پاسخ اجمالی:
مدتی بعد از شكست قريش در جنگ بدر، ابوسفيان با 5000 سرباز مجهز از مكّه خارج شد. قضیه به پيامبر(ص) گزارش شد و ایشان شوراى جنگى تشكيل داد. مسلمین راهی میدان شده و در ابتدای جنگ بر مشرکان فائق آمدند ولی بی انضباطی و تخلّف عده ای از تازه مسلمانان باعث شد ورق برگردد و تعداد زیادی از مسلمین شهید و مجروح شده و شیرازه سپاه از هم بپاشد. با این حال پیامبر(ص) دوباره سپاه را گرد هم آورد و به تعقیب لشکر قریش پرداخت. این مانور سیاسی باعث شد روحیه و ابهت مسلمانان حفظ شده و مشرکان تضعیف شوند.
پاسخ تفصیلی:
از روايات و تواريخ اسلامى چنين استفاده مى شود که هنگامى كه قريش در جنگ «بدر» شكست خوردند، و با دادن 70 كشته و 70 اسير به مكّه مراجعت كردند؛(1) ابوسفيان به مردم مكّه اخطار كرد: نگذاريد زنان بر كشته هاى بدر گريه كنند، زيرا اشك چشم، اندوه را از بين مى برد، و عداوت و دشمنى را نسبت به «محمّد» از قلبهاى آنان فرو مى نشاند! ابوسفيان نيز عهد كرد كه مادام كه از قاتلان جنگ بدر انتقام نگيرد با همسر خود همبستر نشود. و به اين ترتيب، قبيله قريش با هر وسيله اى كه در اختيار داشت، مردم را به جنگ با مسلمانان تحريك كرد و فرياد «انتقام، انتقام» همه مكّه را فرا گرفت.
سال سوّم هجرت فرا رسيد، قريش به عزم جنگ با پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) با سه هزار سوار و دو هزار پياده با تجهيزات كافى از مكّه خارج شدند، و براى تقويت روحيّه سربازان و بر افروختن خشم آنان در ميدان جنگ، «بت ها» و «زنان» خود را نيز با خود حركت دادند.
در آن زمان، عباس عموى پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) هنوز اسلام نياورده بود، و در ميان قريش به كيش و آئين آنان باقى بود؛ ولى از آنجا كه به برادرزاده خود علاقه بسيار داشت، هنگامى كه ديد لشكر نيرومند قريش به قصد جنگ با پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) آماده حركت است، نامه اى نوشت و به وسيله مردى از قبيله «بنى غفار» به مدينه فرستاد.(2)
هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) از جريان آگاه گشت، به چند نفر از مسلمانان دستور داد كه به سرعت راه مكّه را پيش گيرند، و از اوضاع لشگر قريش، اطّلاعات دقيقترى به دست آورند (و اين نخستين گام در مديريّت و رهبرى جنگ بود).
طولى نكشيد كه دو بازرس رسول اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) كه براى كسب اطّلاع رفته بودند برگشتند و گزارش چگونگى قواى قريش را به پيامبر رساندند و گفتند كه اين سپاه نيرومند تحت فرماندهى شخص ابوسفيان است.
پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) همه اصحاب و اهل مدينه را براى مشورت دعوت كرد، و موضوع دفاع از شهر را آشكارا با آنها در ميان گذاشت؛ سپس در اين كه آيا در داخل مدينه به پيكار برخيزند، يا از شهر خارج شوند، با مسلمانان به مذاكره پرداخت؛ عدّه اى گفتند كه از مدينه خارج نشويم و در كوچه هاى تنگ شهر با دشمن بجنگيم، زيرا در اين صورت حتّى مردان ضعيف و زنان نيز مى توانند در پشت جبهه به لشگر كمك كنند.(3)
«عَبْدُاللّه ابْنِ أُبَىّ» بعد از گفتن اين سخنان اضافه كرد: اى رسول خدا! تا كنون هيچ ديده نشده است داخل حصارها و درون خانه خود باشيم و دشمن بر ما پيروز شود. اين نظر به خاطر وضع خاصّ مدينه در آن روز، مورد توجّه پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) واقع شد، او نيز مى خواست در داخل شهر با قريش به مقابله بپردازند ولى گروهى از جوانان و جنگجويان با اين رأى مخالف بودند. «سعيد بن معاذ» و چند نفر از قبيله «اوس» برخاسته گفتند: «اى پيامبر در گذشته كسى از عرب قدرت اين كه در ما طمع كند نداشته است، با اين كه در آن موقع ما مشرك و بت پرست بوديم، و هم اكنون كه تو در ميان ما هستى چگونه مى توانند در ما طمع كنند، حتماً از شهر خارج شده با دشمن بجنگيم، اگر كسى از ما كشته شد به افتخار شهادت رسيده، و اگر هم كسى نجات يافت به افتخار جهاد در راه خدا نائل شده است».(4)
اين گونه سخنان حماسی طرفداران خروج از مدينه را بيشتر كرد، به طورى كه طرح «عبداللّه» در اقلّيّت افتاد. خود پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) با اينكه تمايل به خروج از مدينه نداشت، به خاطر احترام به اصل كلّى شورا، نظريه طرفداران خروج از مدينه را انتخاب كرد (و اين گام دوّم بود).
ایشان سپس با يك نفر از اصحاب براى مهيّا كردن اردوگاه از شهر خارج شد، و محلّى را كه در دامنه كوه «احد» از جهت شرايط نظامى موقعيّت مناسبى داشت، براى اردوگاه انتخاب فرمود، و تمام پيش بينى هاى لازم را در اين زمينه انجام داد (و اين سوّمين گام بود).
روز جمعه بود، پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) براى اداى خطبه نماز جمعه ايستاد و بعد از حمد و ثناى خداوند يكتا، مسلمانان را از نزديك شدن سپاه قريش آگاه ساخت و فرمود: «اگر شما با جان و دل براى جنگ آماده باشيد و با چنين روحيّه اى با دشمنان بجنگيد، خداوند به طور يقين پيروزى را نصيبتان خواهد كرد!» خلاصه، آن قدر به يارانش روحيّه داد كه همان روز هزار نفر از مهاجر و انصار رهسپار اردوگاه شدند.
پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) شخصاً فرماندهى لشكر را بر عهده داشت، و قبل از آن كه از مدينه خارج شوند دستور داد سه پرچم ترتيب دهند، يكى را به مهاجران و دو پرچم را به انصار اختصاص داد.(5)
پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) فاصله ميان مدينه تا اُحُد را پياده پيمود، و در طول راه از صفوف لشگر سان مى ديد، و به دست خود صفوف لشكر را مرتّب و منظّم مى ساخت (و اين چهارمين گام بود).
سيره نويس معروف «برهان الدّين حلبى» در كتاب خود مى نويسد: «پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) هنوز به «احد» نرسيده بود كه ضمن بازديد از لشگر، گروهى را در ميان آنها ديد كه هرگز نديده بود، پرسيد اينها كيستند؟ عرض كردند: عدّه اى از يهودند كه با «عبداللّه بنِ اُبَىّ» هم پيمان بوده اند، و به اين مناسبت به يارى مسلمانان آمده اند. فرمود: آيا آنها مسلمان شده اند؟ گفتند: نه. حضرت تأمّلى كرد و فرمود: «إِنّا لانَنْتَصِرُ بِأَهْلِ الْكُفْرِ عَلى أَهْلِ الشِّرْكِ»(6)؛ (ما براى جنگ با مشركان از كافران كمك نمى گيريم، مگر اين كه مسلمان شوند!) يهوديان اين پيشنهاد را قبول نكردند، و همگى به مدينه بازگشته و به اين ترتيب از قواى يك هزار نفرى پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم)، سيصد تن كاسته شد؛ امّا ناخالصى ها برطرف گشت (و اين گام پنجم بود).
