پاسخ اجمالی:
بايزيد متولد بسطام در سال (160 ق) است. صوفیه او را به «سلطان العارفين» ملقب كرده اند! از ابوسعيد نقل شده است: «18000 عالم را پر از بايزيد مى بينم و بايزيد در ميان نيست». گويند مردى که راهی حج خانه خدا بود با پول نزد بايزيد آمد. بايزيد گفت: پولت را به من ده و 7 بار دور من بگرد و بازگرد كه حج تو همين است! او لواى خود را در قیامت از لواى پیامبر(ص) بزرگتر می دانست. و مدعی بود ملائکه برای سوال نزدش می آیند و ادعای الوهیت کرد که گویند این کار با هدف بدبين کردن مردم به خود بوده است!
پاسخ تفصیلی:
«بايزيد بسطامى» نامش «طيفور بن عيسى بن آدم»(1) و در شهر بسطام كه از بلاد خراسان است(2) در سال (160 ه.ق) تولد يافت، ولى در سال وفات او اختلاف كرده اند بعضى سنه (234 ق) و پاره اى (264 ق) و بعضى ديگر (261 ق) نوشته اند.(3) اين مرد در ميان صوفيه مقام فوق العاده اى دارد به طورى كه او را به «سلطان العارفين» ملقب كرده اند! شيخ عطار در كتاب «تذكرة الاولياء»، القاب مهمى از قبيل «برهان المحققين» و «خليفه الهى» و «علامه نامتناهى» و «اكبر مشايخ» و «اعظم اولياء» به او مى دهد و در همان كتاب از ابوسعيد ابوالخير نقل مى كند كه گفته است: «هيجده هزار عالم را پر از بايزيد مى بينم و بايزيد در ميان نيست» و خلاصه اگر بگوييم آنچه را كه بايزيد در حق خود ادعا كرده و يا ديگران به او بسته اند درباره هيچ يك از پيغمبران بزرگ الهى وارد نشده، اغراق نگفته ايم.
بايزيد داراى افكار عجيب و غريبى بوده است كه بدون شك هر شنونده اى را دچار حيرت مى كند. اينك قسمتى از سخنان او را به طور خلاصه از كتاب «تذكرة الاولياء» شيخ عطار مى آوريم و داورى را به عهده خوانندگان محترم مى گذاريم و ضمناً به پاره اى از مطالب مضحك كه مريدان او به عنوان كرامت به او بسته اند نيز اشاره مى شود تا مسأله روشن تر شود و اينكه گفته اند: «او دو سال براى امام صادق(عليه السلام) سقايى مى كرد و در محضر مبارك او بود» ثابت نيست؛ چون با تاريخى كه در بالا گفته شد سازگار نمى باشد.
1. فتواى بايزيد
گويند: مردى پيش او آمد. بايزيد از او پرسيد به كجا مى روى؟ گفت: به حج خانه خدا. گفت: چه دارى؟ گفت: دويست درهم. بايزيد گفت: آن را به من ده كه صاحب عيالم و هفت بار دور من بگرد و باز گرد كه حج تو همين است! آن مرد همان طور كه بايزيد گفته بود بجا آورد و بازگشت. چون اين موضوع در بسطام منتشر شد و علماى اهل ظاهر از آن آگاه شدند، هفت مرتبه بايزيد را از شهر بيرون كردند!
نگارنده گويد: وجوب حج خانه خدا در صورت استطاعت، يكى از ضروريات دين اسلام است و به اتفاق تمام علماى اسلام ترك آن در صورت امكان به هيچ وجه جايز نيست و كسانى كه اين حكم ضرورى را انكار كنند وضع آنها معلوم است... .
2. مردم را بوسيله زندقه از خود دور كرد!
بايزيد در راه خانه خدا از شهرى عبور مى كرد، جمعى به او ملحق شدند. سؤال كرد: اينها كسيتند؟ گفتند: همراهان تو اند. بايزيد از اين پيش آمد خوشش نيامد و در صدد بر آمد كه آنها را از خود دور كرده محبت خود را از دل ايشان بيرون نمايد. چون نماز صبح را خواند، رو به آنها كرده و گفت: «انَّى أَنَا اللَّهُ لَا اله الَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ»؛ (من خدا هستم مرا عبادت كنيد). مردم گفتند: اين مرد ديوانه است و از دور او متفرق شدند!
