پاسخ اجمالی:
برخی عوامل آن عبارتند از: 1- ترویج اسلام بدون روحانيت كه باب طبع بسیاری از سياسیون است؛ 2- آزادى عمل و پیروی از آیین و مذهبى كه بيشتر درون و حال را مى نگرد و کاری به برون و قال ندارد؛ 3- تلاشهاى استعماری؛ چرا که در تعلیمات تصوف مسائلى چون جهاد و مبارزه وجود ندارد و از این روست که جاى پاى استعمار در تاريخ تصوّف به خوبى نمايان است.
پاسخ تفصیلی:
عرفان التقاطى (تصوف) مانند هر پديده اجتماعى ديگر، از يك علت معين سرچشمه نمى گيرد، بلكه همه اين پديده ها معمولا علل و عوامل متعددى دارند كه دست به دست هم مى دهند و آنها را به وجود مى آورند. در تحليل نهايى عوامل پيدايش تصوف در جوامع اسلامى، امور زير قطعاً دخالت دارند هرچند نمى توان گفت منحصر به اينها است:
1. گرايشهاى شديد مادّى؛
در بسیارى از جوامع، گروه هایی وجود دارند كه نمى توانند با علائق مادى اشباع شوند و لذا به سوى عرفان سوق پیدا می کنند. این افراد هنگامى كه به عرفان اصيل دست نيابند طبعاً در اثناء راه گرفتار عرفان های التقاطى مى شوند. لذا مى بينيم هر زمان اقبال به مادّيات در جوامع اسلامى اوج گرفته و پس از مدتى مردم سر خورده شده اند بازار تصوف گرم شده است. بدون شك علايق مادى نمى تواند روح تشنه آدمى را سيراب كند، ولى مهم اين است كه بايد در هر جامعه اى گروهى از دانشمندان آگاه به وضع زمان وجود داشته باشند و قلوب مردم را با عرفان صحيح الهى سيراب كنند تا گرفتار دام التقاط نشوند و اين خود حديث مفصلى دارد.
2. اسلام منهاى روحانيت؛
كه باب طبع رجال سياسی در بسيارى از جوامع است، همانها كه از قدرت روحانيت بيم دارند و در عين حال مى خواهند با گرايش اسلامى جامعه هم صدا شوند، يكى ديگر از عوامل توجه به تصوف است؛ زيرا تصوف، روحانيت را هميشه كنار زده و زمام امر را به دست پير و مرشد و ولى و قطب مى سپارد كه غالباً غير روحانى هستند. لذا يكى از شرايطى كه بسيارى از مرشدان و شيوخ تصوف به مريدان خود توصیه مى كنند اين است كه از روحانيون فاصله بگيرند، و سعى مى كنند آنها را به عنوان «علماى قشرى»، «زاهدان رياكار» و «واعظانى كه در خلوت كار ديگر مى كنند» از نظر مريدان خود بيندازند.
مى دانيم اسلام منهاى روحانيت مزاحم هيچ كس نيست نه سياستهاى استعمارى، نه سلطه هاى جبار و رژيمهاى طاغوتى، و نه هيچ دستگاه جبّار ديگر؛ لذا در زمان طاغوت جمعى از مهره هاى اصلى دستگاه سلطنت صوفى يا متمايل به تصوف بودند.
فراموش نمى كنم يكى از چهره هاى خطرناك ساواك كه در يكى از دستگيريهاى رژيم سابق با او روبرو شدم به من مى گفت: «ايمان من از ايمان شما مسلماً ضعيف تر نيست، من درويشم دم از مولى مى زنم و هر چه خواسته ام از او گرفته ام، اين از يك طرف، و امّا از طرف ديگر اگر ببينم كسانى با شاه مخالفت مى كنند اگر يك ميليون نفر از آنها را به گلوله ببندم پروايى ندارم!». ديدم اين درويش كلمه يك ميليون را چه آسان مى گويد؟!
3. آزادى عمل؛
بسيارند كسانى كه به خاطر انگيزه فطرى و درونى، و يا تربيت خانوادگى و شرايط محيط، مى خواهند داراى مذهبى باشند، ولى از سوى ديگر از احكام به اصطلاح دست و پاگير مذهب و حلال و حرام كه مزاحم اميال آنها است ناراحت اند. در اينجا به سراغ مذهبى مى روند كه بيشتر آنها را به سير در باطن سوق مى دهد، و همچون تصوف زياد به ظواهر شرع مقيد نمى كند. درون و حال را مى نگرند، نى برون و قال را و به گفته خودشان به مغز اهميت مى دهند نه به قشر. به همين دليل در گذشته يك مشت خوانين ظالم، و كسانى كه شغلهاى نامشروعى داشتند در زمره درويشان، و يا لااقل در سلك ايشان در مى آمدند، و پاى بند نبودن خود را به قسمتى از احكام شرع، يك نوع آزاد منشى و قابليت انعطاف و وسعت مشرب، و به عكس تقيّد متشرعين را به احكام الهى يك نوع خشكى و خشونت مى پنداشتند. و نيز به همين دليل بسيارى از جلسات صوفيان كانونى بود از وجد و سماع و مطالب ديگر.
4. تلاشهاى استعمار؛
پیگیری های مجدانه استعمار عامل ديگرى براى اشاعه تصوف در بسياری از مناطق محسوب مى شود؛ چرا كه صوفيان به حكم درون گرايى، چندان كار به برون ندارند، و به حكم «صلح كل» كه مذهب صوفى است مايلند با همگان كنار بيايند و در صلح و صفا زندگى كنند، و در تعلیمات آنها مسائلى همچون جهاد و برخورد قهرآميز با دشمنان حق و عدالت، و پنجه افكندن در پنجه ظالمان و ستمگران، و قيام و شورش پرخروش بر ضد آنان محلى از اعراب ندارد و به عكس خزيدن در گوشه خانقاه، و چشم برداشتن از جهان ظاهر، كاملا با افكار آنها سازگار است. آری چه عاملى براى تخدير توده ها از چنين تفكراتى بهتر مى باشد؟ و لذا جاى پاى استعمار در تاريخ تصوّف به خوبى نمايان است، مخصوصاً در عصر و زمان ما براى اينكه مذهب مخصوصاً اسلام را از صورت فعال بيندازند، و آن را به يك عامل تخدير مبدّل كنند اصرار بر تقويت خانقاهها، و رهبران اين فرق داشته و دارند.
البته شرح هر يك از اين عوامل نياز به بحث مستقل و مفصلى دارد و مقصود ما در اينجا تنها يك اشاره بود و عاقلان را اشارتى كافى است.(1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.