا و اشياء مورد علاقه اوست.
پاسخ تفصیلی:
از آيات قرآن استفاده مى شود كه مرگ همراه شدائد و وحشت گيج كننده اى است و به همين دليل مى فرمايد: (سرانجام سكرات مرگ به حق فرا مى رسد)؛ «وَ جائَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ». و در اين هنگام به انسان گفته مى شود: (اين همان چيزى است كه از آن فرار مى كردى! [عاقبت دامان تو را گرفت])؛ «ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحيدُ».(1)
«سَكْرَة» از مادّه «سُكر» به گفته ارباب لغت، حالتى است كه ميان انسان و عقل او ايجاد مى شود و غالباً در مورد شراب به كار مى رود، هرچند گاهى در مورد حالتى كه از شدّت غضب يا عشق آتشين و سوزان دست مى دهد نيز گفته مى شود. ولى در «مقاييس اللّغه» آمده است كه اصل اين مادّه به معناى «حيرت» است. بعضى نيز آن را به معناى «شدّت» تفسير كرده اند و ظاهر اين است كه همه آنها ناظر به يك معنا است ولی با تعبيرات مختلف. پيدايش حالتى شبيه مستى در لحظه مرگ يا به خاطر طبيعت آن است كه انتقال از جهانى به جهان ديگر از جهات مختلف ناشناخته مى باشد، درست همچون حالت هيجانى كه نوزادان را به هنگام انتقال از عالم جنين به عالم دنيا دست مى دهد؛ يا به خاطر مشاهده اوضاع و شرايط بعد از مرگ و قرار گرفتن در برابر نتيجه اعمال و ترس از سرنوشت نهايى است؛ و يا به خاطر جدايى از دنيا و افراد و كسان و اشياء مورد علاقه او.
از روايات استفاده مى شود كه حتّى انبياء و مردان خدا كه نه دلبستگى به دنيا داشتند و نه وحشتى از آينده و به همين دليل از آرامش خاصى در اين لحظه برخوردار بودند از مشكلات و شدائد اين لحظه انتقالى بى نصيب نبودند، چنانكه در حالات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى خوانيم كه در واپسين لحظات عمر مباركش دست در ظرف آبى مى كرد و به صورت مى كشيد و لا اِلهَ اِلاّ الله مى گفت و مى فرمود: «اِنَّ لِلْمَوْتِ سَكَرات»؛ (مرگ سكرات و شدائدى دارد).(2)
از على(عليه السلام) نيز نقل شده كه فرمود: «اِنَّ لِلْمَوْتِ غَمَرات هِىَ اَفْظَعُ اَنْ تَسْتَغْرِقَ بِصِفَة اَوْ تَعْتَدِلَ عَلَى عُقُولِ اَهْلِ الدُّنْيا»(3)؛ (مرگ شدائد و سختى هايى دارد، شديدتر از آنچه در وصف بگنجد يا با معيار عقل مردم دنيا سنجيده شود). «غَمْرَة» اشاره به شدائد و سختى هايى است كه وجود انسان را فرا مى گيرد. گاه سكرات مرگ با امور ديگرى همراه مى شود كه شدت آن را مضاعف مى كند همان گونه كه در كلام امير مؤمنان على(عليه السلام) آمده است: «اِجْتَمَعَتْ عَلَيْهِمْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ وَ حَسْرَةُ الْفَوْتِ»(4)؛ (سكرات مرگ و حسرت و اندوه از دست دادن آنچه را داشتند بر آنها هجوم مى آورد).
اينها همه از يكسو، از سوى ديگر اين نكته نيز از آيات استفاده مى شود كه جدايى روح از بدن به طور تدريجى صورت مى گيرد و اين خود مزيد بر وحشت است كه اگر ناگهانى و در يك لحظه بود تحملش آسان تر بود. چنانكه در سوره قیامت آیات 26 تا 30 مى خوانيم: (چنين نيست [كه اين لجوجان مى گويند، آنها هرگز ايمان نمى آورند] تا جان به گلوگاهشان برسد و گفته شود: آيا كسى هست كه اين بيمار را از مرگ نجات دهد)؛ «كَّلا اِذا بَلَغَتِ التَّراقِىَ وَ قَيِلَ مَنْ راقً». (در اين هنگام يقين به فراق [از دنيا] پيدا مى كند [و از شدت جان دادن] ساق پاهايش به هم مى پيچد)؛ «وَ ظَنَّ اَنَّهُ الْفِراقُ * وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسّاقِ».
همين معنا در سوره واقعه آيه 83 به تعبير ديگرى منعكس شده است، مى فرمايد: (پس چرا هنگامى كه جان به گلوگاه مى رسد [توانايى بر بازگرداندن آن نداريد؟!])؛ «فَلَوْلا اِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُوْمَ». (و شما در اين حال نظاره مى كنيد [و كارى از دستتان ساخته نيست])؛ «وَ اَنْتُمْ حينَئِذ تَنْظُرُونَ». «تَراقَى» جمع «تَرْقُوَه» به معناى استخوان هايى است كه اطراف گلو را فرا گرفته و رسيدن جان به گلوگاه كنايه از آخرين لحظات عمر است به نظر مى رسد كه جان از تن انسان بيرون مى رود، اعضائى كه از مغز و قلب دورترند زودتر از كار مى افتند. جمله «اِلْتَفَّتِ السّاقُّ بِالسّاقِ» ممكن است اشاره به همين باشد (در تفسير مجمع البيان از كار افتادن پاها يكى از تفسيرهاى آيه شمرده شده).
ضمناً رسيدن جان به حلقوم نيز تعبير ديگرى از همين معناست. البته هنگامى كه جان به گلوگاه برسد دستگاه تنفس از كار مى افتد و با از كار افتادن دستگاه تنفّس كمبود اكسيژن سبب خفگى و از كار افتادن مغز مى شود. در اين هنگام حاضران جزع و فزع و بيتابى مى كنند و براى بازگرداندن او تلاش هاى بيهوده اى به كار مى برند؛ ولى كارى از دست كسى ساخته نيست، چيزى نمى گذرد كه انسان محتضر براى هميشه از اين دنيا جدا مى شود و جسم بى جانش در گوشه اى قرار مى گيرد، گويى هرگز اهل اين دنيا نبوده است! و عجب اينكه طىّ اين مراحل كه گاه طولانى و گاه با سرعت طى مى شود، براى همه وجود دارد. پادشاهان و جبّاران ستمگر مى ميرند؛ همان گونه كه مستضعفان و مظلومان مى ميرند، بلكه لحظه جان دادن آنها دردناك تر است؛ چرا كه جدا شدن از اموال و مقاماتى كه يك عمر براى آن تلاش كردند و چشم پوشيدن از آنها براى اين دلبستگان به دنياى مادى كار آسانى نيست.(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.