به هر حال، پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) پس از تصفيه لازم، با قواى خود كه هفتصد نفر بودند به پاى كوه احد رسيد و بعد از اداى نماز صبح، صفوف مسلمانان را آراست؛ «عبداللّه بن جُبَيْر» را با پنجاه نفر از تيراندازان مأمور ساخت در دهانه شكاف كوه قرار گيرند و به آنها تأكيد كرد كه در هر حال از جاى خود تكان نخورند و پشت لشگر را حفظ كنند و فرمود حتّى اگر ما دشمن را تا مكّه تعقيب كنيم و يا اگر دشمن ما را شكست داد و ما را تا مدينه مجبور به عقب نشينى كرد باز هم از سنگر خود دور نشويد!».(7)
از آن طرف ابوسفيان، خالد بن وليد را با دويست سرباز زبده، مراقب اين گردنه كرد و دستور داد در كمين باشيد تا وقتى كه سربازان اسلام از اين درّه كنار بكشند، آنگاه بلافاصله لشگر اسلام را از پشت سر مورد حمله قرار دهيد.
دو لشگر، در مقابل يكديگر صف آرائى كردند. و در حالى كه ابوسفيان اصرار داشت كه به كمك بتها و زنان زيبا، جنگجويان خود را بر سر شوق آورد، پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله و سلم) با نام خدا و رحمت الهى، مسلمانان را به دفاع تشويق مى نمود. صداى تكبير مسلمانان تمام جلگه و دامنه احد را پر كرده بود؛ و در طرف ديگر ميدان، زنان و دختران قريش براى تحريك عواطف و احساسات جنگجويان قريش، آواز مى خواندند!
در آغاز، سپاهيان اسلام با يك حمله شديد توانستند لشكر قريش را در هم شكسته و وادار به عقب نشينى كنند؛ ولى «خالد بن وليد» كه شكست قريش را قطعى مى ديد مى خواست از راه درّه خارج شود و مسلمانان را از پشت سر مورد حمله قرار دهد، امّا تيراندازان او را مجبور به عقب نشينى كردند.
تا اينجا همه چيز به خوبى پيش مى رفت، ولى بى انضباطى زشتى پيش آمد كه همه محاسبات به هم خورد، و آن اينكه عقب نشينى قريش سبب شد جمعى از تازه مسلمانان به خيال اين كه دشمن كاملاً شكست خورده، براى جمع آورى غنائم سنگرهاى خود را ترك كردند و حتّى تيراندازانى كه در شكاف كوه ايستاده بودند سنگر خود را ترك گفته، و به ميدان جنگ ريختند. هر قدر «عبداللّه بن جُبَيْر» فرياد زد، و دستور پيغمبر(صلى الله عليه و آله و سلم) را متذكّر شد، هيچ كس مگر عدّه كمى كه عددشان حدود ده نفر بود، با او در آن نقطه حسّاس نماندند.
نتيجه اين بى انضباطى و سرپيچى، اين شد كه «خالد بن وليد» با دويست تن كه در كمين بودند، وقتى شكاف كوه را از پاسداران، خالى ديدند، به سرعت بر سر «عبداللّه بن جُبَيْر» تاختند و او و يارانش را كشتند، و از پشت سر به لشگر اسلام حمله آوردند و لشگر قريش نيز برگشت. ناگهان مسلمانان از هر طرف خود را زير شمشير دشمن ديدند، نظم و هماهنگى آنها از ميان رفت، در همين موقع افسر شجاع اسلام «حمزه سيّد الشّهداء» با جمعى ديگر از ياران دلير پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) به درجه شهادت رسيدند، و جز عدّه معدودى كه پروانه وار اطراف رهبر خود را گرفته بودند، بقيّه پا به فرار گذاشتند.(8)
در اين جنگ خطرناك كسى كه بيش از همه فداكارى مى كرد و هر حمله اى كه از جانب دشمن به پيامبر مى شد را دفع مى نمود، به اعتراف همه، علىّ بن ابيطالب(عليه السلام) بود. امام على(عليه السلام) با كمال رشادت مى جنگيد تا اين كه شمشيرش شكست؛ پيامبر شمشير خود را كه موسوم به «ذوالفقار» بود به ایشان داد؛ سرانجام پيغمبر در جائى سنگر گرفت، و امام على(عليه السلام) همچنان از او دفاع مى كرد.(9) تا آن كه طبق نقل بعضى از مورّخان، بيش از شصت زخم به سر و صورت و بدن او وارد آمد و در همين موقع بود كه پيك وحى به پيامبر عرضه داشت: «يا رَسُولَ اللّهِ هذهِ المُواساة»؛ (اى محمّد، معناى مواسات همين است!).
پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: «اِنَّهُ مِنّى وَ اَنَا مِنْهُ، فَقال جِبْرِئيلُ وَ اَنَا مِنْكُما، قالَ فَسَمِعُوا صَوتاً لاسَيْفَ اِلاّ ذُوالفَقار وَ لافَتى اِلاّ علىٌ...»؛ (على از من است و من از اويم! و جبرئيل افزود: و من نيز از شما هستم. اينجا بود كه صدائى شنيدند [كه پيك وحى ميان زمين و آسمان مى گفت:] «لاسَيْفَ إِلاّ ذُوالْفَقارِ وَ لافتى إِلاّ عَلىٌ»).(10)
بعضى از سيره نويسان مى گويند: يكى از جنگجويان قريش، يك سرباز مسلمان به نام «مُصْعَب» را به گمان اين كه پيغمبر(صلى الله عليه و آله و سلم) است، با ضربه سختى از پاى در آورد؛ سپس با صداى بلند فرياد زد: به لات و عزّى سوگند كه محمّد كشته شد! ولى اين شايعه خطرناك از دو جهت كاملاً به سود مسلمانان تمام شد:
از يك سو دشمن به گمان اين كه پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) كشته شده آماده شد «احد» را به قصد مكّه ترك گويد، وگرنه قشون فاتح قريش كه شديدترين كينه و دشمنى را نسبت به اسلام و پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) داشتند و به اين قصد هم آمده بودند كه از او انتقام بگيرند، بدون كشتن آن حضرت، احد را ترك نمى كردند؛ و عجب اين كه نيروى چند هزار نفرى قريش، حتّى نخواست پس از پيروزى در ميدان جنگ يك شب را به صبح برساند و تحقيق بيشترى كند، هماندم راه مكّه را پيش گرفت و حركت كرد!(11)
از سوى ديگر، خبر كشته شدن پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) سبب شد كه به دستور آن حضرت(صلى الله عليه و آله و سلم) عدّه اى از مسلمانان او را با اين كه سخت مجروح بود بالاى كوه بردند تا به مسلمانان نشان دهند كه حضرت زنده است، و اين سبب شد كه فراريان بازگشتند و دور پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) جمع شدند(و اين گام ديگرى بود).
گرچه شكست در اينجا مهار شد ولى مسلمانان خسارات مالى و جانى فراوانى را متحمّل شدند؛ هفتاد تن از آنها در ميدان جنگ كشته شدند.(12) و عدّه زيادى مجروح گشتند. امّا مسلمانان از اين شكست آنچنان درس بزرگى آموختند كه ضامن پيروزى آنها در ميدان هاى آينده شد و نتيجه بسيار مثبتى به بار آورد كه در نوع خود بى نظير بود.
آرى شك نيست كه آنچه در جنگ احد پيش آمد، براى درهم كوبيدن هر سپاهى در جهان نيز كافى بود؛ و امّا آنچه در خور بحث است تجمّع مسلمانان پس از شكست است و بازگشت آنان پس از فرار، كه دوباره به سرعت پيرامون رهبر خود جمع شدند؛ البتّه شهامت و شجاعت شخص پيامبر در اين ماجرا بسيار مؤثّر بود و اثر بسيار بزرگى در نجات مسلمانان از حلقه اى كه بر دورشان تنيده شده بود، داشت.
