پاسخ اجمالی:
«حُزن» به معناي حسرت خوردن و درد كشيدن ناشي از فقدان محبوب يا فوت مطلوب است و سبب آن رغبت به مشتبهات طبيعى و ميل به مقتضيات قوه غضب و شهوت است. براي علاج اين بيمارى بايد دانست كه اين عالَم، از حيوان و نبات و جماد و ... همه در معرض زوال است و از دنيا چيزى جز امور عقلى و كمالات نفسانى باقي نمي ماند. وقتي چنين باورى حاصل شد، انسان به جاي خيالات فاسد و آرزوهاى باطل به فكر تحصيل كمالات عقلى و سعادت حقيقى مى افتد.
پاسخ تفصیلی:
«حُزن» به معناي حسرت خوردن و درد كشيدن به خاطر فقدان محبوبى يا فوت مطلوبى است؛ و حزن و اعتراض هر دو از ثمره هاى كراهت و ناخشنود بودن از مقدّرات الهى است، لكن كراهت در حزن كمتر از كراهت در اعتراض است، چنانچه در نقطه مقابل كراهت (يعنى حبّ و دوستى) حُبّ در رضا (كه در مقابل اعتراض است) كمتر از حبّ در سرور(كه در مقابل حزن است) مى باشد؛ زيرا رضا، منع كردن نفس از جزع و فزع بدون وجود كراهتى است، ولى سرور منع نفس است از جزع با ابتهاج و انبساط خاطر. پس سرور فوق رضا در شرافت است چنانكه حزن تحت اعتراض در رذالت است.
سبب حزن را بايد در رغبت به مشتبهات طبيعى و ميل به مقتضيات قوه غضب و شهوت دانست، و علاج اين بيمارى درك اين معنا است كه: عالَم كون و فساد از حيوان و نبات و جماد و اموال همه و همه در معرض فناء و زوال است، و از دنيا چيزى باقى نمى ماند و آنچه باقى است، امور عقلى و كمالات نفسانى است، كه دست زمان و مكان و تصرّف عوامل و تطرّق و راهيابى فساد از رسيدن به آنها كوتاه است، هرچه دست اين امور به آن برسد، فناپذير است. به قول مرحوم نراقى: «كدام گل در چمن روزگار شكفته كه دست باغبان حوادث آن را نچيد، و كدام سرو در جويبار اين عالَم بركشيد كه اره آفات آن را از پا در نياورد، هر شام پسرى در مرگ پدرى جامه چاك و هر صبح پدرى به فوت پسر غمناك بلى.
خياط روزگار بر اندام هيچكس *** پيراهنى ندوخت كه آخر قبا نكرد»(1)
اگر چنين باورى نسبت به فناپذيرى دنيا و آنچه در آن است حاصل شد، خيالات فاسد و آرزوهاى باطل رخت بر بسته و قلب تعلّقى به اسباب دنيوى نخواهد داشت، و با تمام وجود در تحصيل كمالات عقلى و سعادات حقيقى مى كوشد تا به سرحدّ مقام بهجت و سرور رسد، كه خبرى از احزان و ناراحتى ها در آن عالَم نيست، چنانكه در قرآن كريم اشاره شده: «أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ»(2)؛ (آگاه باشيد كه اولياء خدا نه خوفى بر آنها است و نه آنها محزونند).
در اخبار داود(عليه السلام) هم آمده: «يَا دَاوُدُ مَا لِأَوْلِيَائِي وَ الْهَمَّ بِالدُّنْيَا إِنَّ الْهَمَّ يُذْهِبُ حَلَاوَةَ مُنَاجَاتِي مِنْ قُلُوبِهِمْ إِنَّ مَحَبَّتِي مِنْ أَوْلِيَائِي أَنْ يَكُونُوا رُوحَانِيِّينَ لَا يَغْتَمُّونَ»؛ (اى داود، اولياى مرا با همّ و غم دنيا چكار؟ زيرا همّ دنيا و هدف قرار دادن آن شيرينى مناجات مرا از قلب آنها مى زدايد، همانا دوستدار من از بين اولياء من، روحانيانى هستند كه [هدف را روح و تعالى آن قرار داده اند، نه جسم و پرورش آن و توجه به دنيا] و هرگز غم و اندوه به ساحت آنها راه ندارد). كوتاه سخن اينكه دل بستن به چيزهائى كه فانى هستند خلاف مقتضاى عقل است و عقل آن را ممنوع و حرام مى داند.
غم چيزى رگ جان را خراشد *** كه گاهى باشد و گاهى نباشد
آرى چنين است كه سيد اوصياء مولى الكونين على بن ابيطالب(عليه السلام) مى فرمايد: «ما لِعَلىّ وَ زِينَةِ الدُّنيَا وَ كَيْفَ اَفْرَحُ بِلَذَّةٍ تَفْنِى وَ نَعِيمٍ لَايَبقَى»؛ (على را با زينت دنيا چه كار؟!، چگونه شاد باشم به لذّتى كه فناپذير است و چگونه دل ببندم به نعمتى كه باقى نمى ماند؟).
نه لايق بود عشق با دلبرى *** كه هر بامدادش بود شوهرى
انسان بايد نفس خود را به وضع موجود راضي كند و غم مفقود را نخورد و راضى به خير و شرى باشد كه به او مى رسد. در روايات آمده خداوند عزّوجل آسايش و سرور را در رضا و يقين قرار داده و ناراحتى و غم را در شكّ و سخط (مقابل رضا): «قَالَ الصَّادِقُ(عليه السلام): اِنَّ اللهَ تَعَالَى بِعَدلِهِ وَ قِسطِهِ جَعَلَ الرُّوحَ وَ الرَّاحَةَ فِي اليَقِينِ وَ الرِّضَا وَ جَعَلَ الْهَمَّ وَ الحُزنَ فِى الشَّكِ وَ السَّخَطِ»(3)؛ يعنى كسى كه راضى به موجود و غير محزون از مفقود باشد، به مقام امنى رسيده كه فزع را به آن مكان راهى نيست و به سرورى رسيده كه دست جزع از آن كوتاه گشته و به شادمانى اى راه يافته كه حسرتى در آن نيست.(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.