نگارنده گويد: كدام مذهب و ملت اجازه مى دهد كه انسان بوسيله سخنان كفر آميز، مردم را نسبت به خود بدبين و از دور خود پراكنده كند؟
3. دستور بايزيد به يحيى
وقتى يكى از صوفيان كار كرده به نام «يحيى» از او دستورى خواست، گفت: اگر صفوت آدم و قدس جبرئيل و خلت ابراهيم و شوق موسى و طهارت عيسى و محبت محمد(عليهم السلام) را به تو دهند، مبادا كه راضى شوى! بلكه ماوراء آن را طلب كن و صاحب همت باش و سر به هيچ چيز فرود نياور كه به هر چيز فرود آوردى، محجوب گردى! نگارنده گويد: ملاحظه مى كنيد تا چه اندازه مقام شامخ پيغمبران بزرگ را كوچك مى شمرند و آنها را حجاب مى دانند.
4. خاموش كردن آتش جهنم!
مى گفت: دلم مى خواهد زودتر قيامت برپا شود تا خيمه خود را بر طَرْف دوزخ زنم كه چون دوزخ مرا بيند پست شود و به اين وسيله راحتى مردم را فراهم كرده باشم!
نگارنده گويد: از مرحوم «ابن ابى عقيل» كه از علماى معروف شيعه است نقل شده كه چون اين سخن را براى او نقل كردند گفت: «كسى كه اين طور آتش دوزخ را پست شمرد، معلوم مى شود اساساً به آن ايمان ندارد!».
5. مريد بايزيد
روزى «حاتم اصم» به مريدان خود گفت: «هر كس از شما در روز قيامت شفاعت اهل دوزخ را نكند مريد من نخواهد بود». اين سخن را براى بايزيد نقل كردند، گفت: مريد من كسى است كه در كنار دوزخ بايستد و دست كسانى كه اهل آن باشند را بگيرد و به بهشت بفرستد و خود در جاى آنها قرار گيرد! نگارنده گويد: هر كسى از صوفيان مايل است مريد بايزيد باشد بسم اللّه!
6. دعوى نارواى بايزيد!
شيخ عطار در صفحه 112 از همان كتاب نقل مى كند كه بايزيد را گفتند: روز قيامت كه مى شود مردم در زير لواى محمد(صلى الله عليه و آله) خواهند بود؟ گفت: «به خدا قسم كه لواى من از لواى محمد بزرگتر است»! و در همان صفحه نقل مى كند كه مى گفت: «سبحانى مَا أَعْظَمَ شانى!»؛ (منزهم من چقدر مقامم والا است!). اين همان جمله اى است كه فقط درباره خداوند متعال جايز است و هيچ ملك مقرب و نبى مرسلى نگفته است و گوينده آن قطعاً منحرف است.(4)
7. آب شدن درويش!
از جمله كرامات مضحكى كه بر بايزيد بسته اند و در «تذكرة الاولياء» نقل شده اين است كه روزى درويشى نزد او آمد و از «حيا» مسئله اى پرسيد. او جواب مسئله را گفت، ناگهان درويش آب شد! مريدى از در درآمد، ديد «آب زردى» روى زمين ايستاده، گفت: اى شيخ! اين كيست؟ بايزيد گفت: يكى از در درآمد و سوالى از حيا كرد و من جواب دادم، طاقت نداشت اين طور آب شد؟!
8. به دار آويختن شيطان
«احمد خضرويه» كه يكى از سران صوفيه بود روزى نزد بايزيد آمد و گفت: اى شيخ! ابليس را بر سر كوى تو بردار كرده بودند. گفت: آرى، با ما عهد كرده بود كه گرد بسطام نگردد، اكنون يكى را وسوسه كرد تا خونى اتفاق افتاد و شرط است كه دزدان را بر درگاه پادشاه! بردار كشند! ديگرى از او پرسيد كه پيش تو جمعى را مى بينم مانند زنان، آنها كيستند؟ بايزيد گفت: آنها فرشتگانند كه مى آيند و مرا از علوم سؤال مى كنند و من ايشان را جواب مى دهم.
نگارنده گويد: معنى خرافات و افكار شيطانى همين سخنان است.(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.