اين نكته هم قابل توجّه است كه پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) حتّى در زمانى كه روند جنگ به سود دشمن بود نيز ثابت كرد كه رهبر و فرمانده بى نظيرى است؛ چه از نظر موقعيّت نظامى و تنظيم سپاه، و چه از نظر تسلّط بر اعصاب حتّى در بزرگترين لحظات خطر. او بى آن كه درصدد يافتن راهى براى نجات شخص خود باشد، مانند كوهى استوار در ميدان جنگ ايستاد و با صداى بلند، فرياد برآورد كه: «بيائيد به سوى من، من رسول خدا هستم!» و تا صداى روح افزاى او را شنيدند به دورش حلقه زدند.
همچنين حمله «حَمْراء الاسد» و تعقيب سپاه مكّه، بينش و هوشيارى رهبر اسلام را در طرق هجوم غير مستقيم روشن مى سازد. پيروزى ناگهانى ای كه سپاه مكّه در جنگ احد به دست آورد، اثر تكان دهنده منفى در نهضت اسلامى مدينه داشت، و شكوه و ابهّت اين نهضت در بين دشمنان (يهود و منافقان) كاستى گرفت؛ تا آنجا كه اين گروه تصمیم داشتند تا فرصت را براى حمله به آنها غنيمت شمارند. به همين دليل بود كه پيامبر اسلام به اعمال تند و شجاعانه و در عين حال ناگهانى براى استوارى بناء نهضت خويش دست يازيد.
در همان موقع كه سپاهيان مكّه در «رَوْحاء» كنفرانس بر پا كرده بودند، خبر حركت نيروهاى اسلام به رهبرى پيامبر براى تعقيب سپاه مكّه به آنان رسيد و چون به آنان خبر رسيد كه سپاه محمّد(صلى الله عليه و آله و سلم) در نهايت شجاعت در نزديكى آنان در «حمراء الاسد» اردو زده است. دستهايشان فرو افتاد؛ و اراده شان شكست؛ و چنين به نظر مى رسيد كه از مقابله با مسلمانان عاجزند.
البتّه ترس ابوسفيان در اين ميان بيشتر بود؛ ناچار، نامه تهديد آميزى به سوى پيامبر فرستاد ولى پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله و سلم) به نامه تهديد آميز ابوسفيان اعتنائى نكرد و در نهايت عظمت و وقار برجاى ماند و همچنان با سپاهيان خويش سه شب در «حمراء الاسد» درنگ كرد و در اردوگاه نظامى در تمام طول شب آتش عظيم برافروختند تا قريش بدانند كه مسلمانان استوار در جاى خويش منتظرند، و در موقعيّتى مناسب براى حمله بردن به آنان آماده اند.
چون با اين مانور سياسى پايدارى سپاه اسلام براى مقابله نظامى با ابوسفيان آشكار گشت، پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) با سپاهيان دلاورش سر بلند به مدينه بازگشتند؛ و با اين مانور نظامى بى باكانه، پيروزى نظامى و سياسى را براى خويش مسجّل ساختند.
بعضى از مورّخان مى گويند رهبرانى كه پس از شكست سربازان خويش توانستند دوباره بر آنان مسلّط شوند و آنها را تحت نظم درآوردند، در طول تاريخ از شماره انگشتان دست تجاوز نمى كنند؛ و بدين جهت بزرگترين فرماندهان نظامى با تمام قد در برابر كار پيغمبر اسلام(صلى الله عليه و آله و سلم) سر فرود مى آورند. بويژه در آن مانور نظامى بى نظير كه به وسيله غزوه «حمراء الاسد» بدان دست زد، و سبب بازگشت نيروى از دست رفته نهضت اسلام گرديد؛ و هيبت و شكوه آن را در برابر اجتماع عرب جزيره، حفظ نمود.(13)،(14)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.